گروه فرهنگی قدسآنلاین/ مجید تربت زاده: فیلسوف، شاعر، منتقد فرهنگی، آهنگساز، لغت شناس و...! همه مشکلها درباره «فردریش نیچه» از همین جایی آغاز میشود که قرار است او را معرفی یا تعریف کنیم! یعنی در جهانِ امروز و کمی هم در جهانِ دیروز، اگر کمی اهل فلسفه و یا حتی فلسفهبافی باشیم، با «نیچه»های آنچنان مختلف و متفاوت و حتی متضادی رو به رو میشویم که هر کدامشان به تنهایی میتوانند بنیانهای فکری و فلسفی ما را بلرزانند. تنوع و کیفیت چنین «نیچه»هایی، گاه آن قدر حیرت آورند که اگر با دست خالی سراغشان بروید، مدتی بعد ممکن است مغز و اندیشه تان به قول امروزیها بپوکد و سالهای آخر عمر را مثل «نیچه» در سرخوشی و بیمارستان روانی بگذرانید! بنابراین یادآوری میکنیم که این مطلب، یک گزارش، نقد و یا متن فلسفی نیست. نویسندهاش هم نه فلسفه میداند و نه ادعای شناخت یا کشف و شهودی تازه درباره فیلسوف سبیلوی آلمانی را دارد. این مطلب فقط یک «گزارش از شخص» ساده است که «نیچه» را هم مثل سوژههای دیگرش از قول این و آن و دریچه نگاه دیگران به شما معرفی میکند.
کشیش کوچولو
پدرش کشیش، اجداد پدری و مادری، پشت در پشت کشیش، بزرگ شده و تربیت شده در محیطی دینی و اخلاقی و... با این همه قرار نیست این کشیشزاده، به زندگی، دینداری، اخلاقیات و جامعه مانند پدر و مادر و اجدادش نگاه کند. حتی بدتر از آن انگار قرار است فرزند نخست خانواده «نیچه» در آینده، قید دین و تعلیمات دینی را بزند و علیه سنتهای دینی و اخلاقی جامعهاش بشورد. سال 1844 در میانه قرن 19 به دنیا آمد و چون روز به دنیا آمدنش مصادف با جشن تولد پادشاه وقت «فردریش ویلهم چهارم» بود، پدرش از روی حس وطندوستی نام «فردریش» را برایش انتخاب کرد. چهار سال داشت که پدرش به دلیل ضایعه مغزی از دنیا رفت تا «فردریش» در محیطی کاملاً زنانه در کنار مادر و دیگر زنان فامیل بزرگ شود. میگویند برخی از روحیات خاص دوران کودکی و نوجوانی و حتی جوانیاش ناشی از همین دوران بوده است. اینکه از بچههای پر شر و شور همسایهها که لانه پرندهها را خالی و خراب میکردند، باغچهها را لگدمال میکردند، دروغهای کودکانه میگفتند و توی بازیهایشان سرباز و سردار میشدند و میجنگیدند متنفر بود. اینکه همکلاسیها «کشیش کوچک» و «عیسای در محراب» خطابش میکردند، اینکه عاشق گوشهای نشستن و انجیل خواندن بود و گاهی آن قدر سوزناک میخواند که اشکهای خودش هم جاری میشد همه و همه حاصل تربیت دوران کودکیاش بود. اینها را هم البته گفته و نوشتهاند که در همه دوران زندگیاش دنبال روشها و ابزاری بود که خود را جوری سخت و نیرومند بکند که بر خلاف تربیت زنانه کودکی، روزی به کمال مردی برسد!
