تحولات لبنان و فلسطین

سال گذشته براساس آمار اعلام شده در جشنواره فجر، بیشتر آثار پذیرفته شده در این جشنواره براساس نمایش‌نامه‌های ایرانی اجرا شده بودند، این درحالی است که اغلب کارهایی که طی سال به روی صحنه می‌روند، نمایش‌های اقتباسی یا متون فاخرخارجی هستند.

نمایشنامه نویسی ایران از کارگردانی و بازیگریمان جلوتر است/  اعمال نظرات سلیقه‌ای و شخصی در ممیزی فراوان است

قدس آنلاین: حمیدرضا نعیمی‌نمایشنامه نویس، بازیگر و کارگردان تئاتر و دارای مدرک کارشناسی ارشد ادبیات نمایشی، کارگردانی و بازیگری است و در این دو دهه اخیر جزو تاثیرگذارترین نویسندگان و کارگردان‌های تئاتری است. شهر آدم شهر حیوان، خانه‌ کاغذی، گمسار، داستان‌های کارور، مکبث، قضیه‌ی تراخیس، چه گوارا، ددالوس و ایکاروس، کالون و قیام کاستلیون، روزنه، وعده‌گاه نهنگ‌ها، دختری با شنل ارغوانی، آوای سرخ، آژاکس، ترور، درخشش در راس، لیرشاه و فاوست ساعت مقرر و سقراط  از جمله کارهای مهم نوشتاری ، بازیگری و کارگردانی نعیمی ‌محسوب می‌شوند. حمیدرضا نعیمی ‌تاکنون جوایز متعددی  را در حوزه نمایشنامه اقتباسی و همچنین تالیفی دریافت کرده است. بر همین اساس به سراغ او رفتیم و  علت این ماجرا را جویا شدیم.  

***چرا در تئاترِ این روزهای ایران، معمولا انتخاب کارگردانان به سمت متن‌های خارجی‌ست؟

قطعاً دلایلِ زیادی دارد که ساده‌ترین آن‌ها می‌تواند سلیقه کارگردانان تأترِ ما باشد. اما من مهم‌ترین دلیل را در  ممیزی ریشه‌داری که در تمامِ این سال‌ها بر هنر و ادبیاتِ  ایران حکمرانی می‌کند، می‌دانم. این ممیزی به سخت‌ترین، تندترین و خوفناک‌ترین آثارِ خارجی روی خوش نشان داده و با ملایمت و ملاطفت با آن‌ها کنار می‌آید، اما کوچکترین حرف یا انتقاد یا طرحِ موضوعی خاص در آثار ایرانی را برنمی‌تابد. نگاهِ هنرمندان و درام‌نویسان به جامعه‌ی معاصر ایران و ادوار تاریخی را با دیده‌ شک و ظن نگریسته و  برای رد یا سانسور آن‌ها به هیچ‌وجه اغماض نشان نمی‌دهد. به همین دلیل نمایش‌نامه‌های ایرانی به شدت با مجازات و سختگیری مواجه می‌شوند. این موضوع  باعث می‌شود که آرام آرام درام‌نویس ایرانی فکر، تحلیل و انتقاد خودش از وضعیت موجود را در قالب اقتباس از آثار خارجی نشان بدهد. او برای این‌که اعتراض خودش را به سمع و نظر مسئولان و طبقه حاکم برساند مجبور است دشوارترین راه انتخاب کند.  جالب است که بعضی از مسئولان، از قضا از سانسورچی‌ها ‌نگاهی بازتر، نقدپذیرتر و منعطف‌تر دارند. در مراکز ممیزی ایران کسانی قرار دارند که قادرند چیزهایی را ببینند که دیگران با میکروسکوپ هم قادر به دیدن آن‌ها نیستند. و یا اعمال نظرات سلیقه‌ای و شخصی به وفور دیده می‌شود. مثلاً یک متن در مرحله‌ خوانش تأیید اما در مرحله بازبینی رد و یا بازهم مورد سانسور واقع می‌شود. وقتی اعتراض می‌کنید، پاسخ آنست که فلان موضوع و یا دیالوگ در اجرا برجسته شده است. وقتی می‌گویید مگر کار کارگردان چیزی جز برجسته کردن زیرمتن، فکر و احساسات خفته‌ درون متن است؟ پاسخ می‌شنوید که ما نگرانیم که بیایند درِ تأتر را ببندند یا شما را دستگیر کنند. خلاصه سانسور، هنرمند را پیر و خسته و کُند و مضمحل می‌کند. این گونه می‌شود که منتقدان و پژوهش‌گران پرسش می‌کنند: چرا تصویر درستی از جامعه و مردم ایران در تأتر ما دیده نمی‌شود؟ غافل از این‌که ده‌ها و صدها نمایشنامه در این سال‌ها نوسته شده که یا در پستوی خانه‌ها مانده و خاک می‌خورد و انگیزه‌ای برای ارائه‌ آن‌ها وجود ندارد و یا بسیاری نتوانستند از این هفت‌خوان رستم و اسفندیار به آسانی عبور کنند. مبحث بعدی اجرای خود نمایش‌های خارجی به صورت مستقیم است که ترجمه شده‌اند. این آثار با پرداخت هزینه و دستمزد کمتری نسبت به درام‌نویسان از سوی مترجمان و یا ناشران کتاب در اختیار کارگردانان قرار می‌گیرد. ( بماند که  بسیاری از این مترجمان عزیز  خود قانون ‌کپی‌رایت را رعایت نمی‌کنند) موضوع اجرای بیش از حد نمایشنامه‌های خارجی نسبت به نمایشنامه‌های ایرانی ریشه در عدم‌مدیریت و برنامه‌ریزی، و فضای ناامن موجود در کل ادبیات و هنر ایران دارد.

