به گزارش قدس آنلاین، تصور اینکه در طبیعت با حیوانی وحشی مثل پلنگ حتی از فاصله بسیار دور روبهرو شویم هم ترسناک است و من این را شبی تجربه کردم که با حسین داستاننما از کوه روبهروی روستایشان برمیگشتیم. به پیشنهاد او در ورودی درهای که به روستا و زمینهای کشاورزی میرسید، کمین کردیم تا بتوانیم عبور خرس را ببینیم؛ چون به گفته حسین داستاننما محل عبور خرس بود. در تاریکی شب و وقتی پشت سنگی کمین کردیم، تکان هر شاخه درختان نزدیکمان، ترسی میشد که بر دلم میریخت. فکر میکردم اگر خرس از پشت سر به ما حمله کند باید چه کنم؟ تصور روبهرو شدن با یک خرس، وحشتزدهام میکرد برای همین پس از حدود یک ساعت و نیم انتظار دل به دریا زدم و از حسین داستاننما خواستم از خیر خرس بگذاریم. حالا فکر کنید داوود ظریف پنج سال به دنبال عکاسی و تصویربرداری از پلنگ بود. ظریف میگوید: این کار را به خاطر عشق و علاقهام و با هدف کمک به بقای پلنگ انجام دادم. ما هم امیدواریم به سهم خودمان با چاپ این گفتوگو یادآوری کنیم از بین رفتن پلنگ میتواند خللی باشد در ذنجیره حیاتوحش که جبرانناپذیر است.
چه شد به طبیعت علاقهمند شدید؟
از کودکی به حیوانات و طبیعت علاقهمند بودم و این سبب شد به سمت طبیعت و کوهنوردی کشیده شوم. اوایل دهه ۷۰ بود که کوهنوردی را شروع کردم. همیشه طبیعت و آنچه در طبیعت وجود دارد برایم جذاب بوده است. علاقهای که به این بخش داشتم موجب شد سراغ مطالعه در این باره و کنکاش بیشتر بروم. در این خواندنها و دیدنها به این رسیدم که ما در ایران چه داشتههای ارزشمندی در بخش طبیعت داریم اما افول این داشتهها را میدیدم و به این نکته رسیدم که باعث و بانی این افول، عوامل انسانی است. جلوتر که آمدم و به قول معروف سن و سالم بیشتر که شد ریزبینتر شدم و به نتایج بدتری در این بخش رسیدم؛ این شد که از دهه ۸۰ به این نتیجه رسیدم باید به شکل تخصصیتری موضوع طبیعت را دنبال کنم و فکر کردم شاید بتوانم به سهم خودم قدمی برای بهبود وضعیت طبیعت کشورم بردارم. من هم کوه میرفتم و هم فروشگاه وسایل طبیعتگردی و شکار داشتم. شغلم موجب شده بود تعامل خوبی با چند دسته از آدمهای مختلف داشته باشم. این افراد شامل دوستداران محیط زیست، محیط بانان، شکارچیان، کوهنوردان، دانشجویان، محققان و... بودند که به این حوزه علاقهمند هستند. این تعامل داشتن به علاوه علاقهای که به موضوع محیط زیست داشتم سبب شد به این برسم که دیدگاهها درباره محیط زیست در کشور ما به بیراهه میرود. یعنی در نگاه بخش زیادی از آدمها محیط زیست یعنی محیط زیست شهری و از طرفی محیط زیست یعنی سگ و گربه. حقوق حیوانات ما از نگاه خیلی از آدمها یعنی غذا دادن به سگهای ولگرد و یا به گربهها و این یعنی افتادن از آن طرف دیگر بام؛ در صورتی که محیط زیست و حقوق حیوانات فقط این نیست. ما در بخش حیات وحش بیشترین آسیب را از همین سگهای ولگرد میبینیم. به حاشیه مشهد خودمان نگاه کنید و مشخصاً به جایی مثل پارک خورشید که یک منطقه کوهنوردی و طبیعتگردی است. اینجا در گذشته زیستگاه موش پایکا، کبک، تیهو، روباه، جوجه تیغی و... بوده است اما در حال حاضر جمعیت این گونهها بسیار کم شده است و بعضی از آنها از بین رفتهاند. من یکی از دلایل مهم این اتفاق را وجود سگهای ولگرد و افزایش آنها میدانم. افراد زیادی را میبینیم که به سگهای ولگرد حاشیه شهرها غذا میرسانند و این یک اقدام اشتباه برای محیط زیست و حیات وحش است. کمکرسانی آدمها به سگهای ولگرد موجب تقویت آنها در زادآوری و افزایش جمعیتشان شده است. اینها شدهاند گونههای مهاجم و گونههای اندمیک یا بومی منطقه را مورد هدف قرار دادهاند.
