تحولات لبنان و فلسطین

عظمت و شکوه و حضور ده ها میلیونی مردم ایران و عراق در بدرقه و تشییع سردار رشید محور مقاومت حاج قاسم سلیمانی و یار او ابومهدی مهندس ودیگر همراهانشان که در حمله تروریستی و بزدلانه نیروهای آمریکایی در بغداد به فیض شهادت نائل آمدند یک رویداد تاریخی و بی‌نظیر بود که بسیاری از اهداف دشمنان را در طراحی این عملیات ناکام گذاشت.

خودم را تا آخر عمر نمی بخشیدم اگر ...

تصاویر صحنه‌های عزاداری و حضور مردم ایران و عراق در خیابانها برای نشان دادن ارادت و دلبستگی‌شان به شهید سلیمانی که یک رکورد جهانی بر جای گذاشت، نه تنها رسانه‌های جهانی را شوکه و متحیر کرد که هراس دولتمردان آمریکایی و نیروهای آنها در منطقه را از عواقب ماجراجویی و جنایتی که مرتکب شدند تا به امروز چندین برابر کرده است.

در سالگرد شهادت سید الشهدای محور مقاومت، سران کاخ سفید نه تنها نیروها و سفارتخانه‌هایشان را در منطقه از ترس پاسخ که ایران وعده آنرا داده، در حالت آماده باش ناگزیر به ارسال انواع پیغام‌ها و واسطه‌ها برای در امان ماندن از ضربه‌های گروه‌های مقاومت در منطقه به تلافی خون این شهدا هستند.

این روزها خیابان‌های شهرهای اهواز و تهران و کرمان و به ویژه حرم مطهر رضوی دوباره عطرآگین پیکر بخ خون غلطیده ححاج قاسم است و داغ سردار رشید ایرانی محور مقاومت در دلهای مردم دوباره قلیان می‌کند.

سالگرد شهادت حاج قاسم و گذر دوباره صحنه‌های بی‌نظیر خلق شده توسط مردم ایران در بیعت با این سردار بزرگ نظام ما را بر آن داشت تا پای صحبت‌ها و خاطرات سردار غلامحسین غیب‌پرور مسئول برگزاری مراسم تشییع پیکر حاج قاسم و شاهد نزدیک آن صحنه‌های خارق العاده بنشینیم. حاصل را در ادامه بخوانید.

** اجازه بدهید از آشنایی‌تان با حاج قاسم شروع کنیم. لاجرم باید برگردیم به دوران دفاع مقدس. کجا و کی با ایشان آشنا شدید و دوستی شما آغاز شد؟

پیش از آنکه درباره آشنایی و دوستی خودم با سردار سلیمانی سخن بگویم می‌خواهم به این نکته اشاره کنم قرار است درباره کسی حرف بزنیم که یک اسوه است و کسی حق ندارد سردار سلیمانی را یک اسطوره و یک انسان آسمانی یا تاریخی و دست نیافتنی معرفی کند. حاج قاسم انسانی از جنس خود ما و این ملت بود و باید به عنوان یک اسوه معرفی شده تا راه او دنبال شود.

اما آشنایی من با حاج قاسم به قبل از عملیات بدر یعنی سال ۶۲ باز می‌گردد که کم و بیش ایشان را می‌شناختم اما اصل آشنایی ما با هم و ارتباط‌مان از عملیات بدر و جلسات ستاد هماهنگی آن عملیات آغاز شد و ادامه یافت.

به یاد دارم بعد از عملیات کربلای ۴ که ما با یک عدم توفیق روبرو شدیم و نتوانستیم فتحی انجام دهیم، روزهای بسیار تلخی بود. خیلی از نیروها در زمین دشمن جامانده بودند، بسیاری شهید شده و تعدادی از نیروها مجروح در میدان مانده بودند. آن روز خیلی از دوستان و هم رزم‌مان ما که مدتها همنشین بودیم به شهادت رسیده یا اسیر دشمن شده بودند و روحیه همه از فرماندهان تا نیروهای رزمنده خوب نبود.

آن روز تنها یک نفر آرام بود و به دیگران هم آرامش می‌داد و آن شخص قاسم سلیمانی بود.

به یاد دارم شب بعد از عملیات در منطقه شلمچه در مقر "شهید قطبی" که  سنگری  تاریک بود با نورگیری در سقفش، حاج قاسم بین دو نماز برخاست و به ستون آهنی میان سنگر تکیه زد و از صبر برای ما سخن گفت و امید داد که بعد از هر ناکامی و شکستی حتما پیروزی هست.

ای کاش صحبت‌های آن روز قاسم ضبط شده بود. آن‌روز رزمنده‌ها و فرمانده‌هان با سخنان قاسم سلیمانی دوباره جان گرفتند و پس از آن در کربلای ۵ به یاری خداوند فتح بزرگی بدست آمد که حاج قاسم در آنجا هم نقش داشت و بسیار موثر عمل کرد.

