تحولات لبنان و فلسطین

پیرغلامان رضا(ع)...

بعضی‌ها تا وقتی زنده‌اند نه کارشان دیده می‌شود و نه خودشان. کافی است فوت کنند تا در لحظه همه یاد خوبی‌ها و خاطرات آن آدم بیفتند و مدام به همدیگر بگویند که حیف شد! کاش بیشتر به او سر می‌زدیم و کاش همان موقع که زنده بود با خودش مصاحبه می‌گرفتیم و هزار و یک حرف دیگر. حاج اسدالله زرین مهر یکی از همین معدود آدم‌هاست که 20سال گنبد حرم را شست و شو داد، اما هیچ‌کس به ذهنش نرسید که تا عمو اسدالله زنده است برود بنشیند پای صحبت‌ها و خاطراتش نه زمانی که دیگر دستش از دنیا کوتاه است. اوستا اسدالله وقتی فوت کرد، تازه معروف شد و همه یادشان افتاد که حرم امام رضا(ع) خادمی هم داشته که کارش زمین تا آسمان با بقیه خادم‌ها فرق دارد.

■ بنای حرم!
تصویر گنبدشویی حرم را  شاید خیلی‌هایمان دیده باشیم. نقطه مشترک همه این خاطره و تصاویری که در ذهنمان ثبت شده، یک پیرمرد است پیرمردی که در طول این 20 سال ناشناخته ماند و هیچ‌کس سراغش نرفت، اما هم اینکه در اواخر سال1396 براثر بیماری فوت کرد، ناگهان معروف شد. کسی که بیشتر ازاسم و فامیلش او را با شغلش در حرم می‌شناختند. اسد الله زرین مهر سال1354 در آستان قدس مشغول به کار می‌شود، با همان شغل اصلی‌اش. یعنی بنایی. اصلاً هم قرارنبوده اوس اسدالله برای شست وشوی گنبد استخدام شود. «من یک بنای ساده بودم که در ساخت و ساز داخل صحن و سرای حضرت کمک می‌کردم. تقریباً همه جای حرم کار کرده‌ام حتی برای ساخت گلدسته‌ها هم کمک کردم، گاهی جای قبرهم درست می‌کنم، جای قبر و خانه ابدی تولیت آستان قدس رضوی مرحوم آیت‌الله واعظ طبسی را نیز خودم آماده کردم. هنوز هم در حرم بنایی می‌کنم.»
 
■ گفتند برو، گفتم چشم
اما اوستا اسدالله از حدود20سال پیش می‌شود مأمور شستن گنبد حرم امام رضا(ع). کاملاً اتفاقی. «قبل از من چند نفری بودند که این کار را انجام می‌دادند که یا مریض شده بودند یا به رحمت خدا رفته بودند. کسی هم زیربار این مسئولیت نمی‌رفت که بخواهد این ارتفاع چند متری را بالا برود. یک روز آقای عرفانی که خودش از معماران حرم بود من را کشید کنار و گفت اوستا اسدالله! امروز تو برو بالا و گنبد را بشور. من هم بلافاصله گفتم که من تاحالا اصلاً گنبد نشسته‌ام. از این ارتفاع بروم بالا حتماً می‌افتم. با تحکم گفت که اسدالله! حرف مفت نزن. می‌روی، گنبد را می‌شویی، یاد می‌گیری. بعد از این حرف دیگر هیچی نگفتم. از همان دریچه کوچکی که روی گنبد هست بیرون آمدم و نردبان طنابی را گرفتم و گنبد را شستم. از آن موقع دیگر من شدم مأمور شست و شوی گنبد حرم امام رضا(ع). باورتان نمی‌شود که وقتی می‌روم آن بالا اصلاً یک حس و حال دیگری به من دست می‌دهد و از خود بی‌خود می‌شوم. وقتی من را صدا می‌زنند که بیا و امروز گنبد را تمیز کن، باخودم می‌گویم اسدالله! امروز امام دعوتت کرده و برو که روز خوشت است. الآن هرساعتی، صبح و شب، بگویند که بیا، می‌روم. هیچ ترسی ندارم. در گذشته هفته‌ای یک بار گنبد شسته می‌شد یا حداقل آب گرفته می‌شد. اما الآن هر چهار ماه یک بار این کار انجام می‌شود. در روزهای دیگر، در بخش تعمیرات حرم خدمت می‌کنم.»
 
■ خود آقا مراقبم هستند
عمو اسدالله انگار اصلاً نمی‌دانست خستگی و بازنشستگی یعنی چه. اینقدر غرق در عشق امام رضا(ع) بود که در آن سن و سال و با مریضی ریوی که از سر گذارنده بود، باز هم 22 متر ارتفاع گنبد را مثل همان روزهای اول بالا می‌رفت. می‌گفت که خود آقا دستور داده بیا و خودشان هم مراقب من هستند. «یک روز داشتم یکی از گلدسته‌ها را سیمان می‌کردم که یکی از بچه‌ها گفت که خانمی آن پایین با شما کار دارد. رفتم پایین گلدسته که ببینم چه می‌گوید و چه می‌خواهد. به من گفت که شما با این سن و سالتان اصلاً نباید آن بالا باشید. برایتان ضرر دارد و ممکن است که قلبتان از کار بیفتد. با خنده گفتم: «من الآن 350تا پله را طی کردم و پایین آمدم. دستت را بگذار روی قلب من. می‌بینی که مثل ساعت دارد کار می‌کند و اصلاً هم غیرعادی نمی‌زند. تازه این چیزی نیست، من روزی چهار بار این پله‌ها را بالا و پایین می‌روم که برای آدمی در سن وسال من سخت است؛ اما یک بار هم نفسم نمی‌برد.» الآن هم بعد گذشت 20سال از گنبدشویی، دیگر نه از ارتفاع 22متری ترسی دارم و نه انجام دادن این کار برایم سخت است. یک آرامشی با من هست و با مدام می‌گویم خود امام رضا(ع) من را برای این کار انتخاب کرده و خودش هم حواسش به من هست که اتفاقی برایم نیفتد.»