پس شما به سگهای ولگرد غذا نمیدهید؟
به هیچ عنوان این کار را نمیکنم و این اقدام را محکوم میکنم. هر حیوانی نیاز به این دارد که یک نفر حمایت و سرپرستی آن را بر عهده بگیرد. نمیتوان فکر کرد با غذا دادن به حیواناتی که در طبیعت رها شدهاند به آنها کمک میکنیم. اگر خیلی دوست داریم به این گونه از حیوانات کمک کنیم سرپرستی یکی از آنها را برعهده بگیریم و یا کمک کنیم این حیوانات در مکانهایی مخصوص و تحت نظر نگهداری شوند. خلاصه کردن حمایت از سگهای ولگرد به غذا دادن به آنها کار اشتباهی است. جای اینگونه سگها طبیعت نیست. اینها بومی و مختص ایران نیستند و نژادهایی هستند که از دیگر کشورها وارد کشور ما شده اند. در پروتکلهای حفاظتی محیط زیستی در کل جهان هر سگی وارد مناطق تحت مدیریت مثل پارکها یا مناطق حفاظت شده شود، محیط بان یا کسی که در این گونه فضاها خدمات میدهد موظف است آن را از بین ببرد؛ چون یک گونه مهاجم محسوب میشود و به حیات وحش آن منطقه آسیب میزند پس باید از بین برود. الان در جنگلهای شمال ما با معضل راکنها مواجه هستیم که چون صاحبانشان نتوانستند از آنها نگهداری کنند آنها را در جنگلها رها کرده و از نگاه خودشان کار خوبی کردهاند، در صورتی که این گونه، آسیبی برای محیط زیست و حیات وحش میشود؛ چون این حیوان در اکوسیستمی که رها شده جایگاهی ندارد و میتواند زنجیره حیات را در منطقه قطع کند. اینها نکات ریز و البته بسیار مهمی است که ما به آنها توجهی نمیکنیم. برای همین این گونه دوستیها میشود دوستی خاله خرسه؛ یعنی ما از نگاه خودمان داریم در حق یک حیوان لطف میکنیم اما نمیدانیم این لطف موجب آسیب به بخش دیگری از حیات وحش میشود که شاید به مراتب آسیب جدیتری باشد.
در جایی از حرفهایتان به این اشاره کردید که فروشنده وسایل طبیعتگردی، کوه و شکار هستید؛ شاید برای آنهایی که شما را نشناسند جمع کردن این دو موضوع، یعنی علاقهمندی به حیات وحش و طبیعت و فروش وسایل شکار جمع شدنی نباشد؟
بله ما چیزهای مختلفی میفروشیم. یک چاقو را شاید هم دوستدار حیات وحش بخرد، هم یک کوهنورد هم شکارچی و هم یک محیط بان. متأسفانه ما در مدیریت حیات وحش با احساسات وارد میشویم. در صورتی که به نظر من مدیریت محیط زیست و حیات وحش جای احساسات نیست. من جزو افرادی هستم که به کشته شدن هیچ حیوانی راضی نیستم اما اعتقاد دارم شکار، یکی از بهترین ابزارهای حفاظت از حیاتوحش و محیط زیست و این نکته اثبات شده در جهان است. ما باید پول داشته باشیم تا از محیط زیست و حیات وحش کشورمان حفاظت و نگهداری کنیم. بهترین درآمدی که در این بخش میتوانیم داشته باشیم از راه شکار بدست میآید.