شوریده یا مُلحد؟
بگذارید حرفهای شبه فلسفیِ اول مطلب را بیشتر توضیح بدهیم. «نیچه» بنا به خیلی از نقد و نظرهایی که علاقهمندان و سینه چاکانش نوشتهاند، به لقبها و تعاریفی که برایش نوشتهاند، محدود نمیشود و ظلم کردهایم اگر او را تنها فیلسوف، منتقد، آهنگساز و... بنامیم! از این دیدگاه « نیچه» متفکر و فیلسوف سترگی است که گاه پیروان فلسفی تندرواش، او را عارفِ به مقصد رسیدهای میدانند که مرزهای عرفان، جنون، تعقل و اینجور چیزها را در نوردیده و همه را پشت سرش جا گذاشته است و لابد در افق محو شده است. این تعبیر در واقع، تَه و آخرِ تعابیری است که برخی از علاقهمندان درباره «نیچه» و افکارش به کار بردهاند. در میان طرفداران چنین نگاهی که خودشان به چند گروه تقسیم میشوند، هم میشود فلسفهورزان زیادی را دید که سالهای سال، عمیق و جدی «نیچه» و افکارش را پایین و بالا کردهاند و او را فیلسوف اما شوریدهای یافتهاند که علیه جهان مدرن و معاصر خویش، علیه دین و دینداری جامعه، علیه انسانیت به معنا و مفهوم رایج آن روزگار، شوریده و آن را بر نمیتابد، هم میتوان مریدانی را یافت که از «نیچه» و افکارش تنها به «گزیدهگوییها» و جملات قصار و شعاری و البته بشدت شیک و روشنفکرانهای بسنده کردهاند که بنیانهای جهان، زندگی و انسانیت را به سُخره میگیرد. معروفترین و جسورانهترین این جملات، عبارت « خدا مُرده است» بهانهای است برای اینکه این دسته از «نیچه»ایها، مُرادشان را قلندرِ خدا ناباور و دین گریزی بدانند که کُفر و الحادی مدرن و تازه را برای بشریت به ارمغان آورده است!
دست خالی برنمی گردید
و « نیچه» به جز مریدان یا آنهایی که او و آثارش را عادلانه خوانده و ستودهاند، منتقدان زیادی هم دارد. چه آنهایی که از همان ابتدای بالا گرفتن کار «نیچه» راه فلسفه و فلسفیدن هایشان را از او جدا کردند و چه آن هایی که بعدها، فیلسوف آلمانی را جدی و عمیق خوانده، سبک و سنگین کرده و در نهایت حکم به الحاد و بی دینیاش دادند یا او را بنیانگذار اندیشههای فاشیستی و هیتلری دانستند و یا درباره هیچ و پوچگراییاش نوشتند. خلاصه اینکه به زبان غیر فلسفی، نتیجه این همه نگاه و نظر متفاوت به «نیچه» حالا و در قرن 21، این شده که ظاهراً این فیلسوف همه کاره، هیچکس را از درِ خانه اندیشههایش دست خالی بر نمیگرداند! هر کس با هر بضاعتی از فلسفه، با هر ایده، عقیده، جهان بینی و غیرهای که به سراغش برود، آنچه را که دوست دارد پیدا میکند. برخی دلیل محبوبیت این فیلسوف را پس از مرگ و بخصوص در دهههای اخیر همین مسئله میدانند. آنها همچنین میگویند: در تاریخ اندیشه غرب، که اندیشمندان جسور، منتقد، ویرانگر و در عین حال الهامبخش، جریان ساز و تأثیرگذارش به پنج نفر هم نمیرسد «نیچه» را میتوان سرآمد این جریان سازی، الهام بخشی، جسارت و غیره دانست. از مُد «نیچه خوانی» که چند سالی است در میان شبه روشنفکران باب شده هم فراموش نکنیم. اهل فن میگویند این رویه و یا اینکه برخیها به دیگران توصیه میکنند، اتفاقی، یکی از کتابهای « نیچه» را باز کنید، بخوانید و ببینید از آن خوشتان میآید، سبب شده عدهای فقط به سَرسَری خواندن آثار او رو بیاورند و در نهایت یا بیشتر در باتلاق حیرت و سرگشتگی فرو بروند و یا خدای ناکرده بشوند شبهِ اندیشمند هایی که شمشیر را علیه خدا، دین، جامعه و اعتقاداتشان از رو میبندند و لابد دوست دارند جامعه، 10 سال آخر عمر آنها را در بیمارستان فلسفی - روانی بستری کند!
