باید به جایی برســیم که مردم فکر نکنند اگر یک نفر دوچرخه سوار میشود، از نداری نیســت، از شکم سیری هم نیســت و دوچرخه سوار شدن میتواند بخشــی از یک سبک زندگی باشد، سبکی که می گوید به جای استارت زدن ماشین و درست کردن ترافیک و آلودگی صوتی راه انداختن و...، میتوانی دسته دوچرخه ات را بگیری، سوارش شوی، رکاب بزنی و حالت خوش شود.
ایــن جملات پس از خرید کردنم از یکی از میوه فروشــی های نزدیک خانه از ذهنم میگذرد. وقتی از دوچرخه پایین می آیم که خرید کنم، یکی از دو برادر می گوید: بنزین گرون شد دوچرخه رو برداشتی! دمت گرم فکر خوبی کردی!
میگویم: ربطی به گرون و ارزون شــدن بنزین نداره... من چند ساله دوچرخه ســوار میشم... م. دوچرخه سوار میشم چون دوچرخه سواری رو دوست دارم و به دوچرخه عادت بیشتری دارم تا به ماشین. برادر دومی در تکمیل حرف های من میگوید: اتفاقاً ماشــین هم داره. بعضی وقتا با ماشین میاد خرید می کنه.
نفر چهارمی که شنونده حرف های ما سه نفر است، میگوید: دوچرخه خوبه... ولی توی کشور ما برای هر کسی مقدور نیست. میپرسم: چه شرایطی مثلاً؟ و مرد جواب می دهد: مثلاً خیابونا برای دوچرخه سواری طراحی نشده، دوچرخه گرونه، جای امن توی خیابونا برای گذاشتن دوچرخه نیست و... و قبل از اینکه خواسته باشد دلایل بیشتری برایم ردیف کند، جواب می دهم: برای من همین چیزهــا را در نظر بگیر.
به علاوه اینکه من مجبورم هر روز ۳۲ پله دوچرخه ام را تا اتاقم بالا ببرم و پایین بیاورم به دلیل نبودن امنیت حتی در پارکینگی که داریم! اما با همه این مشکلات باز هم ترجیح میدهم دوچرخه سوار شوم.
خرید میکنم و راه می افتم در حالی که بهروز رضوی توی هدفون می خواند:
ما شبی دست برآریم و دعایی بکنیم / غم هجران تو را چاره زجایی بکنیم
نظر شما