قدس آنلاین: به دیگر سخن مولوی ادامه دهنده راه فردوسی در احیای هویت فرهنگی و کرامت از دست رفته هموطنان خویش است و عصاره فرهنگ ایرانی پس از شاهنامه فردوسی، در مثنوی معنوی نمود مییابد. به انگیزه هشتم مهرماه، روز بزرگداشت خداوندگار شعر و عرفان، جلالالدین محمد مولوی، به نقش این شاعر بزرگ در هویت سازی فرهنگی ایرانیان میپردازیم.
در قرنهای نخست پس از ورود اسلام به ایران، به دنبال تسلط اعراب بر ایران و تحقیر مردم این سرزمین، زبان و فرهنگ ایرانی در معرض خطر قرار داشت بنابراین نیاز به سرودن اثری بود که هویت ملی مردم این سرزمین احیا کند. نهضت شعوبیه و شاهنامههای منظوم و منثور نیز در این راستا به وجود آمدند و سرانجام فردوسی با سرودن شاهنامه، گذشته نیک نیاکان خود را زنده کرد و احیاگر هویت ملی مردم خویش شد.
پس از عصر فردوسی هویت ایرانیان به نوعی دیگر خدشهدار شد و به تدریج مسائل گوناگون اجتماعی و فرهنگی موجب از بین رفتن عزت فردی ایرانیان گردید بنابراین نیاز به سرودن حماسهای بود که کرامت از دست رفته ایرانیان را بازگرداند. شعرای بزرگی چون سنایی و عطار برای این آرمان بزرگ فرهنگی، کار خود را شروع کردند و سرانجام در قرن هفتم هجری مولوی با سرایش مثنوی احیاگر هویت فرهنگی مردم عصر خویش شد.
مولوی شاعری دانشمند و عارف است؛ نابغهای که علوم مکتبی زمان خود و آداب اخلاقی و فرهنگی ایران را به کمال دریافته و پس از اجتهاد در شریعت به سیر در طریقت، پرداخته است. این شاعر بزرگ اوج قله عرفانی و احیاگر هویت انسانی است. او کژیها و ناراستیهای جامعه زمان خویش و انحرافات فردی و اخلاقی انسانها را در اشعارش باز مینماید و مهر و نشان نقد خود را بر عناصر گوناگون فرهنگ زمانه مینهد. در میان آثار مولوی، مثنوی یک شاخص است و دایرهالمعارف حیات فکری و روحی ملت ایران به شمار میآید.
دکتر شفیعی کدکنی مثنوی معنوی را بزرگترین حماسه عرفانی بشری میداند که خداوند برای زنده نگه داشتن فرهنگ و تمدن ایرانی به زبان فارسی هدیه کرده است. در مثنوی نیز مانند شاهنامه، بحث مبارزه خیر با شر و نیکی و بدی مطرح است. اگر در شاهنامه دشمن، بیرونی و ظاهری است در مثنوی دشمن اصلی فرد در درون اوست و انسان این توانایی را دارد که پس از شکست نفس خویش، خود را دوباره بیافریند و این یک ویژگی حماسی است. پیامبر(ص) نیز جهاد با نفس را جهاد اکبر میدانند که از جهاد بیرونی که جهاد اصغر به شمار میآید، ارزش بیشتری دارد. نام بسیاری از شخصیتهای بزرگ شاهنامه چون رستم، کیقباد و کیخسرو را نیز در مثنوی مییابیم. مولوی این شخصیت ها را در مثنوی به عنوان نماد انسان کامل و در راستای هدف فرهنگی خود میآورد؛ چنانکه هفت خوان رستم در شاهنامه که به کشتن دیو سپید میانجامد، در مثنوی به هفت وادی سلوک سالک برای کشتن دیو نفسانی، تبدیل میشود. بنابراین فردوسی و مولوی دارای هدف فرهنگی مشترکی هستند و متناسب با اقتضای زمان به دو شیوه گوناگون شاهکار ادبی خود را سرودهاند، اگر شاهنامه حماسه ایران پیش از اسلام است، مثنوی حماسه ایران پس از اسلام است. به بیان دیگر ملی گرایی فردوسی و انسان گرایی مولوی هر دو دارای زیرساختی آرمان گرایانه هستند و در یک خط سیر تاریخی قرار دارند. این موازات و همسانی فکری و آرمانی به حدی است که به اعتقاد پژوهشگران اگر مولانا در زمانه فردوسی بود شاهنامه را میسرود و اگر فردوسی در عصر مولانا می زیست آفریدگار مثنوی میشد!
انتهای پیام/
نظر شما