به گزارش گروه فرهنگی قدسآنلاین، مردم بعضیها عادت دارند همان فردی باشند که هفته قبل یا روز قبل یا سال قبل بودهاند. زندگی این جور آدمها روندی معمولی دارد. یا به فکرشان نمیرسد که در زندگی روزمره خودشان تغییری ایجاد کنند یا حال و حوصله این کار را ندارند. برای همین این آدمها در ذهنها هم نمیمانند، اما بعضیها هم این طور نیستند. سوژه امروز صفحه مردم یکی از همین آدمهاست. او یک راننده تاکسی است، اما نه مثل همه راننده تاکسیهایی که هر روز میبینیم و احتمالا مسافرشان هستیم. خوشذوقی او باعث شده است تا تاکسی او با یک بار دیده شدن به خاطرات بیننده راه پیدا کند و احتمالا تا آخر عمر او هم از ذهنش خارج نشود.
■ عروسکهای همه نسلها
وقتی وارد تاکسی علیرضا قندی بشوید، اگر اصلا آدم اهل ذوقی هم نباشید از آنچه میبینید، متعجب خواهید شد. فقط چند دقیقه طول میکشد که در و دیوار آن را برانداز کنید. راننده خوش ذوق، سقف، داشبورد، جلوی آیینه، پشت شیشه و هر جایی را که بشود، پر کرده از عروسکهای ریز و درشت. دیدن این صحنه چیزی نیست که آدم بیتفاوت از کنار آن بگذرد. حضور این همه عروسک در یک تاکسی باعث میشود پرت بشوی به خاطراتت. فرقی هم نمیکند از چه نسلی باشی؛ یک دهه شصتی باشی، یک دهه هفتادی باشی، دهه هشتادی یا حتی دهه نودی. همه نسلها عروسکهای دلخواهشان را در این ماشین پیدا میکنند. از عکسالعمل آدمهایی که از کنار ماشین رد میشوند، میتوان فهمید بقیه هم از دیدن این تاکسی هیجانزده شدهاند و تا جایی که بتوانند در حال عبور تاکسی را از نظر میگذرانند.همه این عروسکها را مردی سی وچند ساله جمع کرده است و نکته جالب این است که با صحبت کردن با او متوجه میشویم که این عروسکها فقط برای تزیین تاکسی نیستند. یعنی راننده خوش ذوق یعنی آقای قندی با این عروسکها زندگی میکند و چه زندگی خوبی است زندگی با عروسکهایی که هر کدام از ما با یک یا چند تا از آنها خاطره داریم.
■ از بچگی عاشق حیوانات بودم
علیرضا قندی متولد سال 58 است. با این همه خودش را دهه شصتی میداند. این که چرا راننده شده است را از بد روزگار میداند و «رفیق ناباب» را مقصر اصلی این داستان. وقتی از چگونگی راننده شدنش بپرسید، با این پاسخ روبرو میشوید: «در خانواده ما فقط من دیپلمه هستم. پدر و مادر من هر دو مهندس هستند و کلا همه تحصیل کردهاند. البته اصلا نمیخواهم به رانندهها و همکاران خودم خرده بگیرم؛ اما از من انتظار میرفت که تحصیلات دانشگاهی داشته باشم. البته من هم در رشته مهندسی کشاورزی قبول شدم، اما متاسفانه ادامه تحصیل ندادم.» او توضیح میدهد: «از کودکی همیشه عاشق حیوانات بودم و اگر میتوانستم به عقب برگردم، حتما دامپزشک میشدم.» همین علاقهاش به حیوانات هم باعث شده که عروسکهای آنها را هم دوست داشته باشد. میگوید: «ماجرای من و عروسکها از اینجا شروع شد که اول در ماشینم فقط یک عروسک از سگ، گوسفند و الاغ داشتم، ولی به خاطر علاقهای که داشتم، کم کم تعداد این حیوانات را زیاد کردم.» او میگوید که مسافرهایی که سوار ماشینش میشوند، اسمهای زیادی بر روی ماشینش گذاشتهاند: تاکسی عروسکی، کشتی نوح و اتاق خواب بچهها عناوینی است که مسافران به تاکسی من دادهاند و اتفاقا همین واکنش مثبت مسافران هم مهمترین انگیزه برای این کار است.
