منو به عزتی که از دست رفتنی نیست تایید کن و منو تو ملک ابدی روانه کن.
فرسنگها، ساعتها، ثانیهها و لحظهها اومدن سراغ تو رو انتظار میکشیدم و آمدم تا دری که گدای این کوچهها را شوق تو به این جا کشونده وا کنی.
از خواب صخرههای گرفته عبور کردم اومدم تا قیامت کنی که قطره قطره نفسم عالمی رو سیراب کنه.
به من نفسهای ملایم عشق بندگی رو بچشونی تا از بند بند وجودم بهشتی پا بگیره ، اگه نگاه مهربونت رو به این مهمون خستهات نندازی مثل یأس،مثل بیهودگی و سردی میمونه اگر نگام نکنی مثل خیال دارهی تو خواب میمونه
از مسیری اومدم که تمام پلهای خراب شده رو به توبه باز بسازم، از مسیر تاریکی اومدم تا با ذکر تو روشن بشه، مثل شب با اومدن آفتاب، اومدم تا بازگشت دوباره رو قامت ببندم
،سفره دلم رو باز کنم تا از سفره کرم بی حد و مرزت بهره ببرم.
خودت رو کارت دعوت مهمونیت نوشتی: کسایی که باورمند شدند از رحمت من مبرید چرا که همه گناها رو میبخشم وقتی سابقه مهمونیهات رو میبینم که هر کس از تو هرچی خواسته بهش عطا کردی هر کس با تو مناجات کرده ناامیدش نکردی و هیچ بندهای تو از خودت دور نکردی، نمیتونم سفره دلم رو بسته نگه دارم.
خودت رو کارت دعوتت نوشتی بخونید تا اجابت کنم شما را، حالا این مهمون شرمسارت اومده تا دستی به زخم بندگیاش بکشی تا با ضمیری جز به طمع به وعدهگاه نیازت قدم بذاره.
از فرط دل باختگی به دنیا، دست و پای خودمون رو گم کردیم اون قدر که از نور فطرت دور افتادیم.
ای خدا! دل هر جایی ما رو یک جایی کن .
ابرهای نیاز خالی روم از بارون رحمتت پر کن.
خدایا چی می شه یک بار دیگه دل منو پر کنی از سکوت پر معنی بارون و پنجره این آلوده رو باز کن به سوی بندگیت.
من بنده عاصیم رضای تو کجاست
تاریک دلم نور و رضای تو کجاست
ما را تو بهشت اگر به طاعت بخشی
آن بیع بود لطف و عطای تو کجاست
و امشب چشم های جستجوگر گنه کارم به هلال باریک و نورسیدهای تو آسمون روشن شد که کلید و کارت ورود به مهموی تویی که نامت بلند و وسعت نگاهت بیمنتهاست .
امشب کارت دعوت همه جوری پخش شد که همه بفهمند صاحب مهمونی کسی که تموم هستی واسه اونه و خوان رحمتش همیشه تو عرش و فرش گسترده است.
جوری دعوت کرد که بفهمونه پناه همه بیپناها تو وقت گرفتاریهاست قبل از این که بخواهم وارد مهمونیت بشم با میزبان حرف بزنم. با کسی که شنوای هر رازی و دانای هر نهانی.
باکسی حرف بزنم که به همه اشکهای دیدهها رحم میکنه و هر دعایی رو اجابت.
اما راست میگی ما بندههای گنهکار سرافکنده ، همیشه باید فریاد ادرکنی، الا مان سر بدیم وقتی میخواهی کادویی به رسم ادب برای قدردانی از میزبانی ببری که بارها بهش بدی کردی اما باهات مهربون بوده و اون میزبان اونقدر بزرگوار باشه که چیزی جر دل هراسون و وجودی با هالهای از زشتی و ظلمت نداری بیری باید اشک بریزی و سرت رو پایین نگه داری و فقط زیر لب زمزمه کنی ای میزبان مهربان به مهمانی تو میآیم که مهربونترین مهربونایی، به عزت و جلالت سوگند میدهم به این که دل هراسونم رو کفایت کنی و وجودم را با نوری از یقین و با روشنایی ایمانی که بهم میدی احاطه کنی.
گذشتم رو ندیده بگیر،
تویی که صاحب جلال وکرامتی منو امیدوار به دیگران نکن،تاج عزت به سرم بذار، لباس تواضع و تزکیه رو به وجودم بپوشون ، منو اون جوری کنی که دوست داری، بذار حداقل با همه شرمندگیم حضورت رو حس کنم ، بذار تو کویر وجودم شقایق ایمان جوونه بزنه و بارون کرامتت وجود سیاه و مه گرفتم رو سیراب کنه.
بذار لذت سوز و گداز شبها رو بفهمم ،بذار از خودم بی خود بشم ، بذار تو کوچههای وصال تو قدم بزنم تا صبح بهاری دل انگیز رو بفهمم ، بذار گلهای ایمان تو وجودم شکوفه بزنه تا از بوی دل آویزش بیتاب بشم، بذار اکسیژن تطمئن القلوب تو رو دم و بازدم کنم تا ریههای مطمئنم سرشار از طراوت و شادابی ایمان بشه.
- خدایا بذار وقتی تو مهمونی بزرگت راه پیدا میکنم شکوفه نام تو از لبام شکوفا بشه، ای میزبان مهربونی که تو لحظههای تنهایی و بی کس به فریاد میرسی اگر یه لحظه منو به حال خودم رها کنی تو باتلاق منیت و نفسانیت خودم فرو میرم.
خدایا بذار برای اومدن به مهمونی بزرگت از راه صراط مستقیم به تو برسم بذار شیشه سیاه دیو اماره رو بشکنم، مهربون مهربونا! دریای ایمانم رو متلاطم کن، طوری که حتی با جزر و مد یقین، ساحل تردیدم آبهای دریای ایمان رو فرا بگیره.
خدایا! بذار برای اومدن به مهمونیات، از بلوار اشراقی شهر بلواری رد شم که چراغهای ازلیتر بدرخشند، تا مسیر ما تا انتهای سرنوشت تا وعدهگاه بهشت روشن باشه.
خدایا منو تو این مهمونی دریاب که با تو جاودانم و میمونم.
انتهای پیام/
نظر شما