■■■

■ خانواده نقاره زن‌ها
حاج احمد متولد 1305بود و آذرماه سال گذشته فوت کرد. مردی که پیشه آبا و اجدادی‌شان نقاره‌زنی بود و شکوهی انتهای فامیلشان امضای کارشان بود: «پدربزرگ، عموها و سه تا از برادرانم در نقاره خانه فعالیت می‌کردند و من به تبعیت از آن‌ها و عشقی که به این کارداشتم این حرفه را آموختم. از نوزده سالگی به عنوان همراه و به نیابت از برادرانم در نقاره خانه مشغول شدم و کار نواختن را انجام می‌دادم. بسیار به کارم علاقه‌مند بودم و حتی یک روز هم تعطیلی نداشتم. حتی در بدترین شرایط.این‌ها هم دست به دست هم دادند تا بدون شرایط گزینشی در سال 1349 با حکم رسمی جزو نقاره زنان امام رضا(ع) شوم. همه کسانی که از قدیم نقاره‌زن بوده‌اند، فامیلشان شکوهی است. مثلاً فامیل پسرعموی من اجزاشکوهی و پدرخانمم عمله شکوهی است.

■ تراشکار بودم و بازنشسته شدم
حاج احمد تراشکار بود و با همان شغل هم بازنشسته شد. همسرش می گفت کلی آدم را صاحب‌کار کرد، اما خودش مغازه باز نکرد. «شغل اصلی من تراشکاری بود. همان زمان که مشغول کار شدم با صاحب کارم قرارداد کردم که به عنوان یک کارگر نمی‌توانم بیشتر از نصفه روز فعالیت داشته باشم چون مهم‌ترین کار در زندگیم حضور به موقع در نقاره خانه بود.»

■ 70سال نقاره‌زنی بدون مرخصی
اگر کسی پای گینسی‌ها را به مشهد باز می‌کرد، می‌توانست به راحتی رکورد حاج احمد را ثبت کند. 70سال نقاره‌زنی بدون مرخصی.: « من از ١٩سالگی، حدود سال1324، آمده‌ام و الان حدود ٦8-٦7 سال است که صبح و عصر نقاره می‌زنم. جمعه و شنبه هم ندارم. تمام روزهای تعطیل و غیرتعطیل برای این کار به حرم امام هشتم(ع) آمده‌ام. حتی نشده که برای بیماری، نقاره‌زنی را تعطیل کنم. وقتی که جوان بودم، یک روز تب شدیدی داشتم ولی نقاره را تعطیل نکردم. هر وقت هر بیماری که داشتم خود حضرت رضا(ع) شفا دادند. چهارپنج سال پیش دو تا کلیه‌ام به مشکل خورد. یک بار دیگر دل‌درد شدیدی گرفتم که گفتند یا زخم‌معده است یا زخم اثنی‌عشر. از خود حضرت خواستم که شفا عنایت کنند. تا الان هم دوباره محتاج دکتر نشده‌ام.یادم هست حدود ٣٠ سال قبل برای معاینه چشم پیش چشم‌پزشک رفتم. با یک چشمم خوب نمی‌دیدم. دکتر چند تا عینک گذاشت، باز هم خوب ندیدم. آخر سر گفتند چشمم آب آورده و باید خیلی زود عمل شود. من هم به‌خاطر نقاره‌خانه نمی‌توانستم بستری شوم. برای همین یک روز، قبل از رفتن به نقاره‌خانه اول رفتم طرف گنبد. چشمم را روی گنبد گذاشتم و نجوایی با حضرت کردم. الان حدود ٣٠ سال از این ماجرا می‌گذرد و چشم‌های من هیچ تفاوتی با هم ندارد. این‌ها همه از لطف حضرت است وگرنه من نمی‌توانستم در طول این سال‌ها بدون وقفه این کار را انجام دهم. چند سال پیش یک روز در حال رفتن به حرم بودم که همسرم حالش بد شد. بردمش درمانگاه امام هادی(ع). وقتی رسیدیم، دکتر گفت فوری نوار قلب بگیر و خانمت را ببر یک بیمارستان مجهزتر. کم‌کم داشت دیر می‌شد و نزدیک بود برای اولین‌بار به حرم نرسم، ولی تا رسیدیم بیمارستان دوم دکتر تا من را با لباس خادمی دید، پرسید: «چه‌کاره‌اید؟» گفتم: «نقاره‌زن حرمم. الان هم داشتم می‌رفتم حرم.» گفت: «پس اینجا چه‌کار می‌کنی؟ برو نقاره‌ات را بزن و برای ما هم دعا کن.»

■ پسرم من را روی پشتش می‌گذارد و بالا می‌رود
سؤال همیشگی از حاج احمد این بود، برایتان سخت نیست که از این پله‌ها بالا می‌آیید؟ او هم می‌گفت: «اندازه پله‌های نقاره‌خانه بلندتر از پله‌های معمولی است، ولی بالا رفتن از پله‌های یک ساختمان سه چهار طبقه برای من سخت‌تر از پله‌های نقاره‌خانه است. یک بار خبرنگاری از من پرسید اگر نتوانم از پله‌ها بالا بروم چه کار می‌کنم؟ گفتم که پسرم مرا روی پشتش می‌گذارد و بالا می‌برد.»
 

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.