قدس آنلاین-گروه استانها- طیبه قاسمی؛ اینجا بیمارستان بقایی۲ در اهواز مرکز استان خوزستان است؛ ساعت خلوتی است و می توانم با چند نفر صحبت کنم، کودک 9 ساله ای که موهای سرش ریخته است توجه ام را جلب می کند مادرش پشت به ما از شیشه بیرون را تماشا می کند وقتی از او می خواهم برایم حرف بزند می گوید: بهتر است طرف مصاحبه مادرش باشد، زن، ۲۴ ساله دارد اما رنگ پریده، نحیف و پژمرده. شاید به این دلیل که به گفته خودش تمام تجربه های بد زندگی را در این ۲ سال به دست آورده، بیرون از اتاقی که حالا کودکش در آن تنها مانده هم تمام حواسش پرت اوست، برایم تعریف می کند: حالت تهوع های پی درپی ایمان عجیب بود تابستان فکر می کردیم کار گرمازدگی است و به همین دلیل بدون پیش زمینه به مطب یک پزشک رفتیم همان ابتدای آزمایشات و معاینات گمان سرطان را داشتند و بالاخره من و پدرش هم فهمیدیم.
سرطان درد کمتری است
با اینکه دکتر سعی می کرد جملات را برای وارد نشدن شوک به من و امیر بالا و پایین کند باز هم چیزی از آسمان محکم به سرم کوبید و چشمانم تار شد، در این شرایط همه می پرسند چرا من!؟ اما تمام روزهای اول مصیبتم، رو به خدا می گفتم چرا من نه!؟ ایمان فقط ۷ سال داشت وتازه قرار بود به مدرسه برود، روز اول مدرسه اش سه نفره موهایمان را تراشیدیم مدام به همسرم می گفتم کاش من به جای او بودم، رنج یک عزیز عذاب آور تر از درد خود آدم هاست، ۶ ماه اضطراب اولیه به تدریج خوابهایم را آشفته کرد، چشم درد و کرختی دست و پا اذیتم می کرد وقتی مشخص شد سالها پیش از ایمان دچار سرطان نهفته بوده ام انگار با مغز از روی یک پل سقوط کردم میان اقیانوسی که انتها نداشت؛ درست مثل خوابهایم.
زندگی ام جهنم شد نمی توانستم به ایمان برسم او ابتدای راه بود و من سرطان پیشرفته ای را به دوش می کشیدم، خرج و مخارج بیماری دیوانه کننده تر بود، حمایت ۹۰ درصدی دولت هم کارساز قیمت های گزاف داروها را نمی داد، شرایط بازار دارو خراب تر هم می شد، امیربیشتر کار می کرد ایمان بیشتر بهانه اش را می گرفت و من رنجورتر می شدم.
گریه نمی کرد، سرش را از شیشه چرخاند و رو به من گفت: "بیماری اولش سخته کم کم جزیی از وجودت میشه اما دارو که نرسه قضیه فرق می کنه درد می کشی و کشنده تر اینه تمام تلاشهایی که واسه درمان شده به باد می ره. یه آمپول تو هفته با یارانه حدود دو میلیونه، هزینه بستری، داروهای جانبی بلایی به سرت می یاره که یادت می ره دردت سرطان بود. آدم از بی پولی اش بیشتر درد می کشه."
در سال ۷۰ مصوب شد بیمارستانی تحت عنوان شفا با دو بخش بزرگسال و اطفال شروع به کار کند که پس از افرایش مراجعات قادر به پاسخگویی نبود به همین دلیل بیمارستان بقایی ۲ شروع به کار کرد، اینجا بزرگترین و مجهزترین بیمارستان فوق تخصصی سرطان در کل کشور است، امکانات این بیمارستان مناسب است و پرستاران خوبی دارد به سراغ یکی دیگر از بیماران می روم.
چنگ در چنگال "چنگار"
مرد میانسال کمی از بی خبری دیگران درباره بیماران سرطانی گله دارد و برای خبرنگار قدس آنلاین توضیح می دهد که اکثر قریب به اتفاق بیماران از پس هزینه های این بیماری برنمی آیند اما نمی توانند بی خیال بیمارشان شوند. من شاهد بیماران سرطانی زیادی بوده ام، یک سرطانی که وضع اقتصادی خوبی داشت به دلیل تومور مغزی تمام هست و نیستش را صرف مداوا کرد و دیگری حاشیه نشینی که در طول ۲ هفته همسرش را به دلیل هجوم سرطان به همه بافت ها از دست داد، اشک هردو را برای نابود شدن جان و مالشان دیده ام.
علی باوی می گوید: "کافی است یکی از اطرفیان و دوستانت دچار سرطان شود گیج می شوی، هرچه توصیه و مطلب خوانده بودی یادت می رود و کاسه چه کنم دست می گیری، وقتی خودت بیمار باشی مدام می پرسی چرامن؟ حتی گاهی احساس می کنی لابد خدا عذاب یکی از گناهانت را داده و در این افکار درهم چیزی گوشه ذهنت مدام تکرار می کند؛ یعنی عمرم تموم شد و می میرم؟
"اصلا می دونی خانم ابتدای هر بیماری همون مرحله بحرانیه، درمان که شروع شد با مشاوره ها یاد می گیری حداقل جنگیدن با بیماری از تسلیم شدن بیقید و شرط بهتره، تازه امید داشته باشی ممکنه پیروزم بشی. هرچند گاهی نوع نگاه و حرف زدن آدمها که انگار بایکی حرف می زنن که آخر عمرش رسیده آزار دهنده است."
