حوزه و دانشگاه در یک نگاه کلی مثل دو نیمکره مغز میمانند برای اندام بشر؛ انسان و فرد زنده، دو نیمکره مغزش باید با هم همکاری کنند و البته هر نیمکره هم کار خودش را میکند؛ ولی با همکاری این دو نیمکره مغز هست که این اندام موجود زنده میتواند فعالیت کند. در جامعه ما هم دو نیمکره مغز وجود دارد، یک نیمکره حوزه و یک نیمکره دانشگاه؛ اینها دو نیمکره مغز این جامعه هستند و این دو هر کدام باید کار خودشان را بکنند؛ در عین حال با هم همکاری داشته باشند تا اندام جامعه بتواند به سلامتی کارش را انجام بدهد.
پیش از انقلاب و سالهای دهه ۳۰ و دهه ۴۰ و حتی اوایل دهه ۵۰، فضایی که در دانشگاه وجود داشت و فضایی که در حوزه وجود داشت، بدبینی نسبت به همدیگر بود؛ دانشگاهیان، حوزویان را بیسواد میدانستند و حوزویان دانشگاهیان را بیدین میدانستند. معروف بود و آن زمان هم تبلیغ میشد که حوزه مهد دین هست و دانشگاه مهد علم؛ یعنی توی دانشگاه دین یافت نمیشود و در حوزه علم یافته نمیشود. این بدبینی که بین دانشگاهیها و حوزویها وجود داشت موجب شده بود که اینها از هم دور بشوند و دانشگاهی وقتی دستش از حوزه کوتاه شد، خودش باید به منابع دینی مراجعه میکرد تا دینش را بدست بیاورد که میشد دین غیرصحیح، دین غیر کارشناسی شده و یک دین انحرافی یا اینکه کلاً باید بیدین میشد؛ بنابراین دانشجو سر دوراهی بیدینی یا دین انحرافی قرار داشت. از آن طرف هم حوزوی به رسالت الهی خودش که عرضه معارف اسلامی و معارف اهلبیت(ع) و آموزههای دینی به جامعه است، نمیتوانست جامه عمل بپوشاند.
در همان سالها هم دیدیم که جوانان دانشگاهی که با انگیزههای دینی ولی خب دینی که خودشان شناخته بودند، شروع به فعالیت کردند، مبارزات انقلابی هم داشتند؛ اما پس از مدتی منحرف شدند و رسماً کمونیست شدند؛ هم خودشان را به هلاکت رساندند و عمر و جوانی خودشان را به باد دادند، هم سبب هلاکت دیگران شدند و لطمه زدند به جامعه. اینها همهاش در اثر این بود که دانشگاه و حوزه با هم مرتبط نبودند و دانشگاهی نمیتوانست دین صحیح را از عالم دینی بدست بیاورد.
این فضا بایستی شکسته میشد و شهید مفتح در طول سالهای دهه ۳۰، ۴۰ و ۵۰ و پیش از پیروزی انقلاب راهی را در پیش گرفته بودند که بتوانند این بدبینی و سوءظن نسبت به همدیگر را از بین ببرند و پس از پیروزی انقلاب هم تا حدی این بدبینیها از بین رفته بود، اما ریشهکن نشده بود و شهید مفتح میدانستند اگر این بدبینی و این اختلاف بین حوزوی و دانشگاهی ریشهکن نشود، پس از یک مدتی که شور انقلاب بخوابد و چند سال که بگذرد دوباره اینها سر باز خواهد کرد و دوباره حوزوی و دانشگاهی نسبت به هم بدبین خواهند بود و کل جامعه آسیب میبیند؛ بنابراین ایشان در همان سال اول پیروزی انقلاب در اول آبان سال ۵۸ نخستین سمینار وحدت حوزه و دانشگاه را پایهگذاری کرد.
پس از این سمینار، شهید مفتح به شهادت رسیدند و از سال بعد، روز شهادت ایشان شد روز وحدت حوزه و دانشگاه.
اکنون نسبت به آن موقع خیلی جلو آمدیم و انصافاً فضای دانشگاه و فضای حوزه نسبت به سال ۵۸ و نسبت به پیش از انقلاب اصلاً قابل مقایسه نیست، اما هنوز به آن ایدهآل نرسیدیم.
نظر شما