■ تاکسی من مرکز توجه مردم است
اگر شما جلو داشبورد ماشینتان سه عروسک هم بگذارید، مطمئنا دیگران با دیدن آنها واکنش نشان خواهند داد. حالا فکرش را بکنید که وارد ماشینی بشوید که به هر طرف که سر بچرخانی تعداد زیادی عروسک ببینی. آن وقت دیگر نخواهید توانست در مقابل دیدن این همه عروسک ساکت بنشینید و به مقصدتان فکر کنید یا به غم و غصهای که سراغ دلتان آمده است. خودش میگوید: «من و تاکسیام سوژه مردم هستیم. در خیابان هم همیشه مرکز توجهم.» ماشینهای زیادی بودهاند که برای دیدن ماشین آقای قندی سبقت گرفتهاند یا سرعتشان را با تاکسی او تنظیم کردهاند تا بیشتر و بهتر بتوانند این خانه عروسکی متحرک را تماشا کنند. به قول خودش: «یک بار که با خانواده در جاده بودیم و به سمت کاشان میرفتیم، هیچ ماشینی جلوتر از من حرکت نمیکرد! چون همه یا کنار من بودند یا پشت من بودند و منتظر بودند که کنار ماشین من بیایند و داخل ماشین را نگاه کنند. سپس سبقت میگرفتند تا گروه بعدی و همین طور تا خود کاشان همه ماشینها مرا اسکورت میکردند!» دوست داشتن صاحب تاکسی متفاوت فقط به مردم خلاصه نشده است و رانندههای دیگر و همکارانش هم او را دوست دارند. این را میشد وقتی فهمید که در بین صحبتها چند باری جلو میآیند و میگویند: «قندی ما کارش خیلی درسته!»
■ دفتر خاطرات مسافران
وقتی صدها عروسک ریز و درشت از در و سقف و داشبورد و خلاصه هر جای ماشینت آویزان باشد، باید فکری هم برای احساسات مردم بکنی که با دیدن این همه عروسک زنده میشوند.
بعضیها هم هستند که دوست دارند احساساتشان را جایی بنویسند و چه جایی بهتر از دفتر نظرسنجی. علیرضا قندی در تاکسیاش یک دفتر نظرسنجی هم گذاشته است که در آن مسافران برایش یادگاری مینویسند. خودش وقتی در این مورد حرف میزند، میگوید برای نظر مسافران ارزش زیادی قائل است. آن قدر که بعضی از عروسکها را به خواست آنها خریده است. او البته خاطرات جالبی هم از آنها دارد. مثلا تعریف میکند: «خانمی در دفترم نوشته است که اینجا با همسرش آشنا شده و ازدواج کرده است. خانم دیگری هم که در آستانه طلاق پایش به این تاکسی باز شده بود، برایم نوشت که تاکسی شما باعث شد که برگردم به دوران کودکیم و همین بعداً انگیزهای شد که به زندگی مشترکم برگردم.» شنیدن این خاطرات حال آدم را خوب میکند و نشان میدهد گاهی کار متفاوت و البته خوب ما تا چه اندازه میتواند باعث بهتر شدن حال دیگران شود و در این روزگار بهتر کردن حال بد دیگران اتفاق کمی نیست و باید قدر آن را دانست: «در این سالهایی که این عروسکها میهمان ماشینم شدهاند و شدهاند بخشی از زندگی من، خیلیها بودهاند که با سگرمههای درهم وارد تاکسی عروسکی شدهاند و با لبهای خندان، از آن پیاده شدهاند و این اتفاق را خیلی دوست دارم. فکر میکنم کاری که کردهام برای دیگران هم خوب بوده است. او عروسک «خاله کوکب» را به سفارش مسافر تبریزیاش خریده و عروسک «برنارد» را به خواست یکی دیگر. البته مناسبتها هم در طراحی تاکسیاش بیتاثیر نیستند. چراغی که زیر صندلیهای عقب تعبیه کرده است، هر شب یک رنگ دارد و در زمان اعیاد چشمک زن میشود. دو سالی هم هست که موقع عید نوروز سفره هفتسین در ماشینش میچیند.
■ مسافرانی که از خارج میآیند
با وجود تعداد زیاد دوستان عروسکیاش نام همه آنها را میداند و از هر کدام هم خاطرهای دارد. مثلا یکی از آنها عروسک شیری است که یادگاری جام جهانی 1998 است.
میگوید: «اولین باری که فوتبال ایران به جام جهانی رفته، این عروسکها را در استادیوم آزادی پخش میکردند. آن عروسک دیگر هم مستر دماغ است که از بیمارستان محک برای کمک به کودکان سرطانی خریدهام.» او بعضی از عروسکها را خریده، بعضیها را دوستان و خانواده به او هدیه دادهاند و بعضیها را هم مسافران. قندی حالا آنقدرعروسک دارد که شیفتی جایشان را با هم عوض میکند: «خرسهای من برعکسند و خواب تابستانی و بهاره میروند. الان مینیونها به جای آنها آمدهاند!» نکته جالب درباره عروسکها این است که عروسکهای آقای قندی پدر و مادر هم دارند و اجازه دارند هر چند وقت یک بار مرخصی بروند و به پدر و مادرشان سر بزنند. خودش در این باره میگوید: «این مککوئین (اتومبیل اسباب بازی) را عید فرستادم مرخصی!
انتشار عکسهای تاکسی عروسکی و رانندهاش از طریق شبکههای مجازی و فعالیت خود او در فضای مجازی باعث شده است تا او با ایرانیهای خارج از کشور هم ارتباط برقرار کند و با آنها دوست شود. برای همین وقتی بعضی ازآنها به ایران میآیند، ترجیح میدهند با تاکسی او جابهجا شوند و بتوانند خاطرهای خوش با خودشان ببرند.
انتهای پیام/
نظر شما