مجید تربتزاده/
چیزی توی مایههای معدن و معدنچی... توی مایههای گوهرشناسی که هر زرق و برقی اگرچه دلربا و کورکننده، چشمش را نمیگیرد. مثل متخصص و کارشناس زبدهای که میتواند لابهلای خروارها خاک و سنگ، رگههای طلا را پیدا کند. «سیدرضی» را خیلی ساده و مختصر میشود به اینهایی که گفتیم تشبیه کرد. دانشمندی که نمیگذارد جواهرِ سخنان علی(ع)، زیر انبوه آوارهای تاریخ، مدفون بماند. نمیگذارد گرد و غبار تحریف، لُعبت خطبههای تکرارنشدنی علی(ع) را از چشم عام و خاص مردم پنهان کند. «سیدرضی» مانند آن گوهرشناسی است که میداند، کجا دنبال بلاغتِ ناب بگردد، رد کدام رگهها را بزند و کدام معدن را بکاود.
محله «کرخ»
شهرتش، هزار سالِ تاریخ را پا به پای «نهج البلاغه» دویده و به امروز رسیده و تا فرداها هم خواهد رسید. «سیدرضی» اگرچه همه شهرت امروزش را مدیون معدن بلاغت و فصاحت- علی(ع)- است اما در دوران خودش و حتی پیش از کشف نهجالبلاغه، آدم کم نام و نشانی نیست. آدم کم نام و نشانی نیست که 400 سال پس از امیرالمؤمنین(ع) میتواند هزاران هزار حرف و حدیث را محک بزند و از میان آنها، خطبههای ناب علی(ع) را بیرون بکشد. از روزی که خورشید دوازدهم آسمان ولایت، پشت ابرهای دوران غیبت، پردهنشین شده بود، نزدیک به یک قرن میگذشت. سال 395 قمری در محله شیعهنشین «کرخ» به دنیا آمد. مثل ستارهای که قرار بود سالهای سال در سپهر ولایت بدرخشد. «محمد» که بعدها به «شریف رضی» و بعدتر به «سیدرضی» معروف شد فرزند زن و مردی بود که هر دو از سادات علوی و از نوادگان امام حسین(ع) بودند. احتمالاً اگر دیدهاید در بعضی اسناد و کتابهای تاریخی از او با عنوان «موسوی» یاد میکنند به دلیل این است که نسبش از طرف پدر با پنج واسطه به امام موسی کاظم(ع) میرسد. مادرش هم با 6 رابطه از نوادگان امام چهارم(ع) است. اگرچه ممکن است برادر بزرگترش «سیدمرتضی» را به عنوان دانشمند بزرگ آن دوره بشناسید که تألیفات بسیار زیادی هم دارد اما این را هم بدانید که مادرش- فاطمه- گویا از زنان بزرگ، سرشناس و عالِم روزگار خودش بوده است. میگویند «شیخ مفید» کتاب «احکام النسا» را برای این خانم نوشته و در مقدمه کتاب نیز از او به عنوان زنی محترم و دانشمند یاد کرده است.
به اینها درس بده!
قرن چهارم و پنجم هجری قمری، دوران طلایی شعر بغداد است. این طلایی بودن البته ربطی به قصههای علی بابا و چهل دزد بغداد ندارد. بغداد در این دوره 200 ساله از نظر علمی در اوج قرار دارد و شهرت علمیاش به چهار گوشه جهان آن روز رسیده است. از جمله دانشمندانی که در این شهر در حد بضاعت خودشان چیزی مثل دانشگاه راه انداخته و دانشجو و طلبه تربیت میکردند، یکی «شیخ مفید» بود که جلسات درسش را بیشتر در مسجد «براثا» برپا میکرد. روزی وسط درس و بحث، وقتی همه شاگردان، ششدانگ حواسشان به حرفهای استاد بود، شیخ نگاهش به سمت درِ مسجد خیره ماند، لحظهای سکوت کرد، آب دهانی قورت داد و سپس با حالتی احترامآمیز از جا برخاست: ...سلام علیکم... بفرمایید!
طلبهها شگفتزده برگشتند... زنی در چارچوب در ایستاده بود، با دو کودک که هنوز دست مادرشان را رها نکرده بودند: «ای شیخ! اینان دو فرزندم «سیدمرتضی» و «سیدرضی» هستند... به خدمت شما آوردهام تا به آنان فقه بیاموزی». طلبهها هنوز از شگفتزدگی چند لحظه پیش درنیامده بودند که شگفتی دوم هم رسید. استاد بیاختیار به گریه افتاد! جوری که اشک و هق هق مجال حرف زدن به خودش و دیگران نمیداد. فقط وسط اشکهای خودش و حیرت حاضران یکی دو بار توانست بگوید: عجب... شگفتا!
خواب شیخ
گریه تمام شد اما شگفتزدگی باقی ماند. بیشتر از شاگردانش، بیشتر از مادر و دو کودکش، این خود «شیخ مفید» بود که شگفتزده به نظر میرسید. لاجرم زبان باز کرد و خواب شب گذشتهاش را برای همه گفت. با این مقدمه که «حالا حقیقت برایم آفتابی شد... رؤیای شگفتانگیز دیشب، امروز تعبیر شد» و بعد هم همه ماجرا را روی دایره ریخت: «دیشب که فراغت یافته از درس و بحث و مطالعه، برای استراحت رفتم، خواب دیدم همین جا، در همین مسجد نشسته و مشغول تدریس هستم. در خواب، فاطمه زهرا (سلام الله علیها) را دیدم که دست دو فرزندش امام حسن و امام حسین(علیهماالسلام) را گرفته بود و رو به من فرمودند: ای شیخ! دو فرزندم حسن و حسین را پیش تو آوردم تا به آنها فقه بیاموزی...».
