سرور هادیان/
در بدو ورود به خانه شهید حاجیه خانم میگوید: شهدا زندهاند و من که مادرم، بیشتر این موضوع را حس میکنم. او ادامه میدهد: هرکه از من میپرسد چند فرزند داری، میگویم پنج تا؛ خسرو، مرتضی، مجتبی، مرضیه و محسن. اینها روایت مادری ۸۷ ساله است که پسر ۲۰ ساله دانشجویش «محسن ابراهیمپور» ۲۱ دی ماه ۶۵ در عملیات کربلای ۵ در منطقه شلمچه به شهادت رسید. اقدس الله قلیزاده میافزاید: محسن متولد ۲۵ شهریور ۴۵ بود. او تحصیلات مقدماتی را در زادگاه خودش با موفقیت به اتمام رساند. در آزمون سراسری ۱۳۶۴ در رشته «زبان و ادبیات فارسی» دانشگاه تبریز پذیرفته شد.
پسرم دوره راهنمایی را در مدرسه ملی مرتضوی که توسط افراد مذهبی اداره میشد، تحصیل کرد و با الفبای سیاست و مبارزه آشنا شد. دبیرستان را با مصیبت درگذشت پدرش آغاز کرد و سال دهم بود که به من گفت، مامان من میخواهم بقیه درسم را در مدرسه شبانه بخوانم تا صبحها حرفهای یاد بگیرم که اگر دانشگاه قبول نشدم مهارتی داشته باشم.
این مادر شهید میگوید: گفتم مادر تو که درست خوب است و ما هم امکان پرداخت هزینهها را داریم، اما گفت دلم میخواهد کار کردن را تجربه کنم.
• شهادت در سال دوم دانشگاه دولتی
حاجیه خانم ادامه میدهد: محسن در دانشگاه دولتی تبریز در رشته دبیری ادبیات قبول شد و به تبریز رفت و آخرین بار در سال دوم دانشگاه، همراه سپاهیان حضرت محمد(ص) به میادین نبرد اعزام شد و در تاریخ ۲۱/۱۰/۱۳۶۵ در شلمچه، در عملیات افتخارآمیز «کربلای ۵» در سن ۲۰ سالگی به فیض عظیم شهادت نائل آمد.
• نمیدانستم جبهه است
او ادامه میدهد: آبان ماه ۱۳۶۵ بود که به مشهد آمد، پرسیدم الان وقت درس است تو اینجا چه کار میکنی؟ گفت مامان دلم برایت تنگ شده بود، دوستانم به مشهد آمدند، گفتم من هم بیایم و شما را ببینم و من نمیدانستم این آخرین دیدار است. بعد از آن چند بار با دانشگاه تماس گرفتم و هربار گفتند محسن نیست، اما نمیدانستم او جبهه است.
• انتخاب با آگاهی
حاجیه خانم تأکید میکند: همه مادرها از شهادت فرزندشان غصه میخورند، اما من قلبم آرام است، چون انتخاب خودش بوده است. برای شغل، سربازی، دانشگاه و... جبهه را انتخاب نکرده بود، او با عقیده و فکر و اندیشه راهش را انتخاب کرد.
• یاد کردن به نیکی
او با اشاره به این نکته که محسن پسری کم حرف، مهربان و اهل کارهای خیر بود، بیان میکند: دوستانش میگویند، محسن برای رفتن به جبهه و حتی رفتن به خط مقدم خودش داوطلب بوده و همه محسن را دوست داشتند. هنوز بعد از ۳۳ سال دوستانش با من تماس میگیرند و میگویند سر مزار محسن در خواجهربیع رفتیم و همیشه به یادش هستیم. همین برای من آرامش است که از پسرم همه به خوبی و نیکی یاد میکنند.
از او درباره خبر شهادت محسن که میپرسم، توضیح میدهد: در حیاط منزلمان بودم. آن زمان در خیابان دروازه قوچان و توحید بودیم. یک نامه ۱۰ خطی را برایم آوردند که سلام و احوالپرسی و... پایان نامه نوشته شده بود، فرزند کوچک شما محسن. آن زمان فهمیدم محسن جبهه است. به برادرهایش خبر دادم و پیگیری کردند و گفتند خودش داوطلب از دانشگاه به جبهه رفته است.
• خبر شهادت و معراج
او تصریح میکند: یک هفته بعد آقایی به در منزل ما آمد و پرسوجو کرد و دیدم همه محل جمع شدند، دلم آشوب بود مجتبی را صدا زدم که حتماً محسن شهید شده است. گفت، نه مجروح شده است. پسرهایم مرا به بیمارستان امام رضا(ع) بردند تا کم کم شهادت محسن را به من بگویند. بعد پسرها مرا به معراج بردند و خبر شهادت محسنم را دادند.
حالا میدانم داغ فراق از جوان ۲۰ سالهاش چقدر سخت است و او برایم میگوید: به لطف خدا صورتش سالم بود. بوسیدمش و بوییدمش. دو ماه فقط گریه کردم. ساکش را از دانشگاه که برایم فرستادند وسایلش را دیدم و در لابهلای آن وصیتنامه پسرم بود.