***چرا در بین این آثار اقتباسی خبری از رمان‌ها، داستان‌ها و متون کهن ادبیات ایرانی نیست؟

این به یک موضوع ریشه‌ای برمی‌گردد که سال‌های‌زیادی است درام‌نویسان، فیلمنامه‌نویسان و کارگردانانِ ما را رنج می‌دهد. اکثر داستان‌نویس‌ها، رمان‌نویس‌ها و درام‌نویس‌هایی که آثارشان به مدیومی ‌دیگر تبدیل می‌شود، معمولاً از این اتفاق و یا اقتباس ابراز نارضایتی می‌کنند. نویسنده‌های داخلی معمولاً به نگاه دومی‌که به اثرشان می‌شود، احساس رضایت و شعف ندارند و حتی مواردی بوده که کار به منازعات چندماهه و چندساله و بحث‌ها و شکایت هم کشیده شده است. در حالی که شما می‌بینید نمایشنامه درخشانی مثل «ظلمت در نیمروز» را سیدنی کینگزلی براساس رمان آرتور کستلر می‌نویسند، آقای کستلر نمایشنامه را می‌خواند و برای آن مقدمه‌ای می‌نویسد و در آن مقدمه می‌گوید این نمایشنامه از رمان من بزرگتر، ترسناکتر و مخوف‌تر است. این اتفاق بزرگی است که ما از کنار آن به راحتی می‌گذریم. ما اعتماد به یکدیگر را از دست داده‌ایم. در حالی‌که این نگاه سخاوتمندانه، دوستانه و همراه باعث می‌شود که هم دارم‌نویسی این کشورها رشد کند و هم فیلمنامه‌نویسی، از طرفی اثر مبدأ هم بیشتر و وسیع‌تر معرفی و مطرح می‌شود. اما وقتی که ما به سراغ داستان‌ها و رمان‌ها می‌رویم با یک نگاه مظنونانه و یک عدم‌اطمینان مواجه می‌شویم. مدام باید حساب پس بدهیم که می‌خواهیم چکار کنیم؟ الان قصدمان این است که یک برداشت آزاد انجام دهیم یا یک اقتباس وفادارانه و نعل‌به‌نعل؟ همه اینها موجب می‌شود درام‌نویس و فیلمنامه‌نویس ایرانی به این فکر کند که به سراغ اقتباس از آثار خارجی برود. چون حق کپی‌رایت در ایران وجود ندارد و رعایت نمی‌شود، پس به کسی هم قرار نیست جواب پس بدهد و هر کاری که بخواهد می‌تواند با آن اثر مبدأ انجام بدهد. حتی اگر اثری به مراتب ضعیف‌ و خام از اصل اثر ارائه دهد. در حالی که هر نویسنده‌ای که می‌خواهد دست به اقتباس بزند باید کاری بالاتر از اثر مبدأ انجام بدهد یا حداقل در حد و اندازه همان اثر . او حق ندارد اثری ضعیف از یک شاهکار ارائه بدهد.