شیخ همان طور در خواب، غرق در شیرینی حضور سه نور شده بود. داشت روحش را، دلش را در این نور میشست. هنوز تازه تصمیم گرفته بود خودش را در نور غرق کند که از خواب پرید. لذت آن خواب نورانی که پرید، تازه آن وقت فکر و خیال به جانش افتاد. خدایا... من کجا و استادی دو امام معصوم کجا؟ این چه خوابی بود؟ برای این رؤیا چطور میشود تعبیر پیدا کرد؟ حتی وقتی پا به کلاس درس گذاشت، این پرسشها رهایش نکرده بودند. خدا میداند اگر آن مادر، «سیدمرتضی و سیدرضی» را نیاورده و خوابش را تعبیر نکرده بود، شیخ میتوانست درس آن روز را به پایان ببرد یا نه؟
شاگرد سفارشی
امروزیها «سیدرضی» را با علی(ع) و نهجالبلاغه میشناسند. مردم قرن پنجم هجری اما او را به عنوان شاگرد باهوش و ذکاوت شیخ مفید میشناختند. شاگرد سفارشی مدرسه «شیخ مفید»، پشت گرمیاش فقط سفارش مادر و آن خواب عجیب و غریب استاد نبود. تلاش و پشتکار «سیدرضی» در علمآموزی هم زبانزد اهل علم آن روزگار بود. اگر این هوش و استعداد و آن پشتکار و خستگی ناپذیریاش نبود، نمیتوانست در 20 سالگی درس را تمام کند و خودش به درجه استادی و مقام تدریس برسد. البته «سیدرضی» بخشی از موفقیتهایش را مرهون همان فضای خوب علمی آن سالهای شهر بغداد است. این فضا سبب شده بود فرقهها و تنشهای مذهبی تا حد زیادی از بین رفته و علمای شیعه و سنی در جوی مسالمتآمیز، دور از هیاهو و جنجالهای سیاسی و فرقهای به طور آزاد به ارائه افکار و اشاعه مسائل و بحثهای علمی خودشان بپردازند. در چنین فضایی سیدرضی فرصت را غنیمت میشمارد، همت میکند، پیهِ دشواریها و کمبودها را به تنش میمالد و دست به کار پژوهشی بزرگ میشود تا از دل آن «نهجالبلاغه» را بیرون بیاورد.
دیوان مظالم
از مقام علمی و تلاشهای پژوهشیاش گفتیم. اما فکر نکنید از جمله دانشمندان و پژوهشگرانی است که خودش را به کتابخانه، مدرسه و خانه محدود میکند و گوشهنشین میشود. با همه درگیریهای پژوهشی و علمیاش در مناسبات اجتماعی بنا به ضرورتهای مختلف حضور دارد. در زمان خلفای عباسی، تشکیلاتی به نام «نقابت» برای ریاست بر علویان راهاندازی شد و «نقیب» همان شیخ یا بزرگ جمع است که ریاست جامعه علویان را به عهده دارد. «سیدرضی» مدتی عهدهدار منصب «نقابت» است، مدتی ریاست امور حاجیان را به عهده دارد و گاهی هم مسئولیت «دیوان مظالم» به عهده اوست تا به شکایتهای مردم از مسئولان وقت رسیدگی کند. در این پست و مقامها به جای اینکه مأمور و گماشته خلفای عباسی باشد و به منافع حکومتی بیندیشد، همواره طرفدار مردم است و اگر لازم بشود با مسئولان درمیافتد. مقام و جایگاه علمی و همچنین شهرتش آن قدرها هست که دولتیها اغلب روی حرفش حرف نزنند.
اتفاقهایی که نیفتاد
شاید کمتر در این باره شنیده باشید که «سیدرضی» شاعر توانایی هم بوده است. اصلاً رفتنش سراغ سخنان علی(ع) و بعد رسیدن به گنجینه «نهجالبلاغه» به خاطر این است که خودش علاقهمند به آنچه امروز ادبیات نامیده میشود است. فراتر از اینها ادیب و سخنور توانمندی است که بخوبی میداند شاهکارهای ناب فصاحت و بلاغت را فقط میتوان در کلام علی(ع) یافت. در مرام شعریاش هم شاعر متعهدی است و نه تنها حاضر نمیشود شعرش را خرج حمایت از حاکمان عصر خودش کند بلکه از آن برای تاختن به خلفای عباسی نیز استفاده میکند. شعر او در دفاع از علویان در نهایت خشم خلیفه عباسی را برمیانگیزد و «سیدرضی» را از همه مناصبی که دارد عزل میکند. سید شریف اما به مناصب سیاسیاش محدود نمیشود. در جامعه علمی آن روز هم چیزی از ارزش و اعتبار علمی او کاسته نمیشود. دانشمندی که 80 سال پیش از راه افتادن دانشگاه معروف «نظامیه» بغداد، دارالعلم و دانشگاه تأسیس کرده و دست کم 10 شاگرد برجسته او- از جمله شیخ طوسی- به دانشمندان مشهور زمان خود تبدیل شدهاند، در میان اهل علم شیعه و سنی آن قدرها عزت و اعتبار دارد که بود و نبود مناصب دولتی چیزی به آن نمیافزاید و از آن نمیکاهد. بجز«نهجالبلاغه»، آثار علمی دیگر و شاگردانی که تربیت کرد، میتوانست اتفاقهای بزرگ علمی دیگری را رقم بزند اگر در میان بهت و حیرت مردم بغداد، ناگهان در 47 سالگی از دنیا نمیرفت!
نظر شما