تاکنون بیش از 14 اثر از این نویسنده به چاپ رسیده است که عمده آنها در گونه غیرداستانی و مبتنی بر روایتگویی و خاطرهنگاری است. محمودزاده در کتاب تازه خود با عنوان «آدم شویی» چاپ نشر نیستان به سراغ داستان کوتاه رفته و این بار آدمهای همیشگی خود را در قالب داستان کوتاه به مخاطب نشان داده است.
«آدم شویی» به تازگی برگزیده جشنواره ادبیات دفاع مقدس در بخش داستان نیز شده است. به همین بهانه به سراغ او رفتیم تا درباره این اثر و فرصتها، ظرفیتها و چالشهای ادبیات مقدس گفتوگو کنیم. در ادامه این گفتوگو را میخوانید.
* شما در سالهای گذشته بیشتر در حیطه خاطرهنگاری دفاعمقدس فعال بودید و پیش از این سابقه نوشتن داستان کوتاه از شما سراغ نداریم. چه اتفاقی افتاد که پا در این مسیر گذاشتید؟
ابتدا عرض کنم رزومه فعالیت من در ادبیات دفاعمقدس به دوران جنگ برمیگردد. در زمان جنگ هم بیشتر در حوزه خاطره و گزارشهای جنگی و مشاهداتم از عملیاتها فعالیت میکردم، اما پس از جنگ تمرکز من روی شخصیتشناسی و توجه به شخصیتها رفت و برای این کار شیوه زندگینامه داستانی را انتخاب کردم، مثل کتابی که درباره شهید خزاری، شهید علمالهدی و ... کار کردم. در واقع اعتقاد من این است که باید برجستگیهای جنگ را در قالب ادبیات تحویل جامعه داد که مخاطب داشته باشد، جذاب باشد و تکراری و خستهکننده نباشد. در حال حاضر بسیاری از مطالبی که درباره جنگ جمع میشود میتواند مرجع و منبع اولیه خوبی باشد، اما نمیتواند ادبیات باشد. پس از جنگ نوبت این نوع حرکت یعنی تبدیل کردن محتوای تاریخی به ادبیات است، چون در دوران جنگ تمرکزی برای انجام این کار نیست و باید فراغتی برای این کار در میان باشد. من هم با همین قصد مسیر حرفهایام را انتخاب کردم و از بین شاخههای مختلف ادبی، زندگینامه داستانی را انتخاب کردم. آخرین کتاب من یعنی«محمد؛ مسیح کردستان» که در همین جشنواره به عنوان کتاب برتر انتخاب شد، زندگینامه داستانی شهید بروجردی بود، اما اینکه چه شد سر از داستان کوتاه درآوردم، باید بگویم من در دل تحقیقات وسیعی که در این سالها داشتم به سوژههایی برمیخوردم که نمیشد آنها را در قالب مستند و خاطره نوشت. همانطور که شما حدس زدید من پیش از اینکه این مجموعه داستان کوتاه را بنویسم تجربه نوشتن داستان کوتاه نداشتم و تنها دو رمان به نامهای «سرزمین آبی» من با الهام از شهید باکری و «اشکهای سورن» را داشتم که هر دو را انتشارات قدیانی چاپ کرده است، اما وقتی در دل کارهای تحقیقاتی به سوژههایی میرسیدم که امکان نوشتن آنها به صورت مستند نبود، به فکر قالب داستان کوتاه میافتادم،چون مستندنگار باید امانتدار باشد. وقتی میگوید این کتاب زندگینامه واقعی این شخص است، دیگر حق ندارد تخیلات خودش را در آن کتاب دخالت دهد. این مرز بسیار حساسی است که متأسفانه بسیاری رعایت نمیکنند. یعنی خواستهها، سلایق و تمایلات خودشان را به آن شهید منتسب میکنند که تحریفی آشکار است. منِ نویسنده باید بگویم این داستان کوتاه یا بلند متأثر و متولد از تفکرات نویسنده است و محتوای آن بیشتر حاصل نگاه نویسنده است نه شخصیت آن داستان.
* متأسفانه یکی از مشکلات جدی ما در حوزه ادبیات انقلاب، دفاعمقدس و مدافعان حرم همین است که بعضی نویسندگان جوان به علت آموزش ندیدن و شوقی که نسبت به آن شهید دارند، فانتزیهای خودشان را به شهید نسبت میدهند.
