یاد کلامت مرا کشاند دوباره به سوی تو، چرا که خودت گفتهای بیا، هر چند گناه کردهای و آلودهای بیا
هر چند گناه از نگاه من جاری است، شرم این سیه رویی، در قدمهای من جاری است
قلب کودکیام رنگ باخته است اما هر چند سیاه سیاهتر نمیشود هرگز قلب کودکیام به رنگ شهوت و شهرت، سیاه مثل شب است اما هنوز به تو فکر میکنم؛ به آمدن دوباره به سوی تو و مرا دوباره میپذیری ،آیا به آغوش رحمتت؟
به دستهای مهربان تو مرا هنوز راه است؟
آیا دوباره میپذیری مرا به آغوش مغفرت ؟
به دریای مهربانی و رحمانیت و رحیمیتات و دائم این زمزمه بر لبان من جاری است و این ذکر که لا اله الا هو و چه نزدیک است راه خانهی من با تو و چه راحت است...
اما نه ،سخت میشود
حضور در خلوت
و حضور
ذکر دائم توست
چرا که عالم همه محضر توست
چه قدر ساده است و مهربانانه اما چرا فاصله افتاده است میان من و تو ؟
و درمسیر پر حادثهای آمدن به سوی تو چه قدر سخت شده است این راه کم فاصله
نظر شما