***یکی از نکاتی  که عنوان می‌شود این است که کار کردن با نمایشنامه‌های خارجی راحت‌تر است به این معنی که متن‌های ایرانی به اندازه متون خارجی شست و رفته نیستند و کارگردانها توان سر و کله زدن با این متنها برای ارائه درستشان را ندارد. چقدر این نقد درست می‌دانید؟

به من بگویید کدام یک از کارگردان‌های ما در حال حاضر می‌توانند «فتح‌نامه کلات» بهرام بیضایی را کار کنند؟ کدام یک از آنها می‌توانند به راحتی نمایشنامه «دیوان تأترال » اثر  محمود استادمحمد را اجرا کنند؟ کدامیک از این افراد می‌توانند نمایشنامه‌های «لبخند باشکوه آقای گیل»، «هاملت با سالاد فصل» از اکبر رادی، «پاتوغ» اثر اسماعیل خلج، «در همین حوالی» نوشته محمود رهبر، «آنجا که ماهی‌ها سنگ می‌شوند» اثر خسرو حکیم‌رابط، «شهر قصه» اثر بیژن مفید را به درستی و زیبایی اجرا کنند؟ به نظر من این موضوع یک‌جور فرار رو به جلو است. کارگردانیِ تأتر در ایران راحت و آسان شده‌است. هر کسی به خودش اجازه کارگردانی کردن می‌دهد در حالی که 95درصد افرادی که در حال حاضر تئاتر روی صحنه می‌برند و در مقابل آن از مردم پول دریافت می‌کنند، حق کارگردانی کردن ندارند. کارگردان خود یک نظریه‌پرداز، مؤلف، پژوهشگر، شاعر، نقاش، معمار، روانشناس، جامعه‌شناس و یک فیلسوف است. کسی‌ست که تعریف می‌دهد. او صرفاً با تکیه بر مطالعاتش حرف نمی‌زند بلکه از جامعه و از زیستِ  خود وام می‌گیرد. یعنی می‌بیند و می‌شنود و لمس می‌کند. او منزوی نیست. اهل ادا و ژست و اطوار نیست. از بشر حرف می‌زند. از سیاست حرف می‌زند. از شعر و هنر حرف می‌زند. در بین کارگردانهایی ما افرادی هستند که وقتی برایشان از شاهنامه مثال می‌آوری می‌گویند دوره‌ی شاهنامه گذشته‌است. دیگر کی سعدی می‌خواند؟ نثر بیهقی و منشأت را کی می‌فهمد؟ کارگردانهایی داریم که استاد دانشگاه هم هستند اما از شکسپیر بیزارند و می‌گویند فقط از مک‌دونا و زلر و سایمون و وودی آلن با من صحبت کن. این یعنی چی؟ این آدم‌ها با اغماض می‌تواند منشی‌صحنه  یا مدیر صحنه باشند، نه کارگردان. وقتی این عزیزان سینما را به صورت طبقه‌بندی مطالعه نکرده‌اند. فلسفه را از ابتدا نخوانده‌اند. با شعر از کهن تا امروز مأنوس نیستند. رمان‌های بزرگ را نخوانده‌اند و هر روزشان با مطالعه نمی‌گذرد و در بین مردم نیستند. کارشان فقط شده نشستن در گوشه‌ دنج یک کافی‌شاپ‌ و ژست گرفتن و قهوه سفارش دادن و سیگار دود کردن و از سفرهای ترکیه گفتن و عارق‌های شبه روشنفکری زدن... می‌توانند دردهای جامعه و رنج بشری را درک کنند. این عزیزان بیست‌بار آثار اشیل و سوفوکل و اوریپید و مارلو و مولیر و گوته و راسین و ایبسن و استریندبرگ و چخوف و ویلیامز و میلر و بکت و ژنه و آلبی و پینتر و برشت و دورنمات و  پیراندللو و شفر و فریش و ممت را خوانده‌اند؟ آنها در هدایت بازیگر برای رسیدن به نقش به چه درکی رسیده‌اند؟ از طراحی صحنه، لباس، نور و صدا به صورت عملی چه کارهایی انجام داده‌اند؟ حیرت‌انگیزتر آن که هر بازیگرِ نابلد و دسته سومی‌به خودش این اجازه را می‌دهد که فردای چهار تا بازی غلط یک متن را به دست گرفته و کارگردانی کند. کجا شما شنیده‌اید که مارلون براندو نمایشنامه بردارد و کارگردانی کند؟ کجا دیده‌اید که رابرت میچم، یا جیمز استوارت و جان وین، یا یول برینر و لی ماروین یک متن نمایشی به دست گرفته و کارگردانی کنند؟! اینها که ما داریم نام می‌بریم از بزرگانند و اگر این کار را می‌کردند بحثی نبود اما در حال حاضر در مملکت ما هر بازیگر نابلدی که راه رفتن روی صحنه هم بلد نیست، به خودش اجازه می‌دهد که یک متن را روی صحنه ببرد. تجسد بخشیدن به یک نمایشنامه نامش شده‌است کارگردانی! خواندن یک نمایشنامه نامش شده‌است کارگردانی! کارگردان این‌ها هستند یا استاد حمید سمندریان؟ یا استاد علی رفیعی؟ یا استاد رکن‌الدین خسروی؟ چرا اینقدر همه چیز ارزان شده‌است؟این عزیزان دارند ضعف‌ها و نابلدی‌های خودشان را پشت حرف‌های از این دست که نمایشنامه‌های ایرانی ضعف دارند لاپوشانی می‌کنند.