** این افراد یا محقق حرفهای نیستند یا حوصله تحقیق و پژوهش ندارند و یا بلد نیستند که باید با چه کسی درباره آن شخصیت صحبت کنند. تنها با خانوده آن شهید صحبت میکنند، ولی یک مادر شهید از کجا میداند این شهید در عملیاتها چه کرده است؟ مادر شهید هم شروع میکند به احساسی صحبت کردن و روایت رفتارهایی که از پسرش دیده است. مگر میشود یک شهید نماز نخواند؟ اهل مسجد نباشد؟ ما در تحقیق و پژوهش باید روی مسائل دیگری تمرکز کنیم. چرا نویسنده جوان ما این کار را میکند؟ چون نمیتواند به افرادی برسد که درباره شهید اطلاعات دسته اول به او بدهد. وقتی نمیتواند این را پیدا کند شروع میکند به بافتن و مونتاژ کردن از کتابهای دیگر و اینجا انحراف شروع میشود. حتی کسانی که در جنگ بودند، میخواهند افکار سال 99 و طرز فکر فعلی خودشان را به سال 61 قالب کنند. این یکی از انحرافاتی است که توسط خود اهالی جنگ رخ میدهد. محمودزاده! چه شد که تو در سال 62 و در عملیات خیبر و جاده طلاییه، عقبنشینی کردی؟ اینجا حقیقت را بیان نمیکند، چون شکست میخورد. خب شکست بخوری! ما آنجا همت را از دست دادیم. باید حقیقت جنگ را گفت، اما میبینم با نگاه حال، تحلیل میکند.
* یعنی جنگ را با نگاه امروز نقد میکند؟
** بله. جنگ را به نفع خودش نقد میکند و میخواهد خودش را تبرئه کند. مگر کسی خواست شما را محاکمه کند؟ چرا فکر میکنید ما باید همه جنگ را پیروز میشدیم و حالا هم پیروزمندانه روایت کنیم؟ شما اگر حقیقت را نمیگویی، میتوانی سکوت کنی. خود من در بعضی از موارد درباره جنگ سکوت میکنم، چون نمیخواهم ضدانقلاب سوءاستفاده کند. یا باید سکوت کنیم یا بنویسیم و برای یک قرنهای دیگر به یادگار بگذاریم، اما حق نداریم عملکرد همت یا کاوه در کردستان را به نفع خودمان ثبت کنیم.
سالهای جنگ اکنون از دو سو ضربه میبیند. دسته نخست کسانی که بلد نیستند یا حوصله ندارند و نرفتهاند آموزش ببینند، در حالی که مسئله آموزش به نویسندگان خیلی مهم است، چون نسل جنگ در حال از دست رفتن هستند و ما نسل بعدی را آنچنان که باید آماده نکردهایم. دسته دوم، بازماندگان جنگ، مسئولان و سردارانی هستند که گاهی مسائل جنگ را به نفع خودشان مصادره میکنند تا خودشان را قهرمان نشان بدهند. این تحریف دوجانبه است. اینجا هم باز مقصر روایتگر و مصاحبهگر است، چرا که باید با مصاحبهشونده کنکاش کند. باور میکنید من در مواردی برای یک موضوع دو، سه صفحهای با چند نفر و از چند زاویه مختلف صحبت میکنم و بعد مطلب را ویرایش نهایی میکنم. گاهی به آنها میگویم چیزی که شما گفتید درست نیست و درستش این است. اینجا کار سخت میشود و گره میخورد و اتفاقاً باز کردن این گره، زیبایی ادبیات دفاع مقدس است. حل کردن این گرهها هم به وجدان اهل قلم برمیگردد. یک بار من را برای جلسه نقد کتابی دعوت کرده بودند. من گفتم بنده این خانم را مقصر نمیدانم، چون این خانم در زمان جنگ نبوده است، اما شما میتوانید یک مشاور نظامی روی سر این نویسنده بگذارید. یعنی ما اصول تداوم ادبیات در درازمدت را به یک فرایند و سیستم منظم تبدیل نکردهایم.
