تحولات لبنان و فلسطین

۳۱ سال است که حاضر نیست محله قدیمی‌شان را ترک کند و به خانه دیگری برود. لیلا خانم می‌گوید: اگر «حسینعلی» بیاید، فقط همین آدرس را از من به خاطر دارد.

روایت سه دهه فراق

وارد منزل مادر شهیدی می‌شوم که همه دیوارهای خانه، قاب‌عکس‌های پسر ۲۱ ساله‌ای است که مادری شبانه‌روز چشم انتظارآمدنش است.

  سه دهه انتظار

«حسینعلی حاجی آبادی» متولد سوم خرداد ۱۳۴۶ مشهد است  که ۲۹ خرداد سال ۱۳۶۷ تاریخ شهادتش را اعلام کرده‌اند  اما او جزو شهدای مفقودالاثراست.

 کنار مادر شهید که می‌نشینم، مثل همه مادرها مهربان، میهمان‌نواز و صبوراست. حاجیه خانم لیلا مجرد، متولد ۱۳۱۷ و اهل مشهد است. برایم از گذشته‌های دور این گونه روایت می‌کند؛ همسرم کارمند کارخانه ایران ناسیونال بود و خدا چهار پسر به نام‌های عباسعلی، حسینعلی، محسن و حسن به ما امانت داد. او می‌گوید: همه پسرهایم خوب هستند و خدا را شاکرم. حسینعلی، مظلوم و باایمان بود.

سرباز بود و چون از دوران تحصیل خیاطی می‌کرد، وارد خدمت سربازی سپاه که شد در بخش دوخت لباس‌های بادگیر سربازان کار می‌کرد.

دو روز آخر هفته را برای دیدار خانواده به خانه می‌آمد. آخرین بار با نامه‌ای که از او آمد، فهمیدم به جبهه رفته است.

 آخرین دیدار، آخرین دستبوسی

حالا از آخرین دیدار و دستبوسی برایم تعریف می‌کند و می‌افزاید: آخرین دیدارمان در انتهای خیابان نخریسی بود، دست من و پدرش را بوسید و گفت: آدمیزاد است، اگر برنگشتم حلالم کنید. از این حرف دلم آشوب شد و گفتم: برو به سلامت چشم انتظار برگشتت هستم. نگاه شرجی، بغض فروخورده و انتظار ۳۱ ساله مادری در آخرین دیدار برایم تداعی می‌شود، گریه می‌کند و می‌دانم انتظار و فراق برای یک مادر چه معنایی دارد.

 اعلام قطعنامه و نیامدن پسرم 

او ادامه می‌دهد: درست چند روز پس ازخبر مفقودی پسرم، قطعنامه اعلام و جنگ تمام شد. مادرشهید توضیح می‌دهد: همرزمان پسرم می‌گویند : حسینعلی پیراهن تنش را درآورده و گفته این را داخل ساک وسایلم می‌گذارم، اگر شهید شدم پیراهن را به مادرم بدهید و بگویید، این پیراهن را به جای من دفن کند. این مادر صبور توضیح می‌دهد: براساس خواسته پسرم، پیراهنش را همراه گل و وسایل  داخل ساکش در مزارش دفن کردیم. هر هفته سر مزارش می‌روم، سنگ مزار خالی اش را می‌بوسم و با او درد دل می‌کنم. سبک‌تر می‌شوم اما هنوزهم چشم انتظار برگشتش هستم.

او می‌گوید: هنوز در خیابان، جوانی را که  شبیه پسرم است می‌بینم و از خودم می‌پرسم، حسینعلی وقتی برگردد، پیر شده است یا هنوز مثل همان ۳۱ سال پیش  یک جوان رعناست بعد از خودم می‌پرسم، من پیر شده‌ام پسرم مرا می‌شناسد؟ و بعد آرام می‌گوید: هنوز از بیرون که نزدیک خانه می‌رسم، اگر دم در و نزدیک محله شلوغ باشد، می‌گویم خداکند حسینعلی برگشته باشد.