از یک نمایشنامه که هشتاد سال پیش نوشته شده در تئاتر شهر دارد یک اجرای خوب روی صحنه است. این عزیزان می‌خواهند همه چیز در یک فرم و الگو خلاصه شود: همان چیزی که آنان می‌فهمند. سر و کله زدن با کارهای ایرانی از این جهت سخت‌تر است که فرد باید یک عقبه چند هزارساله را مطالعه کند. زمانی می‌توانی شاهنامه کار کنی که صد کتاب تحقیقی و تحلیلی درباره‌ آن خوانده و فهم کرده باشی. اما این عزیزان ادعا می‌کنند که استادکاران متون آمریکایی و انگلیسی و فرانسوی و اسپانیایی‌اند. اما تا به حال درباره فرهنگ اشراف در آمریکا و انگلیس تحقیق کرده‌اند و تفاوت‌های آنان را دریافته‌اند؟!چرا ما نمی‌توانیم اشراف انگلیسی را به درستی  و ظرافت بازی کنیم؟ همان‌طور که یک بازیگر بزرگ انگلیسی و آمریکایی قادر نیست یک حاجی‌بازاری ایرانی را بازی کند. باید به این افراد گفت چقدر فرهنگ آمریکایی یا انگلیسی را می‌شناسید که الان دارید در ایران اجرایش می‌کنید؟ مناسبات و حرف زدن دوتا لرد انگلیسی را تا حالا از نزدیک دیده‌اید که حالا می‌خواهید در مورد لردهای انگلستان یک نمایشنامه روی صحنه ببرید؟ تا به حال به طبقه اشراف آمریکایی نگاهی دقیق داشته‌اید که می‌خواهید کاری درموردشان اجرا کنید؟ یا فقط دارید ادایشان را در می‌آورید؟ انگلیسی‌ها حتی با اروپایی‌ها متفاوتند. شما بروید کشور آلمان و با فاصله بسیار نزدیکید بروید کشور انگلستان و ببینید چقدر این دو کشور دورند از هم، هم درفرهنگشان، هم در حرف زدنشان، هم در آداب معاشرت‌شان. بحث بر سر این نیست که کار کردن با متن ایرانی سخت است،بحث این است که شناخت  و فهم وجود ندارد.

