لابد باید همه این سالها را جوان بمانی و جوانی کنی؛ بگویی و بخندی و سر و کله بزنی؛ بدوی و بنویسی و خاطره تعریف کنی. لابد عمری این طوری بگذرد و پیری و کوری نداشته باشد، عمر خوبی است. با این حساب، حسین پورحسین خوب عمر کرده است؛ آدمی که از هفتاد و چند سالِ عمرش، شصت و چند سالش را جوان بوده و جوانی کرده؛ پرانرژی، پرکار و پرحرف بوده؛ دویده و نوشته و خاطره تعریف کرده است.
حسین پورحسین همه عمرش، جوان بود و این، کم چیزی نیست. عاشقی هم که شانه به شانه جوانی است؛ و حسین پورحسین همه عمرش را در شور و شوق عاشقی گذراند؛ عشق به سینما؛ آینه جادویی که میشود در آن، هزار هزار بار زیست و زندگی کرد.
پورحسین از نسل آدمهایِ- حالا دیگر کمیابِ- عشق سینما بود و خاصیت عشق این است که آدم را جوان نگه میدارد؛ حتی اگر برف پیری بر سر و صورتش باریده باشد. حسین پورحسین همه عمرش را در سرمستی جوانیاش گذراند؛ چه وقتی که در کافههای شلوغ لالهزار قدم میزد؛ چه هنگامی که در سینمای پرتافتادهاش در کوی طلاب، تنها مینشست.
نظر شما