ما در دنیا گونهای داریم به نام قوچ مارکوپولو که در بخشی از افغانستان، تاجیکستان، قرقیزستان و... زیست میکند. بزرگترین قوچ دنیا محسوب میشود؛ وزن آن تا ۲۰۰ کیلوگرم و طول شاخهایشان تا ۱۹۰ سانتیمتر میرسد و طبیعتاً آرزوی هر شکارچی این است که روزی یکی از این قوچها را شکار کند. در حدود نیم قرن پیش، تعداد این گونه بسیار کم شده بود، فکر کنم چیزی حدود ۱۰۰ رأس مانده بود. این جمعیت کم، حاصل شکار بیرویه و تخریب انسانها در طبیعت بود. اما همین گونه توسط دو شکارچی آمریکایی از انقراض نجات پیدا کرد. آنها گفتند ما حفاظت از این گونه را برعهده میگیریم. در برنامهای که پیشبینی کرده بودند و در همان شروع کار دو مجوز شکار صادر کردند. خیلیها صدایشان در آمد که چرا اگر تعداد این گونه کم و در حال انقراض است برای شکارچیان پروانه شکار صادر شده است؟ در آن زمان دولت از این حرکت حمایت کرد و در حال حاضر یکی از منابع مهم درآمدی دلاری در تاجیکستان از شکار قوچ مارکوپولو است. در ایران گونه دیگری از این قوچ را داریم یعنی قوچ لارستان یا مینیاتوری که در بزرگترین اندازه، وزنش به ۲۰ کیلوگرم میرسد و در مناطق جنوبی کشور مثل هرمزگان و بخشهای از استان کرمان زیست میکند. در خشکسالیهای چند سال اخیر، کم آبی یکی از دلایل تلف شدن این گونه بود. چند سال پیش یکی از سازمانهای مردم نهاد فعال در حوزه محیط زیست برای حفاظت از این گونه طرحی را پیشنهاد داد. این سازمان مردمنهاد هم قرار بود چیزی شبیه همان برنامهای را اجرایی کند که در کشور تاجیکستان برای قوچ مارکوپولو انجام شد، اما متأسفانه این طرح در ایران با شکست روبهرو شد. آن هم برای گونهای که طبق آخرین آمارها چیزی حدود ۴۰۰ تا ۵۰۰ رأس از آن باقی مانده است. در آن زمان آنها دو پروانه شکار به حراج گذاشتند با مبلغ دلاری بسیار بالا؛ دو شکارچی بسیار پولدار خارجی با این شرط پذیرفتند این امتیاز شکار را بخرند که درآمد حاصله صرف حفاظت از این گونه خاص در کشورمان شود. اما یادم میآید همان وقت عدهای با احساسی برخورد کردن جلو انجام این برنامه را گرفتند و با برپایی تجمع، نگذاشتند این برنامه مهم کلید بخورد. بر اساس برنامهای که آن سازمان مردمنهاد تعریف کرده بود قرار بود برای این قوچها آبشخور ساخته شود، ماشین برای حفاظت خریداری شود، نیرو استخدام شود و کارهای دیگر. یعنی قرار بود دو رأس قوچ شکار شود برای بقای تعداد زیاد دیگری که وجود داشتند. نکته تأسفبرانگیز اینجاست که دقیقاً کمتر از ۶ ماه پس از آن ماجرا، تعدادی از قوچها که به دنبال آب رفته بودند داخل آب انبارها افتادند و تلف شدند. متأسفانه این اتفاق دو بار رخ داد و غمگینتر از آن، پلنگی بود که آن هم در یکی از همین آب انبارها افتاده بود. پلنگ برای نجات خودش از آب انبار آنقدر به دیواره سیمانی آب انبار چنگ انداخته بود که رد چنگالهایش روی دیوار مانده و خشک شده و سرانجام تلف شده بود. اینجا همان منطقهای بود که قرار بود طرح پیاده شود. آن زمان در فضای مجازی مطلبی گذاشتم که آدمهایی که دلواپس کشته شدن دو قوچ بودند حالا کجا هستند، بیایند ببینند چه اتفاقی افتاده است؟ ما بیش از ۲۰ رأس قوچ لارستان را از دست دادیم و مهمتر از همه یک پلنگ را چون جایی دیگر احساسات ما بر تعقلمان غلبه کرده بود و نتوانسته بودیم کار درست و اصولی را انجام دهیم. پس باز هم میگویم شکار اگر درست انجام شود میتواند یکی از مهمترین ابزارهای حفاظت از محیط زیست و حیات وحش باشد. در صورتی که مدیریت شده باشد و پولی که از این طریق به دست میآید صرف حفاظت از گونههای خاص شود.
