تحولات لبنان و فلسطین

۱ بهمن ۱۳۹۸ - ۱۰:۰۹
کد خبر: 689188

امروز اول از همه به آشپزخانه‌ای در شهر نگور رفتیم. بچه هیئتی‌های درچه‌ اصفهان پول و کمک‌های مردمی را جمع کرده، خودشان را سریع به چابهار رسانده بودند تا روزانه ۴هزار و ۵۰۰ وعده غذا بپزند و توزیع کنند. وقتی از مسئولشان خواستیم مصاحبه بگیریم، فوری لباس سفید مزین به تصویر شهید شهرشان را پوشید.

قدس آنلاین: امروز اول از همه به آشپزخانه‌ای در شهر نگور رفتیم. بچه هیئتی‌های درچه‌ اصفهان پول و کمک‌های مردمی را جمع کرده، خودشان را سریع به چابهار رسانده بودند تا روزانه ۴هزار و ۵۰۰ وعده غذا بپزند و توزیع کنند. وقتی از مسئولشان خواستیم مصاحبه بگیریم، فوری لباس سفید مزین به تصویر شهید شهرشان را پوشید. چون اسمش «قاسم» بود از حاج قاسم سلیمانی هم پرسیدیم. همین سؤال کافی بود تا احساساتی شود، صدایش را بالا ببرد و خطاب به رئیس جمهور آمریکا بگوید: «ترامپ قمارباز! سردارمون رو شهید می‌کنی هزاران شهید سلیمانی زنده میشه! من فقط هم اسم سردارم ولی این بچه‌ها رسمشون رسم حاجیه! اگه نبود که الان اینجا نبودند...» به اینجای حرف‌هایش که می‌رسد صدای مرگ بر آمریکا فضای آشپزخانه را پر می‌کند.

بسته‌بندی غذاها که تمام شد، برای توزیع به‌سمت روستای «بمباسری» حرکت کردیم. ماشین وسط روستا توقف کرد و توزیع غذا آغاز شد. جالب اینکه در هنگام توزیع کسی شلوغ نکرد، هُل نداد، هیچ‌کس دو پرس غذا نخواست و... یعنی اگر کسی هم بالای سر غذاها نبود به همه می‌رسید! بچه‌ها وقتی غذا را گرفتند، همان‌جا روی سکویی نشستند، بی قاشق و با دست‌ لقمه گرفتند و با لذت تمام خوردند! دوربین را برداشتم و به سمتشان دویدم. یکی‌شان می‌خندید و می‌گفت: «چرا گوشت کم داره؟ چرا گوشتِ مرغه؟» نوجوان دیگر صدایش را بلند کرد و گفت: «بخور دیگه! دمتون گرم! خیلی هم خوبه!» بعد به چشم‌هایم خیره شد و با جدیت گفت: «اگه قول می‌دی پخش کنی، حرفمو بزنم؟» فکر کردم قرار است از کمبود امکانات و دیر رسیدن کمک‌های دولتی و مردمی گلایه کند، اما یکباره با صدای بلند جلو دوربین فریاد زد که: «تو رو خدا بیاین مدرسه‌مون رو کامل کنین. ما می‌خوایم درس بخونیم. چرا نصفه و نیمه ولش کردین؟» بچه‌های دیگر جملات او را با داد و فریاد تکرار کردند. داد می‌زدند تا شاید صدایشان بهتر شنیده شود!

مقصد بعدی، قرارگاه بچه‌های جهادی در منطقه پلان بود. با یکی از کارمندان فلان ستاد خواستیم مصاحبه بگیریم که گفت: «من اسم ستاد رو میارم ها»! جواب دادیم: «خب بیار... مهم اینه کار بچه‌های انقلاب دیده بشه». گفت: «آخه یک گروه دیگه اومدن می‌خواستن کارهای ما رو به اسم خودشون تموم کنن»!

آخر مصاحبه هم گفت: «حالا بگم بهتون... اگه ستادِ ما نبود بحران سیل حل شدنی نبود»! پاسخ دادیم: «اولاً همه ستادها و گروه‌ها همین رو میگن... دوم اینکه مگه الان همه مشکلات سیل و سیل‌زده‌ها حل شده؟»

مصاحبه بعدی را با مسئول قرارگاه انجام دادیم. از روند کارها و فعالیت‌های گسترده‌شان، از شناسایی روستاها و گروه‌های جهادی تخصصی‌شان، از توزیع اقلام و بسته‌بندی‌های مخصوصشان گفت و ما را به بخشی برد که ارتشی، سپاهی، شیعه، سنی، پیر و جوان و کوچک و بزرگ، کنار هم در حال بسته‌بندی کمک‌ها و اقلام مختلف مورد نیاز سیل‌زده‌ها بودند.

حسن آقا، مرد چهارشانه و شوخ طبعی که معلوم بود در همین مدت توی دل بچه‌های آنجا حسابی جا باز کرده، ذکر لعن برداشته بود برای کسانی که موجب اختلاف شیعه و سنی می‌شوند. مدام هم پا می‌کوبید به زمین و کمر راست می‌کرد و شعارهای حمایتی برای ارتش و سپاه می‌داد.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.