قدس آنلاین- توجه به مسئله علوم انسانی اسلامی و بومی سازی علوم از جمله مسائلی است که گرچه سالها در سایه بوده، اما در چند سال اخیر با موضع گیری رسمی رهبر معظم انقلاب به یکی از مطالبات جدی بخشی از بدنه علمی کشور تبدیل شده است. باید دید، چه بخشی از علوم انسانی مورد توجه رهبرانقلاب بوده است؟ علوم انسانی معنای عامی دارد که شامل تمام علوم تجربی، انسانی، نقلی، ادبی، فلسفی، عرفانی، شهودی و دینی و اسلامی و البته شامل معنای خاصی نیز میشود که شامل علوم رفتاری و اجتماعی است. بی گمان، آنچه مد نظر رهبر معظم انقلاب است، ناظر بربخش دوم از معنای علوم انسانی است که شامل علوم اقتصاد، مدیریت، سیاسی و اجتماعی میشود. ضرورت اسلامی سازی علوم انسانی کاملاً روشن است. به باور من، در رشته هایی مانند ادبیات فارسی نیز باید رویکرد اسلامی وجود داشته باشد. شاید این ایده غریب به نظر برسد، اما واقعیت این است که ما در ادبیات فارسی شاهد آسیبهای سکولار و صوفیانه بودهایم؛ در طول تاریخ صوفیانی بودهاند که اندیشه سکولار خود را به بدنه ادبیات ما تزریق کردهاند، کسانی که تنها به بعد فردی و معنوی دین توجه داشتهاند و از بعد سیاسی و اجتماعی غفلت کردند، بنابراین، این عرصهها نیز به اصلاح نیاز دارد، زیرا نمیتوان هم قایل به اسلام جامع نگر بود و هم ادبیات ما صوفیانه و سکولار باشد. اما آنچه موجب شد در سالهای اخیر شاهد تغییر در ذائقه جامعه علمی شویم، تغییراتی است که به واسطه پیروی از مکاتب علمی غرب در جامعه ما رخ داده است. اگر آثار مرحوم دکتر شریعتی را ملاحظه کرده باشید، میبینید که گرایش انتقادی و انقلابی دکتر به وضع موجود متأثر از اندیشههای مارکوزه و برمبنای مکتب فرانکفورت است. دکتر شریعتی گرایش نئوسوسیالیزم داشت، بنابراین میبینیم ایشان هم منتقد مارکسیسم بود و هم منتقد لیبرالیسم.
در حال حاضر هم جریان اصلاحات، در بحثهای اندیشه سیاسی و اجتماعی متأثر از مکتب فرانکفورت و هابرماس و در اقتصاد متأثر از پوزیتویستها هستند.
در بین اصولگرایان نیز افرادی وجود دارند که متأثر از اندیشههای فوکو هستند و چنین میپندارند که نظریه گفتمانی میتواند بسیاری از مشکلات را حل کند، در حالی که این گونه نیست. من معتقدم در عرصه علوم انسانی همه نظریههای غربی دارای آسیب هستند.
اما آسیبی که از ناحیه نظریات غربی متوجه علوم انسانی در ایران شده است را میتوان از منظر رابطه شاگرد – استادی در دانشگاهها نگریست؛ دانشگاههای ما قائم به استاد است، یعنی حتی سرفصلهای مصوب وزارت علوم یا کتابهایی که انتشارات سمت ارائه میکند، ملاک و محور تدریس نیستند، استادانی هم که در دانشگاهها در حوزه علوم انسانی تدریس میکنند، متأثر از اندیشههای غربیاند، بنابراین ما در حال حاضر در دانشگاهها چیزی به اسم «علوم انسانی – اسلامی» نداریم. علوم انسانی غرب بر دانشگاههای علوم انسانی ایران سیطره دارد. پاسخ این پرسش که چه اشکالی دارد در علوم انسانی مانند علوم پزشکی و مهندسی و... متأثر از غرب باشیم، به تعریفی که غرب از انسان ارائه میکند، برمی گردد. انسان در اندیشه غربی براساس نظام ارزشی آنها تعریف شده و با آرمان¬های اسلام یکی نیست.
پس از پیروزی انقلاب مسئله تحول در علوم انسانی در دفتر مطالعات همکاریهای حوزه و دانشگاه و برخی مؤسسات و دانشگاهها مطرح شد که استادان و مسئولان آنها زحمات بسیاری هم متقبل شدند، اما این اقدامها در بدنه دانشگاهها چنان تأثیری نگذاشت، در حالی که در دانشکدههای علوم انسانی استادان متشرع و متدین بسیاری تدریس میکنند. به باور من،
حوزههای علمیه در فلسفه علوم انسانی و ارائه مدل میتوانند نقش ایفا کنند، اما در مرحله اجرایی شدن تحول، این اتفاق باید توسط استادان علوم انسانی و در دل دانشگاه رخ دهد. اگر مشکل علوم انسانی حل نشود، انقلاب ما با چالشهای جدی روبه رو میشود، چون اداره کشور با علوم انسانی است نه پزشکی. علوم انسانی دولت، جامعه و حکومت را اسلامی میکند. با علوم انسانی به تمدن اسلامی میرسیم؛ اما اگر شخصی به دنبال اندیشههای غربی در علوم انسانی برای اداره جامعه رفت، نتیجه آن فتنههای پیاپی میشود که آسیب جدی انقلاب و نظام است.
اما برای رهایی از این وضعیت، استادان دانشگاه باید براساس یک نظریه اسلامی، جامعه ایرانی را مطالعه و انسان تحقق یافته ایرانی را توصیف، تبیین و تفسیر کنند. همچنین متفکران اهل حکمت باید براساس فلسفه علوم انسانی به مدلی از علم دینی برسند که در آن مدل روش شناسی علوم انسانی – اسلامی هم قرار داشته باشد و این مدل را دراختیار استادان دانشگاه قرار دهند تا بتوانند نظریات علوم انسانی – اسلامی را ارائه کنند. در این صورت، توسعه علوم انسانی – اسلامی به صورت طبیعی خواهد بود و هم آسیب تعارض و چالش بین بیرون و درون دانشگاه از بین میرود و علوم انسانی بومی شده برای جامعه مفید و زمینه ساز توسعه است.
نظر شما