چطور شد که به فکر عکاسی از پلنگها افتادید؟
پلنگ جزو یکی از زیباترین، باشکوهترین و مرموزترین گونههای حیات وحش ایران است. متأسفانه ما در مجموعه ۹گربهسانی که در ایران زندگی میکردند، شیر ایرانی و ببر مازندران را از دست دادهایم. نکته جالب در انقراض این دو گونه ارزشمند باز هم برمیگردد به بحث شکار این دو گونه؛ یعنی این دو گونه فقط به خاطر شکار از بین نرفتهاند بلکه به خاطر تخریب زیستگاههایشان از بین رفتند. در حال حاضر از گربهسانان بزرگ ایرانی، پلنگ را داریم و یوزپلنگ که متأسفانه هر دو گونه در وضعیت قرمز قرار دارند. چیزی حدود ۶۰۰ تا ۷۰۰ قلاده دیگر از پلنگها ماندهاند. اینکه پلنگ را انتخاب کردهام به دلایل شخصی و علاقهام به این گونه بوده است. نکته دیگر اینکه پلنگ در ایران وضعیت خوبی ندارد و در رأس هرم است. اگر ما بتوانیم از گونهای که در رأس هرم است حفاظت کنیم، به بقای گونههای دیگر هم کمک کردهایم. به زبان ساده وقتی قرار است از پلنگ حفاظت کنید، او به غذا نیاز دارد پس باید گونههای زیر دست او مثل آهو، خرگوش، کل و... هم حفاظت شوند. وقتی قرار باشد به عنوان غذای پلنگ از قوچ، میش و خرگوش حفاظت کنیم آنها برای بقای خودشان به زیستگاه و غذا نیاز دارند پس باید به این نکته هم توجه کنیم؛ یعنی باید هم تأمین آب برای این گونهها در نظر گرفته شود و هم افزایش پوشش گیاهی. برای همین در مطالعاتی که داشتم به این رسیدم باید از پلنگ حفاظت شود. یکی از بهترین کارها هم برای حفاظت از پلنگ معرفی کردن این گونه به مردم و ایجاد حساسیت در آنها برای حفاظت از آن است. تا زمانی که ندانیم این گونه وجود دارد و آن را به درستی معرفی نکنیم، نمیتوانیم امیدوار باشیم از بین نرود. آگاهسازی کمک میکند به اینکه مدیران هم با حساسیت بیشتر به موضوع نگاه کنند و برای حفاظت از گونههایی مثل پلنگ برنامهریزی داشته باشند و به این موضوع بودجه اختصاص دهند. این چیزی بود که من آن را دیده بودم.
سراغ چه جغرافیایی رفتید؟
شمال شرق ایران را برای برنامهام تعریف کردم. برنامهام را از سال ۸۸ و از منطقه ارس سیستان یا همان هزارمسجد شروع کردم. منطقهای با ۱۵۰ هزار هکتار. در این ناحیه شروع کردیم به شناسایی و ردزنی پلنگ. مهمترین چیزی که برای رسیدن به هدفم نیاز داشتم تعامل با جوامع محلی منطقه بود. چون آنها همیشه در منطقه حضور دارند و منطقه را خوب میشناسند. مرحله دوم هم آمادهسازی تجهیزات برای این برنامه بود. فراموش نکنید با توضیحی که قبلاً دادم پلنگ گونهای مخفیکار و مرموز است پس پیدا کردن آن هم خیلی ساده نیست. پیش از من هم آدمهایی سراغ این موضوع رفته و حتی عکس تهیه کرده بودند اما مثلاً در حالیکه پلنگ از جلو آنها فرار میکرد. یعنی پلنگ در حال طبیعی خودش نبود اما همه تلاش من این بود زندگی پلنگ را در حالت طبیعی خودش ثبت کنم. بالاخره سال ۹۱ توانستیم حضور این گونه را در هزارمسجد و برای نخستین بار ثبت کنیم.