بُت نبود
چه از او بُت فلسفی بسازیم و جایگاهش را میان فیلسوفان دیروز و امروز، در بالاترین جای ممکن تصور کنیم و چه «نیچه» را دانشمند کافر و خطرناکی بدانیم که خدا و جهان هستی را به سُخره میگیرد، نتیجه یکی است. یعنی در هر دو حالت از نزدیک شدن به این بُت وحشت خواهیم داشت و از شناختش عاجز خواهیم ماند. پس بهتر است در این مطلب غیر فلسفی، نیچه را علاوه بر فیلسوف بودنش، یک انسان متفکر و باهوش بدانیم که میاندیشد، قضاوت و انتخاب میکند، شک میکند، به یقین میرسد، تفکراتش را مینویسد، اعتراض میکند و منتقد است؛ در عین حال و به اقتضای انسان بودنش، مثل دیگران میتواند عشق بورزد، متنفر شود، دل ببندد، امیدوار شود، به نا امیدی و یأس برسد، اشتباه کند و در برابر خیلی از رویدادها کم بیاورد. با این نگاه مجبور نیستیم «نیچه» را فقط با فلسفهورزیهای پیچیده و بسیار عمیقش، از امیدواریاش به ظهور «اَبَر انسان» و از آنچه «خدا ناباوری» به نظر میرسد و خیلیها آن را نوعی عرفان از نوع عرفان شرقی و حتی صوفیگری تعبیر کردهاند، بشناسیم.
«نیچه» با اینکه به منزوی بودن معروف است در هر حال در جامعهای که سنتها و حتی مدرنیت آن را قبول نداشت، زندگی کرده،درس خوانده، زبانهای مختلف را آموخته، دانشگاه رفته، رؤیای کشیش شدن را در سر پرورانده، به استادی دانشگاه رسیده، شعر سروده، به موسیقی پرداخته، با همه اینکه به ضد زن بودن شهرت دارد، پای عشق زنانی چون «لو اندره سالومه » و دستِ کم یک زن دیگر، شکست خورده و هزینه روحی و روانی آن را هم داده است. او با همه ضد دین و ضد مسیح بودنش، تنها مسیحی واقعی را «عیسی» میداند که به صلیب کشیده شد.
شعری برای حافظ
در ایران هم علاقهمند زیاد دارد. آن هم به مدد کتابهایش که بارها ترجمه شدهاند و به کمک کتابهایی که دربارهاش نوشتهاند. از تأثیر سبیلهای خاصش در این علاقه و شهرت در ایران البته نمیشود حرف چندانی زد چون ظاهراً در کشورهای دیگر هم خیلیها شیفته افکاری که پشت چنین سبیلهایی پنهان میشود، هستند! ایرانیها ممکن است «نیچه» را بیشتر با ارادتی که به «حافظ» و جهانبینیاش دارد و با آنچه درباره «زرتشت» نوشته است بشناسند. «حامد فولادوند» که مترجم برخی آثار نیچه است، مدعی است: «در فرهنگ اسلامی، عرفا، فقط زاهد نیستند... عرفای ما مدافع حیات و زندگیورزی هستند...آنها مثل نیچه هستند و پیش از نیچه از زیستن و حیات دفاع کردند... اصلاً اسلام هم ضدحیات نیست... عرفان در ایران مردم را به سوی تمدن هُل داده است و این جنبه مهم عرفان است که انسان را از حیوانیت دور میکند. این همان عرفان مثبت و آن چیزی است که مدنظر نیچه هم بود».
شاید اندیشیدنهای ژرف، شاید پرسشهای بزرگ و بی پاسخ، شاید یأس و ناامیدیاش از زندگی و انسان معاصر، شاید سردردهای مُزمنی که سالهای سال او را آزردند،شاید هم ماجرای آن گاریچی و اسبی که « نیچه» خواست او را از شلاق خوردن نجات دهد و خودش شلاق خورد، سبب شد 10 سال آخر زندگی، کارش به تیمارستان هم بکشد. با این وجود سخت است باور کنیم « نیچه»ای که خطاب به حافظ میسراید: « میخانهای که تو برای خویش / پیافکندهای / فراختر از هر خانهای است/ جهان از سر کشیدن مِیای / که تو در اندرون آن میاندازی / ناتوان است / پرندهای، که روزگاری ققنوس بود / در ضیافت توست» همان « نیچه »ای باشد که برخی میگویند گوی کُفر، الحاد و پوچگرایی را از همه اندیشمندان ربوده و در 56 سالگی به جنون از پای درآمده است.
انتهای پیام/
نظر شما