قدس آنلاین: دیشب پس از پیاده کردن یک کامیون کوله که هر کدام شامل پتو و مواد غذایی بود، سراغ خانوادههایی رفتیم که یا کپرهایشان بهصورت کامل از بین رفته بود و یا سیل و رطوبت بخشی از آن را تخریب و کپر را غیرقابل استفاده کرده بود. با چراغ قوههای موبایل و پروژکتور، روشنایی ایجاد کردیم. فیلمبردار هم در تاریکی، پشت پروژکتور استتار کرد تا حضورش سوژههایمان را معذب نکند. از خانواده اول، پسری با لباس بلوچی قرمز رنگ دستهایش را روی سینهاش گره داده بود و از شدت سرما میلرزید. دندانهایش به هم میخورد اما لبخند هم از لبانش نمیرفت و با گرمی با ما سلام و علیک میکرد.
خانواده دوم ساکن اتاقی بودند، خیس و نمدار. بخشی که خشکتر به نظر میرسید، موکتی پهن شده بود، پتوهای مسافرتی نازک هم نقش تشکی را داشتند برای آن چند پسربچهای که خوابیده بودند. در گوشهای هم علوفه گوسفندها را ریخته بودند! گوسفندهایی که دیگر وجود نداشتند. کمی آن طرفتر، وسایل و اقلام آشپزخانهای را گذاشته بودند. همه زندگیشان همین خانه بود یا بهتر بگویم همین اتاق نیمه خیس بود!
خانه سوم قابل استفاده نبود و مالکانش مجبور شده بودند به زندگی در چادر. مردِ خانه با شنیدن سروصدای ما و گروهمان، بیرون آمد. توقع داشتیم با وضعیتی که دارند، کمکهایی که شاید دیر به دستشان رسیده و آنچه از زندگیشان که آن را از دست دادهاند، زبان به گلایه و شکایت باز کند. اما در جواب سؤالاتمان کلمه شکر از زبانش نمیافتاد!
امروز صبح برای ادامه توزیع کمکها به روستای «چگردک» یا همان جلگه رفتیم. در طول مسیر نیسانهای حمل سوخت قاچاق قابل توجه بود!
به مرکز حوزه کمکرسانی که رسیدیم، به تعداد لازم کولهپشتی را عقب پیکان وانت شخصی فرمانده بار زدیم. لحظه حرکت به شوخی به حسین آقا (فرمانده حوزه) گفتیم کلاش هم بردارد، جدی جدی رفت بیاورد که منصرفش کردیم!
اطراف جلگه، لاشه گوسفندهای تلف شده در سیل، کنار جاده افتاده بود. من به میهماننوازی سیستان و بلوچستانیها فکر میکردم که معروف است و میگویند اگر یک گوسفند هم داشته باشند آن را جلو پای میهمان میکشند. حالا اما همان یک گوسفند را هم نداشتند!
به کپری میان نخلها رفتیم. سه خانوار در یک کپر نیمه خراب زندگی میکردند. علاوه بر کپر، زمینهای کشاورزیشان هم نابود شده بود.
در منطقه بعدی هلال احمر در حال نصب چادرهایش بود. به علت جمعیت زیاد این منطقه توقع داشتیم روحانی مستقر در محل، توزیع کولههای حامل کمک را مدیریت کند که او هم وقتی چادرها نصب شد با ماشین هلال احمر رفت. بنابراین، مدیریت توزیع کولهها را به خود حسین آقا سپردیم و به دلگان برگشتیم. پس از ناهار ساعت ٣ظهر به سمت چابهار حرکت کردیم و ساعت ٨ شب به چابهار رسیدیم. پنج ساعت فاصله!
نظر شما