از شروع پروژه تا زمانی که نخستین تصاویر را از پلنگ ایرانی گرفتید سه سال زمان برد و این زمان کمی نیست؛ در آن مدت خسته نشدید و به این فکر نیفتادید که ماجرا را ادامه ندهید؟
برای پیشبرد طرحی از این دست باید عاشق طبیعت، حیات وحش و عاشق طرحی باشید که برای خودتان تعریف کردهاید. عشق و علاقهای که به این پروژه داشتم موجب میشد خسته نشوم و شکر خدا پس از حدود دو سال و نیم توانستیم نخستین نتایج را بگیریم.
نخستین روزی را که توانستید از پلنگ عکس بگیرید یا تصویربرداری کنید یادتان هست؟ میخواهم حال و هوای آن لحظه را برایمان شرح دهید.
قطعاً جزو خاطرهانگیزترین لحظات زندگی من و همراهانم بود، چون آرزوی هر عکاس طبیعتی است که بتواند از حیوان نادری مثل پلنگ تصویر بگیرد و این حیوان را در طبیعت از نزدیک مشاهده کند. آن روز همراه برادر و یکی از دوستانم بودم. با دوربینکشیهای زیادی که در منطقه کردیم گله قوچی را دیدیم که در حال چریدن بودند. در حال عکس گرفتن و تصویربرداری از این گله بودیم که متوجه شدیم از چیزی هراس دارند و منقلب شدند. حدس زدیم میتواند حضور پلنگ موجب ترس آنها شده باشد و یا گونه گوشتخوار دیگری. فکر کردیم اگر انسان دیده باشند باید سریع فرار کنند. حدس من این بود بویی را گرفتهاند و این نگرانشان کرده است. در فاصله ۲۰۰ متری از این گله بودیم و دیدیم مقداری ارتفاع گرفتند. دوباره ایستادند و به سمت پایین نگاه کردند. گله با نگرانی مشغول چرا بود و ما هم اوضاع را زیر نظر گرفته بودیم. یک ساعت گذشت و بالاخره پلنگ را مشاهده کردیم که در کمین گله بود. پلنگ برای به دام انداختن شکار صبر بسیار زیادی دارد. وقتی میخواهد شکار خود را بزند شاید گاهی تا ۴۸ ساعت گله را زیر نظر میگیرد تا بتواند در بهترین موقعیت، شکار کند. خلاصه آن روز و برای نخستین بار توانستیم هم از پلنگ عکس بگیریم و هم تصویربرداری کنیم و روز بسیار فوقالعادهای برای ما شد. یادم هست وقتی تصاویر را به بچههای محیط زیست نشان دادیم بسیار ذوق کرده بودند چون در آن منطقه نیروهایی بودند که هنوز پلنگ را ندیده بودند.
از چه فاصلههایی توانستهاید از پلنگ عکس بگیرید؟
در نخستین برخورد با پلنگ، خودمان را تا جایی که توانستیم به سوژه نزدیک کردیم و توانستیم از فاصله حدود ۴۰ تا ۵۰ متری عکس بگیریم. هرچند در ادامه کار عکاسی از پلنگ در یک مورد تا سه متری به او نزدیک شدیم. عظمت و ابهت این حیوان آنقدر زیاد است که وقتی در دره نعره میزند، سنگهای دره از ترس نعره پلنگ میلرزند؛ مو بر بدن آدم سیخ میشود؛ این حیوان اینقدر باشکوه است.
بازتاب نخستین عکسی که گرفتید چه بود؟
آن زمانی بیشتر فعالیت فضای مجازی به فیسبوک خلاصه میشد و سایتها و وبلاگها و بازتاب بسیار خوبی در همان فضا و سایتها داشت. عکس در سایت دیدهبان حیاتوحش و محیط زیست ایران هم منتشر شد و وقتی مطلب در سایت دیدهبان انتشار یافت، مدیران کشوری محیط زیست با نیروهای خود در کلات تماس گرفته بودند تا بیشتر از چند و چون این ماجرا اطلاع کسب کنند.