حالا وصیتنامه شهید محسن ابراهیمپور را میخوانم که بخشی از آن نوشته است «... من هم مانند هر کس دیگر زندگی را دوست دارم، از خوشیهایش لذت میبرم. از صدای خنده بچهها غرق در شادی میشوم، از تفریحات سالم و نشست و برخاستنها و شادیها مسرور میشوم؛ ولی نمیتوانم به خاطرش از وظیفه و مسئولیتی که خدا برعهدهام گذاشته است، شانه خالی کنم. عمر ما در این جهان کوتاه است. دوره خوشی به سرعت میگذرد و وقتی، روزگار پیری و رخوت سر رسید، میبینی که کولهبارت خالی است و آن وقت شب و روز از عذاب وجدان و ترس از مجازات، خواب راحت نداری. پس بهتر است که از اول در فکر آن روزها بود و عمر را بیهوده تلف نکرد که جبران غفلت در پیری ثمری ندارد و نوشدارو بعد از مرگ سهراب است. چند ساعت دیگر برای حمله حرکت میکنیم. امکان برگشتن چیزی در حد صفر است، بدانید که من از جبهه رفتن هیچ هدفی جز طلب رضایت خدا نداشتم و بس...»
• آخرین خط
در بین مدارک محسن نوشتهای توجهام را جلب میکند که تاریخش همان شب شهادت اوست که باخطی زیبا نوشته است «بسم الله رحمن الرحیم، این کتاب قرآن در میان خون و آتش در شبهای عملیات قوت دهنده قلب من و یاری دهنده دستهایی برای نبرد با دشمن بوده است. سه روز از حمله میگذرد. میخواهیم به دشمن حمله کنیم. خودم را به الله میسپارم. به یاد او محسن ابراهیم پور، ۲۱ دی ۶۵».
مادر شهید محسن ابراهیم پور میگوید: بعد از دیدن وسایل و وصیتنامه مادرم که از گریههای من بیدارشده بود، گفت اقدس گریه نکن. تصمیم گرفتم به خاطر اطرافیانم محکم باشم.
او بیان میکند: از قبل انقلاب به مکتب فاطمیه میرفتم بعدها مکتب نرجس و بعد پسرهایم پیشنهاد دادند دوباره به مکتب رقیه که نزدیک منزلمان بود بروم. سیکل داشتم و ۱۶ سالگی ازدواج کردم، بعدها درگیر بچهها شدم اما درس خواندن را دوست داشتم. همسرم سال ۵۵ فوت شد و همان زمان هم در بحث مبارزه با بیسوادی بود که مدتی در مدارس شبانه تدریس میکردم.
• یک تصمیم
این مادر صبور اظهار میکند: بعد از دوماه از شهادت محسن تصمیم خودم را گرفتم. فردای آن روز به مکتب حضرت رقیه رفتم و همان جا مصمم شدم درسم را ادامه دهم. دبیرستان فیوضات ثبتنام کردم و در ۴ سال دیپلمم را گرفتم.
• ۶۵ سالگی و دانشگاه
او ادامه میدهد: باوجود داشتن سهمیه خانواده شهدا بدون استفاده از این سهمیه دانشگاه شرکت کردم و به دلیل علاقهام به رشته فقه و مبانی حقوق این رشته را انتخاب کردم تا این رشته بتواند برای نوههایم مفید باشد که اگر سؤالی داشتند پاسخ صحیح و علمی داشته باشم. من در این رشته کارشناسیام را در ۶۵ سالگی دریافت کردم.
مادر نمونه
حالا به روایت خاطرهای از کلاس چهارم دبستان محسن که خانم اقدس الله قلیزاده در زمان طاغوت مادر نمونه انتخاب میشود، اما پسر بزرگشان از مادر میخواهد که به این مراسم نرود و محسن همیشه از این موضوع ناراحت بود، برایم تعریف میکند: پسر بزرگم بنا به دلایلی توضیح داد که بهتر است به این مراسم نروم و من پذیرفتم، اما محسن ناراحت بود. سالها گذشت من درسم را ادامه دادم و در مراسمهایی که هرساله در دانشگاه تبریز و همچنین در تهران برای شهدای دانشجو برگزار میشود، من دو بار به عنوان مادر نمونه دعوت و برگزیده اعلام شدم.
او تأکید میکند: خداوند آنچه صلاح بشر است را به او میدهد به شرط آنکه صبر جمیل و باور داشته باشیم آنچه صلاح ماست در زمان خودش به ما عطا میشود. شهادت محسن، مرا به رشد رساند. من میدانم، هرکه در راه خدا و خیر قدم بردارد غیرممکن است به نتیجهاش نرسد. همیشه به فرزندانم که پسرها همه دبیر بازنشستهاند و مرضیه دخترم که کارشناس ادبیات است، میگویم، عقل باید با خرد همراه باشد تا در زندگی موفق شوید.
نظر شما