**وضعیت نمایشنامه نویسی ایران را چطور ارزیابی می‌کنید؟

نمایشنامه‌نویسی ایران از کارگردانی ما و بازیگری ما بسیار جلوتر است. این را کسی می‌گوید که در دانشگاه‌ها بین دانشجویان، آثار دانشجویان را می‌خواند و از بیشتر شهرهای ایران، عده‌ای دارند نمایشنامه‌های بسیاری را  برایش ارسال می‌کنند و او آنها را مطالعه می‌کند. من به جرات می‌گویم که نمایشنامه‌نویسی ما قابل دفاع است اما اگر انتظار دارید که بگویم همه کسانی که الان نمایشنامه می‌نویسند و آثارشان روی صحنه هستند خوبند؟ اصلا به هیچ وجه! ما فقط ده‌تا، به اندازه انگشتان دستمان به نویسنده خوب احتیاج داریم و ما این ده تا را داریم. اما نکته این است که با این ده تا چه کرده‌ایم؟ این ده تا را چگونه پرورش داده‌ایم؟ چگونه رشد دادیم و به دیگران نشانشان دادیم؟ چگونه حلوا حلوایشان کرده‌ایم؟! ما ملتی هستیم که داشته‌ها و ارزش‌هایمان را همواره نفی می‌کنیم. موسیقی اصیل داریم می‌گوییم این دیگر چیست؟! نمایش‌های سنتی داریم اما آنها را هم زیر سوال می‌بریم. ما نمی‌دانیم اکبر رادی کیست؟ عباس نعلبندیان و بهمن فرسی و محسن یلفانی و مهرداد شکوهی و رضا قاسمی ‌و ... چه کرده‌اند. وقتی داشته‌هایمان را کتمان کنیم، ملتی بی‌ریشه خواهیم شد. الان ببیند شب‌ها در چند خانه شاهنامه‌خوانی وجود دارد؟الان بپرسید چند نفر رودکی می‌خوانند؟ کی ابوسعید ابوالخیر می‌خواند؟ وقتی نمی‌خوانیم، می‌خواهیم بگوییم وجود هم ندارند.ما چاره‌ای نداریم جز این که درام‌نویسان‌مان را ببینیم و باور کنیم. همه از ابتدا بی‌غلط ننوشتند. اما به آن‌ها فرصت داده شد تا آزمایش کنند، خطا کنند و در نهایت بهترین شوند.

