رقیه توسلی/
از بهشت یک پیغام داشتیم... همین دیروز... رؤیای صادقه تعریف نمیکنم... دارم از اتفاقی بخصوص حرف میزنم.
رفتیم دیدار کربلایی از اقوام. وقت برگشت، تسبیحِ ارغوانی روشن سوغات میدهد. تسبیحی مزین به نام شهید.
از همان ثانیه، انقلاب راه میافتد در ما. با حال زیروزبر شده «ادواردو (مهدی) آنیلی» را توی گوگل سرچ میکنیم. نمیدانیم ما با او همراه میشویم یا او با ما. فقط لرزش دست و صدایمان خیلی توی ذوق است.
سوغاتِ سرخ، کاری میکند کارستان. نه از رنگش میتوانیم چشم برداریم، نه از تلنگری که پشت این آمدن و رسیدن است.
اصلاً تسبیح ارغوانی کجا؟ ما کجا؟
مای ناقابل کجا؟ سوغاتِ بهشت کجا؟
که اینترنت کلی صفحه میآورد بالا از زندگینامه شهید ادواردو فرزند میلیاردر ایتالیایی که روزی مسلمان میشود. از مبارزات و اعتقادات و عمر کوتاهش.
موبایل را بعد دقایقی کشف و شهود میبندیم و خوشمان میآید از سیستمِ اشکها. که دل دل، سرشان نمیشود و ماشین و خانه و بیابان نمیفهمند. هروقت اراده کنند، حاضر میشوند. بهخصوص وقتهایی که پای شادی در میان باشد.
حالا امروز هر کداممان یک دور تسبیح میچرخانیم با حال عجیب. دستمان آمده قدر بعضی روزها را باید هزار برابر دانست. اصلاً قابشان کرد زد به دیوار. روزهایی که انگار خدا روی شانه آدمیزاد میزند با لبخند. مثل همین دیروز. دیروز که کربلا، بهشت، ایتالیا، آسمان، زمین همه با هم یکجا جمع شده بود برابر نگاهمان. دیروز که واسطهای زحمت کشید حال خوب را گذاشت کف دستمان، آن نگاه مهربان که بهشدت محتاجش بودیم.
آخرنوشت یک: به جمله کنار عکس «ادواردو» خیره میشوم. «من نایب الشهیدم».
دو: خواهی که شوی باخبر از کشف و کرامات / مردانگی و عشق بیاموز و دگر هیچ.
نظر شما