فراموش نکنیم این اتفاق وقتی افتاده بود که ما از پلنگ ایرانی خیلی کم عکس و تصویر داشتیم.
برای عکسبرداری و تصویربرداری از پلنگ ایرانی تیم داشتید یا به تنهایی کار کردید؟
قطعاً انجام کارهای بزرگی مثل تصویربرداری از پلنگ ایرانی نیاز به همکاری و همراهی دارد. من هم به این مهم واقف بودم. تیم ما عبارت بودند از برادرم مسعود ظریف که شناخت بسیار خوبی از طبیعت دارد و جزو مهرههای کلیدی تیم بود و دو نفر دیگر از دوستانم؛ یعنی کامران رمضانپور و روح الله انصاری و جواد شایستهپور که به صورت پاره وقت با ما همکاری میکرد. در منطقه هزار مسجد دوست خوبم عبدالله بهشتی که بومی منطقه است کمک خوبی برای ثبت گونهای که در هزارمسجد ثبت کردیم به ما داشت.
بیشترین زمانی که در طبیعت ماندید تا بتوانید به نتیجه لازم برسید چند ساعت یا چند روز بود؟
متأسفانه با توجه به شرایط کاری و شرایط زندگی، امروزه زمان گذاشتن برای برنامههایی از این دست که جزو شغلهای ثابت ما به حساب نمیآید بسیار سخت است و یکی از مشکلات اصلی من برای ادامه این پروژه همین بود. با این حال من از یک روز تا حداکثر یک هفته در طبیعت میماندم تا بتوانم پلنگ را پیدا کنم. شاید در یک فرایند پنج یا شش ساله که من به دنبال ثبت پلنگ ایرانی بودم توانستیم حدود ۷۰ مرتبه حضور پلنگ را ثبت کنیم که ۴۰ قلاده متفاوت بودند.
در این مدت بیشتر به دنبال عکسبرداری بودید یا تصویربرداری از پلنگ؟
تمرکز بنده فیلمبرداری از پلنگ بود تا بتوانیم رفتارهای این حیوان را ثبت و ضبط کنیم؛ برای همین تعداد عکسهای ما نسبت به فیلمهایی که گرفتهایم کمتر است. این صحنهها شامل صحنههای مختلفی میشود؛ از صحنه شکار کردن پلنگ گرفته تا جفت گیری پلنگها که برای اولین بار در ایران با کیفیت تصویری بالا انجام شد. با مقدار زیاد فیلمی که تهیه کردهایم به راحتی میشود دو یا سه مستند درباره پلنگ ساخت و درگیر ساخت مستندی هم هستیم؛ هرچند هنوز به نتیجه کامل نرسیدهایم.
پروژه عکسبرداری و تصویربرداری از پلنگ بسته شده است؟
به طور کامل نه، همانطور که اشاره کردم یکی از مسائل پیش روی بنده، بحث کار و مشکلات و گرفتاریهای زندگی امروز ماست، اما همچنان به دنبال این هستم که به سهم خودم برای حفاظت از این گونه نادر کاری انجام دهم. برنامههای میدانی ما کمتر شده است و از دو سال پیش شکل برنامهها از فیلم و عکس گرفتن به تعامل با جوامع محلی و آمار گرفتن، همراهی با سازمانهای مردمنهاد فعال در این حوزه و یا محققان و کارهایی از این دست تغییر کرده است. در آن چند سال ما در شروع هر سال، تقویمی برای خودمان تعریف کردیم و سعی کردیم همه برنامههای تعریف شده انجام شود. برای کاری که انجام دادیم جا دارد از دکتر خانی، مهندس فخرانی، محیط بانانی مثل مهندس انصاری، مهندس فرجی و خیلی دیگر از دوستان که به ما کمک کردند تشکر کنم.