** نویسندگان ایرانی امکان دستیابی به مخاطب جهانی تئاتر را دارند؟

به هیچ‌وجه وجود ندارد چون جریان چاپ آثار در کشورهای خارجی با آنچه در ایران می‌بینیم متفاوت است. الان در بازار کتاب، ما از آثار یونان قدیم تا امروز را می‌بینیم بدون اینکه دلیلی وجود داشته باشد. بسیاری از نمایشنامه‌هایی که ترجمه می‌شوند، دلیلی ندارد که برای ما ترجمه شوند. دلیلی ندارد که خیلی از این نمایشنامه‌ها اجازه نشر بگیرند و برایشان هزینه و وقت و کاغذ صرف شود. بسیاری از این نمایشنامه‌ها برای ما متن‌های بی‌خودیند که هیچ ربطی به فرهنگ یا نیازهای ما ندارند. از نظر من این درست نیست که بگوییم برای نشان دادن نمایشنامه‌نویسی روز دنیا به سراغشان رفته‌ایم. مگر همین الان آن ورِ دنیا نمایشنامه‌های ما را به راحتی چاپ می‌کنند؟ یا هر نمایشنامه دیگری را به آسانی چاپ می‌کنند؟ اینطور نیست که هر اثری که در فرانسه نوشته می‌شود در آمریکا یا انگلستان هم چاپ شود و بالعکس! جریان چاپ و نشر در کشورهای دیگر به شکل دیگریست. الان در آلمان هستند شرکت‌هایی که کتاب‌هایی ایرانی را در آلمان ترجمه می‌کنند یا به زبان فارسی برای مخاطب‌های فارسی‌زبانشان منتشر می‌کنند. نگاه کنید ببینید با چه وضع سخت و دهشتناکی این کار را انجام می‌دهند. از طرفی معرفی کردن کارهای ایرانی نیاز به حمایت دولت دارد. اما کدام دولت؟ کدام وزارتخانه، سازمان یا نهاد فرهنگی؟ به من بگویید حتی در دوران موسوم  به اصلاحات که اوج شکوفایی تئاتر بعد از انقلاب بود، چند نمایشنامه ایرانی با حمایت دولت ترجمه و انتشار جهانی پیدا کرد، که حالا آنها بفهمند آهان در ایران کسانی به نام بهرام بیضایی و اکبر رادی و غلامحسین ساعدی و اسماعیل خلج و محمود استادمحمد و قطب‌الدین صادقی و رضا صابری و محمد چرمشیر و علیرضا نادری و محمد یعقوبی و حسین کیانی و شهرام کرمی ‌و ایوب آقاخانی و محمد امیریاراحمدی و نادر برهانی‌مرند و آرش عباسی و رضا گشتاسب و حمیدرضا آذرنگ و محمد مساوات وهاله مشتاقی‌نیا و علی شمس و رضا گوران داریم؟ ترجمه کردن کار سختی‌ست که احتیاج به یک نهاد و سازمان و هزینه کردن دارد. در تمام این سال‌ها نشان دادیم در عرصه‌ی سیاسی نرّادهای قابلی نیستیم، در بازی اقتصاد هم که مدام بازنده‌ایم، حداقل از نظر فرهنگی یک حرکت اصولی و انقلابی را شروع کنیم، شاید آرام آرام مشکلاتمان در وادی سیاست و اقتصاد و محیط زیست و اجتماع  کم‌تر شوند و به یک شاخص قابل قبول جهانی برسیم. این کار نه یک مسئول که یک برنامه اصولی و پایدار فرهنگی می‌خواهد. به من بگویید این مسؤلیت فرهنگی را چه کسانی باید به عهده بگیرند، وکجا هستند؟ چرا وزیر فرهنگ  ما پس از گذشت دوسال از وزارتش استعفا می‌دهد و بعد با استعفایش موافقت نمی‌شود؟ به آن وزیری که تقاضای استعفا می‌کند باید گفت برو، به سلامت. چون او انگیزه‌ای برای کار کردن ندارد و کاری هم نخواهد کرد. انگار ایستاده باشد که دوره‌اش تمام شود. وزیری که می‌خواهد کار کند یک دقیقه‌اش را برای بودن و شدن از دست نمی‌دهد. یک دقیقه...

انتهای پیام/ 

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • حسین ۱۴:۰۷ - ۱۳۹۸/۰۵/۲۰
    0 0
    هرچند سلیقۀ شما محترم است، ولی در یک ردیف قرار دادن آثار زنده یاد استاد اکبر رادی و استاد بیضایی و خلج با آثار محمود رهبر و مساوات و قاسمی و یلفانی و شکوهی و حتا چرمشیر و کیانی و فرسی، مغالطه ای مضحک است و حکایت« دوغ و دوشاب» یا «مدح شبیه به ذم» را تداعی میکند. شما یا آثار سترگ بزرگان را نخوانده اید یا درک درستی از درام و نمایشنامه ندارید؛ چون تفاوت بین این و آن، از زمین است تا آسمان. و هرگاه شما بگویید تفاوت چندانی نیست (و همه در اوجند) درست به مثابه این است که خود را در محضر نخبگان و اندیشمندان و اهل نظر، رسوا و بی اعتیار کرده باشید. من قلباً شما را دوست دارم.