 غم فراق و مرگ پدر

حاجیه خانم می‌گوید: حاج آقا از غصه دوری و چشم انتظاری  پسرمان ۲۶ سال بیمار شد و کلیه‌هایش را از دست داد. دیالیز می‌شد و سه سال است که فوت شده است.

او تأکید می‌کند : بعد از فوت همسرم بچه‌ها گفتند، دیگر صلاح نیست تنها در خانه بمانم. در حال حاضر طبقه همکف خانه پسربزرگم زندگی می‌کنم  و به این دلیل پذیرفتم که پسرم خانه‌اش پشت خانه قدیمی خودمان است تا در محل خودمان باشم و همسایه‌ها هم همه ما را می‌شناسند و اگر حسینعلی بیاید سردرگم نمی‌شود. این مادر شهید مفقودالاثر یادآور می‌شود: می‌دانم اگر بچه‌های ما برای دفاع ازمیهن، ناموس و دین نمی‌رفتند، امروزامنیتی در شهرها وجود ندشت اما مادر و دلتنگ پسرم هستم.

مسئولان  یادتان نرود

او تأکید می‌کند: هر زمان به زیارت امام رضا(ع)، امام حسین (ع)، حضرت رقیه (س) و حضرت زینب (س) می‌روم، به نیابت پسرم زیارت می‌کنم و از خدا و همه ائمه خواسته‌ام مسئولان حرمت و قدرجوان‌هایی که برای اسلام رفته‌اند و مادرانشان چشم انتظار مانده‌اند را، بدانند. اگر یادشان بماند، همه چیز درست می‌شود.

 پیشقدمی برای شهادت

بغض گلویش را می‌فشارد و حالا برادر بزرگ شهید در ادامه می‌گوید: همان زمان شنیدیم که حسینعلی به جای یکی دیگراز سربازان که زن و بچه داشته، خودش داوطلب می‌شود به جبهه برود. او تأکید می‌کند: بعدها همان آقا به ما گفت: من قرار بود بروم و شهید شوم اما حسینعلی گفت، تو زن و بچه داری و من مجردم.

من می‌روم اگر اتفاقی بیفتد تو کنار خانواده‌ات باشی.

عباسعلی حاجی آبادی که خودش هم از جانبازان جبهه و دفاع مقدس است، می‌افزاید: می‌گویند درمنطقه «میمک»، برادرم با تعدادی از سربازان دیگرمشغول جمع‌آوری سلاح و وسایل بوده‌اند که یک خمپاره به سنگر اصابت می‌کند  و دیگر هیچ نشانی از برادرم باقی نمی‌ماند.

خبر را که به ما اعلام کردند، مادرم باور نمی‌کرد اما باید راضی به رضای خدا می‌بودیم و انتخابی که برادرمان آگاهانه آن را برگزیده بود. پسرها، عروس‌ها و نوه‌ها هم، کم کم به جمع ما می‌پیوندند.

جوانی از در وارد می‌شود که شبیه عکس شهید مفقودالاثراست. حاجیه خانم آرام می‌گوید: حسینعلی بیا مادر خوش آمدی. او به سمت حاجیه خانم می‌آید و دستش را می‌بوسد و حاجیه‌خانم می‌گوید: این نوه من است، نامش را به احترام و یاد پسرم حسینعلی گذاشته‌ایم و هر زمان که می‌آید، خوشحال می‌شوم چون رفتار، اخلاق و خودش هم شبیه حسینعلی است. به همت  بچه‌های فرهنگسرای پایداری هنوز این احوالپرسی‌ها باقیست. علیرضا دلبریان، راوی دفاع مقدس و آقای منصوب، نقاش چهره شهدا هم مثل همیشه برای عرض ارادت حضور دارند.

برادر شهید تأکید می‌کند: اگر برای انجام کار هم  هرکسی در هرسمتی به دیدار خانواده شهدا بیاید، نمی‌توانید تصورش را داشته باشید که مادر چقدر دلش آرام می‌گیرد.

منبع: روزنامه قدس

انتهای پیام/

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.