گیر کردن در برف و مه
همه سفرهایی که برای ثبت حضور پلنگ در شمال شرق کشور داشتیم خاطره و ماجراجویی بود. وقتی وسایلمان را از ماشین برمیداشتیم با نام خدا کارم را شروع میکردم و میدانستم وارد یک ماجراجویی میشویم. بارها با خطرات مختلف روبهرو شدیم، در جاهایی گیر کردیم و بارها مرگ را جلو چشم خود دیدیم. در زمستانهای سرد و هوای ۲۰ درجه زیر صفر، جایی بود که در پرتگاههایی به خاطر مه راه را گم میکردیم، احتمال حمله پلنگ وجود داشت و خلاصه با حوادث مختلف باید روبهرو میشدیم. یادم هست در یکی از زمستانها در مرکز پارک تندوره، بر بلندی ایستاده بودیم. وقتی دوربین کشیدیم، در داخل دره با لاشه یک کل روبهرو شدیم. هزار متری با لاشه فاصله داشتیم. دیدیم عقابهای طلایی روی لاشه فرود میآیند اما با ترس بلند میشوند. با خودمان فکر کردیم پلنگی بخشی از شکارش را خورده و همان جا زیر درختی در حال استراحت و مواظب شکار است. هوا چیزی حدود ۱۰ درجه زیر صفر بود. خلاصه ما تا ساعت ۳ عصر نشستیم و البته کم کم تا حدود ۱۵۰ متری به لاشه نزدیک شدیم. منتظر بودیم و امید داشتیم پلنگ دوباره برگردد سر لاشه و بتوانیم تصویر بگیریم. از طرفی برای اینکه دوباره به نقطه امن برسیم ۴ ساعت فاصله داشتیم، آنهم پیاده روی برف حدود ۴۰ سانتیمتری. پس از چند ساعت انتظار دیدیم ما یک ساعت تا تاریکی هوا وقت داشته و چهار ساعت پیادهروی هم در پیش داریم تا دوباره به محیط بانها برسیم، اما از پلنگ خبری نیست. خلاصه رفتیم سراغ لاشه و در آن اطراف ردپایی از پلنگ وجود نداشت. احتمالاً مثلاً تکان شاخهها موجب ترس عقابها میشد بهخصوص که سابقه روبهرو شدن با پلنگ را هم داشتند و این سبب ترسشان شده بود. وسایل را جمع کردیم تا خودمان را سریع به پاسگاه محیط بانی برسانیم. آنروز مرگ را جلو چشممان دیدیدم، فقط بحث این بود که افراد گروه خوبی بودیم. کامران رمضانی از مربیان کوهنوردی و از هیمالیانوردان بود و برادرم شناخت خوبی از طبیعت دارد و خودم. خلاصه حرکت کردیم تا زودتر از منطقه خارج شویم. از دره بالا آمدیم تا وارد دره بعدی شویم که ناگهان به مه برخوردیم که داشت به سمت ما میآمد. به جایی رسیده بودیم که واقعاً خطرناک بود، چون هم دره و پرتگاه بود و هم مه. من گفتم دیگر نمیآیم. نمیتوانستیم حتی برگردیم. صدای نعرههای پلنگ هم در دره میپیچید. خلاصه مجبور شدیم سه ساعتی بنشینیم و آتش درست کنیم تا کمی از مه کم شود و به راهمان ادامه بدهیم. یادم هست وقتی به محیط بانها رسیدیم، متوجه شدیم چقدر نگران حال ما و ترسیده بودند برای ما اتفاقی افتاده باشد برای همین به سمت نقطه کمین ما حرکت کرده بودند.
احساسات را کنار بگذاریم
حفاظت از محیط زیست و حیات وحش با احساسات میانهای ندارد. آنهایی که در این حوزه سواد لازم و اطلاعات کافی ندارند بهتر است آن را به آدمهای کاربلد بسپارند که تخصص این کار را دارند. همینجا بگویم تخصص صرفاً این نیست که بگوییم درس آن را خواندهایم. خیلی از محیط بانهای ما هستند که در ظاهر یک مدرک دیپلم دارند اما ۲۰ سال از زندگی خود را در طبیعت گذراندهاند و شناخت بسیار خوبی از طبیعت دارند.
منبع: روزنامه قدس
انتهای پیام/
نظر شما