علی روحیه خوبی دارد و با کمک چند تن از بیماران به دنبال شیوه ای هستند تا راهی برای کمک خیرین به بیماران سرطانی پیدا کنند، او با اشاره به یکی از پرستاران برایم توضیح می دهد پرسنل رفتار مناسبی با بیماران دارند و گاهی برای از دست رفتن یکی از بیماران ساعتها اشک میریزند.
"داری با من حرف میزنی؟ " سکانسی که رابرت دنیرو در فیلم "راننده تاکسی" جلوی آینه تمرین میکند، می تواند همان حرفی باشد که این بازیگر که سالها چنگ به وجود سرطان انداخت را تا امروز روی پا نگه داشته. سرطان یا چنگار شاید شروع یک درگیری باشد و کسی را واردار به مبارزه ای نفس گیر کند اما پایان یک تراژدی نیست، رضا درادامه این جمله ها می گوید: مبتلا به سرطان شدی یک چیز می تواند تو را نجات دهد، آن هم اعتمادی است که به خودت داری.
گوشه ای دیگر اما بیماران آن سنین کمتری دارند، به گفته یکی از مسئولان بیمارستان اوضاع کودکان سرطانی در تهیه دارو به دلیل کمک های موسسه "محک" کمی بهتر است اما کودکان فقط یک درصد از جمعیت مبتلایان به سرطان را تشکیل می دهند، گاهی نان آوران یک خانواده درگیر می شوند که علاوه بر هزینه های گزاف طول درمان سرطان بار مخارج و مسئولیت های خانواده خود را نیز به دوش دارند.
او با اشاره به اینکه در این مواقع اگر بیمار دغدغه مالی هم داشته باشد امید برای پیگیری مستمر را از دست می دهد، تاکید می کند: داروها و روشهای درمانی سرطان گران قیمت است و بسیاری از افراد که شانس درمان بالایی هم دارند به خاطر فقر و بی پولی قید آن را می زنند.
بِستری، برای بَستری نیست!
همین چند روز پیش رییس بیمارستان بقایی۲ "کیخوایی" دریک نشست مطبوعاتی از عدم استطاعت مالی بیش از ۹۰ درصد بیماران سرطانی خبر داده و گفته بود: قطع مقطعی روند درمان به دلیل بی پولی تمام زحمات مراکز مبارزه با سرطان را هدر داده باعث آسیب دیدن بیمار و شکست درمان می شود.
او با بیان این که با وجود حمایت ۹۵ درصدی هزینه ها اکثر بیماران ۵ درصد باقیمانده را نیز نمی توانند فراهم کنند، تاکید می کند: تامین هزینه های یک بیمار سرطانی شاید کمکی باشد که خیلی ها در جریان آن قرار نگیرند اما اهدا یک زندگی و حفظ یک خانواده چندین نفره است و ما امیدواریم خیرین وارد این حوزه نیز شوند.
البته در این رابطه یکی از خیرین به خبرنگار قدس آنلاین می گوید: معمولا خیرین به سراغ کمبودهایی می روند که مدام درباره آنها صحبت می شود مثل مدرسه سازی، ساخت مسجد، پارک و... کمتر خیری اطلاعات از وضعیت بیماران دارد نه اینکه کمک نمی کنند فضای گسترده ای نیست.
او تصریح می کند: فرهنگ سازی در هر مسئله اصل اول است باید اطلاعات آدمهایی که قرار است در این زمینه گام برارند تا شاید کمکی باشند بیشتر و جزیی تر باشد، شرایط بیماران را بدانند و کمبودهایی که آنها با آن درگیرند، چگونه کمک کردن هم مهم است، حتی اگر روانشناس بیمار موافق باشد در روند درمان باشند.
شاید گفته رهبر معظم انقلاب اسلامی مبنی بر اینکه بیمار جز رنج بیماری نباید دغدغه ای دیگری داشته باشد آرزویی باشد که بسیاری از بیماران سرطانی در کنار سلامت خود دارند، اینکه سالانه ۷۰۰ هزار ایرانی به دلیل هزینههای بالای درمان به زیر خط فقر میروند و شمار زیادی از این خانوادهها هم ورشکسته میشوند یا اینکه سرطان سومین عامل مرگ و میر ایرانیان است و روند افزایشی هم دارد می تواند بالاترین دلیل برای آستین بالا زدن خیرین برای همدلی و همیاری باشد.
سالها قبل حتی نام سرطان وحشناک تر از ابتلا به آن در جامعه امروزی بود اما برای جامعه ای که با آلودگی هوا، تغذیه بد، زندگی شهری، کم تحرکی و...دست و پنجه نرم می کند این بیماری روز به روز بیشتر جولان می دهد و مبتلایان می دانند هنوز هم "چنگار" چقدر بی رحم است.
نظر شما