بهمن ماه سال ۱۳۹۰، به مناسبت برگزاری جشنواره فیلم فجر در مشهد، تصمیم گرفتم تا یک شماره ویژه مجله «هنر» را به بررسی وضعیت سینما در مشهد، از آغاز تا آن دوره جشنواره فجر اختصاص بدهم و دوستان هم، همراهی کردند تا این اتفاق بیفتد و مجله، در موعد مقرر، منتشر شود. یکی از بزرگترین مشکلات پیش رو، نبود آرشیو کاملی از نشریات و روزنامه های منتشره در سال های گذشته بود و عدم دسترسی به همان اندک لاشه های باقی مانده از نشریات صحافی شده سالیان گذشته.
یکی از کسانی که در تهیه مطالب مربوط به تاریخچه سینماهای قدیمی مشهد برای آن شماره مجله، سنگ تمام گذاشت، حسین پورحسین بود. کسی که از سالیان سال قبل، می شناختمش. از حدود سال ۱۳۷۰.
برای آن شماره مجله، کمک های بسیاری کرد و البته، خودش به عنوان یکی از پیشکسوتان عرصه سینما و مدیریت آن در مشهد و یکی دو شهرستان، موضوع گپ و گفت ما هم قرار گرفت و دو صفحه از مجله را، به خود اختصاص داد.
امشب، خبر سفرش را شنیدم. ناغافل، به دلیل سکته قلبی. آن پیرمرد پرتحرک و پرانرژی که همیشه اینطرف و آن طرف بود و پای ثابت تهیه خبر و گزارش و مصاحبه، یکباره دیگر نیست. نمی توانم باور کنم. سال ها، هر موقع که به سرویس سینمای روزنامه می آمد، از جیب بغل کت اش، یک دسته لوله شده کاغذ تهیه خبر بیرون می کشید که پر شده بود از حروف درشت و پرتعداد و شرح ریز ماوقع مصاحبه یا گزارش. دقت نظرش در پرداختن به این جزییات، غبطه برانگیز بود.
حالا، دیگر نیست. سخت است باور نبودن آن پیرمرد پرانرژی که انگار گذشت سالها، چیزی به فیزیک او، نه ذره ای کم کرده بود و نه زیاد. سال ها، او انگار همان که بود، باقی مانده بود. الان هم که در باره او می نویسم که دیگر نیست، فکر نمی کنم که تصویرش در ذهنم، تغییری کند. او هنوز هم، همان پیرمرد موسفید پر انرژی است که می آید و دسته ای کاغذ خبر را روی میز من می گذارد و می رود تا روی پشت بام روزنامه، حین کشیدن سیگار، کمی با بچه های روزنامه گپ بزند و بعد از پله ها پایین بیاید و و بپرسد که:«چطور بود؟!».
یادش گرامی.
نظر شما