* یکی از دغدغههای همیشگی من پی بردن به چرایی غفلت ما از گنجینه دفاعمقدس و تاریخ انقلاب بوده است. چرا ما هنوز نتوانستهایم از این گنجینه عظیم و شگفت به بهترین نحو استفاده کنیم؟
** ببینید من به این موضوع میگویم بد دفاع کردن از جنگ و شهدا. بدتر از این نمیشود که شخصیت یک شهید را آسمانی و رؤیایی معرفی کنید تا یک جوان امروزی با خودش بگوید غیرممکن است مثل این آدم بشوم. با این اتفاق، شهدا یا اعتقادات آنها به صورت ناخودآگاه، تبدیل به رؤیایی میشود که خیلی سریع هم این رؤیا محو میشود. چرا بعضی رمانها و کتابها تا قرنها ماندگار میشوند؟ اگر دوستان روی این قضیه فکر کنند میبینیم که ما باید به فطرت انسانی برگردیم. به قول آقای جوادیآملی، فطرت یک هسته اولیه و بشری است که به هیچ دینی ربط ندارد و همه آن را دارند. ما اگر به فطرت و معرفت آن شخصیت برویم و برسیم و آن را منعکس کنیم، همه مخاطبان حتی مخاطبی که خارج از مرزهای ایران زندگی میکند و با عقاید ما آشنا نیست، با کتاب رابطه برقرار میکند و به دلش مینشیند. ضرورتی هم ندارد بگوییم این شهید در راه خداست. بگذارید خواننده خودش متوجه شود معنای «گذشت» چیست ؟ ادبیات به این صورت ماندگار میشود.
مثلاً ما در ادبیات دفاعمقدس سمت نشان دادن معرفت زندگی شهدا نرفتهایم. همیشه به سمت قهرمانسازی رفتهایم، چیزی که خود شهدا با آن مخالف بودند و اصلاً برای آن زندگی نکردند. قهرمانپروری به فردگرایی و دیکتاتوری ختم میشود. اگر شهید سلیمانی کتابی درباره خودش مینوشت اصلاً به سمت قهرمانپروری نمیرفت و به ساحتهای دیگری توجه میکرد. ما هم باید این نکته را لحاظ کنیم.
* به نظر شما آیا ما میتوانیم از تجربه بعضی کشورهای موفق در حوزه ادبیات به خصوص ادبیات جنگ استفاده کنیم؟
** اینکه شما گفتید شاهکلید کار ماست. اگر من نویسنده کتابهایی مانند «جنگ و صلح» و «بینوایان» را که در جریان جنگهای جهانی نوشته شده نخوانم، یعنی درِ همه دنیا را به روی خودم بستهام. توجه به این آثار به خصوص «جنگ و صلح» مورد تأکید مقاممعظمرهبری است. ایشان معتقد هستند تجربیات دیگر کشورها را بخوانیم، اما به خرمشهر خودمان برگردیم یعنی جهانی ببینیم، اما بومی عمل کنیم.
* در پرسش آخر گفتوگو به کتاب «آدم شویی» برگردیم. شما شخصیتهای این کتاب را باز هم از توجه به شخصیتهای واقعی جنگ یافتهاید. درست است؟
** بله. همانطور که گفتم من درباره کتابهایم تحقیقات وسیعی دارم. در دل تحقیقات به سوژههایی میرسیدم که احساس کردم باید از حالت مستند خارج شوند و به داستان بیایند.
این داستانها مجموعه الهامات من از آزادگان، جانبازان و کسانی است که پس از جنگ در شرایط سخت و غریبانهای زندگی کردند. من از این افراد با عنوان «فراموششدگان» یاد میکنم. «آدم شویی» را بر وزن پولشویی در نظر بگیرید. کسانی که از جنگ و آدمهای جنگ سوءاستفاده میکنند و رزمندگان را مزاحم خودشان میدانند و آنها را بایکوت میکنند. چون آدمهای جنگ میدانند انقلاب و جنگ چطور شکل گرفته است، ولی مگر میتوانند آن آدمها را به طور فیزیکی حذف کنند؟ نه! پس این افراد را به یک زندگی غریبانه پرتاب میکنند. بازماندگان جنگ در گوشه خانهها و آسایشگاهها زندگی سختی دارند. هر کدام از آنها دنیایی داستان در دل خود دارند. من قصد داشتم در این مجموعه داستان تلخیهای پس از جنگ را بگویم و به این پاسخ برسم چرا در همین نظام این افراد نادیده گرفته میشوند؟ گلایه میکنند چرا حرفهای آنها جایی منتشر نمیشود، برای همین 6 داستان « آدم شویی» را با همین مضامین نوشتم. البته بگویم همه اینها واقعیت نیست، اما جوهر اصلی آنها واقعیت زندگی این افراد فراموش شده است. امیدوارم این کتاب جرقهای باشد برای اینکه ما نامرد نباشیم و این افراد و خانوادههای آنها را فراموش نکنیم و به آنها در خور شأنشان رسیدگی کنیم. آنها را به عنوان مردان بزرگ ببینیم و بدون منت به دستبوسی آنها برسیم.
نظر شما