به گزارش قدس آنلاین، مادرجان، هرگز نگفت آشپزخانه عبادتگاه زنی ست که برای پختن عشق می رود. عبادتگاه بانویی که بشقاب ها را می شوید و خوشبختی در قابلمه بار می گذارد.
نگفت آن که دوست داشتن می داند؛ سفره می چیند، به گلدان ها آب می دهد، با رخت ها حرف می زند وقت پهن کردن و برداشتن.
شرح حال چند خطی نداد از مهربانی. کلمه ای از باران و آفتاب تند روزگار نگفت. از سبد خریدی که مدام باید دستی آن را بردارد و ببرد تا بازار و سرحوصله برگرداند به خانه و شستنی ها و پاک کردنی ها و فریزشدنی هایش را به سرانجام برساند.
از حال و هوای روزهای خاکستری هم ، از ناشناخته های هراس انگیز. نگفت دردها که شاخ و شانه کشیدند، اهل شکست نباش و به تاخت آب را پیدا کن و نام دوست را ببر. که در معیت او همه چیز روبراه خواهد بود.
مادرجان خیرات برای اموات را هم نگفت. حتی صلوات هایی که بی اندازه نور می شوند به حال درگذشتگان مان.
نگفت محتویات کیف آدم ها، شخصیت شان را برملا می کند و دروهمی چای، عاشقانه ترین رویداد جهان است. از کودک درون که باید پُرانرژی و بی پروا باشد و حداقل ده - پانزده سالی از خودمان قبراق تر هم، چیزی نگفت.
نگفت دلِ شکسته را، امامزاده ها خوب بند می زنند!
و نقشه و برنامه داشتن برای روزهای زندگی، برای صبح ها و ظهرها و عصرها را تحکم نکرد توی گوش هایمان.
حتی از ریزه های غذایی حرف نزد که اگر برسد به بالکن و حیاط، چینه دان چند پرنده را پُر می کند و صواب دارد.
پادشاه نکردن اسکناس و رعیت او نشدن را هم یکبار تذکر نداد. سرراست نگفت قلب کوچک و دنیای پُراز غم باهم مغایرت دارند و باید اهل شجاعت و کارزار بود.
عزیزجان هرگز چیزی نگفت... عزیز منحصر به فردمان - سالها - دانه به دانه قاعده ها را پیش چشم های دنبال کننده مان زندگی کرد... و یاد داد در سکوت می شود معلم باشکوه قهرمانی بود!
انتهای پیام /
نظر شما