حاج قاسم در بین نیروها نه فقط پرسنل و نیروهای سپاه که در کل محور مقاومت یک چهره محبوب بود. از ویژگی‌های شخصی و شخصیتی شهید سلیمانی بگویید. ویژگی‌هایی که ایشان را متفاوت از یک فرمانده نظامی کلاسیک می‌کرد؟

حاج قاسم در حالی‌که یک فرمانده جدی و مقتدر بود به شدت رقیق القلب هم بود بود.

البته بقیه فرماندهان ما در دوران دفاع مقدس هم همینطور بودند. من بارها دیدم حاج حسین خرازی و حاج احمد کاظمی وقتی خبر شهادت نیروهایشان را می‌شنیدند، گریه می‌کردند. حاج احمد متوسلیان فرمانده بسیار با جذبه و جدی بود، اما وقتی خبر شهادت یکی از برادران بنام شهید مسرور را به او دادم، پشت میز کوچکی که در مقر فرماندهی داشت با صدای بلند گریه ‌کرد و اشک ‌ریخت.

این رقت قلب در عین صلابت و اقتدار و جدیت در رزم، ویژگی همه فرماندهان و سرداران ما بود. فرماندهان ما، نظامیان زمخت و بی‌رابطه با نیروها نبودند. آنها قبل از هر چیز بر قلب نیروهای فرماندهی می‌کردند. این ویژگی به شکل اولی در حاج قاسم وجود داشت و کارهای حاج قاسم تصنعی و نمایشی و از سر وظیفه نبود.

پس از دفاع مقدس حاج قاسم به نیروی قدس رفت و طولانی‌ترین دوره مسئولیت ایشان در نیروی قدس بود.

انصافا نیروی قدس قبل از سردار سلیمانی و نیروی قدس بعد از انتصاب ایشان خیلی تفاوت دارد. ما قبل از حاج قاسم مجموعه قدس را به عنوان یک مجموعه نهضتی می‌شناسیم و مطالعه می‌کنیم ولی نیروی قدسی که شهید سلیمانی طی ۲۲ سال بنا نهاد یک نیروی موثر و عملیاتی برجسته و کاملا متفاوت است. این باز آفرینی هم بر اساس درک و شناخت درست از نیاز جمهوری اسلامی و شرایط زمانی و منطقه صورت گرفت زیرا شهید سلیمانی در پیشبرد برنامه‌های خود نوعی جهان نگری داشت و مسائل جهان اسلام و امت اسلام را در یک پیکره واحد می‌دید و تحلیل‌می‌کرد.

به همین دلیل هم ایشان گاه در نقش یک دیپلمات ماموریت هایی را انجام می‌داد؟

بله!، او یک استرتژیست خبره بود. در جلساتی که تا همین اواخر و قبل از شهادت ایشان در سطح مقامات عالی رتبه نظام تشکیل می‌شد وقتی سردار سلیمانی شروع  به تحلیل مسائل منطقه و جهان اسلام می‌کرد همه با دقت توجه می‌کردند.نگاه عمیق، اطلاعات راهبردی و تسلط در سطح عملیاتی و تاکتیکی به تحلیل‌های ایشان جامعیت می‌داد.

تسلط ایشان فقط در دایره اطلاعات نظامی نبود. حاج قاسم هم تحلیل سیاسی و راهبردی داشت و هم برای مسائل جهان اسلام راهکار ارائه می داد.

حاج قاسم ظهور داعش را پیش‌بینی کرد و غافلگیر نشد

حاج قاسم هم لبنان و هم عراق و هم سوریه و دیگر مناطق غرب آسیا را زاویه به زاویه می‌شناخت و بر آنها احاطه داشت. این تسلط زمانی برای همه نمایان شد که ایشان ظهور داعش را چند ماه از اعلام موجودیت این گروه تروریستی، پیش‌بینی کرد. به همین دلیل هم غافلگیر نشد و در میدان سوریه کاملا آمادگی داشت.

وقتی داعش با حمایت قدرت‌های جهانی و کشورهایی در منطقه در اوج قدرت بود، آقای بشار اسد هم خودش را رفتنی می‌دانست. بسیاری دیگر از مقامات نه فقط در سوریه که در منطقه هم حکومت بشار اسد را سقوط کرده می‌دانستند.

بدون اغراق حاج قاسم باعت استقامت و ماندگاری بشار اسد شد و با برنامه و استراتژی و ایمان راسخ مقابل داعش در سوریه و عراق ایستاد.

با توصیف‌های شما سردار سلیمانی در چارچوب‌های رسمی و کلاسیک یک فرمانده نظامی محدود نشده بود. او هم یک فرمانده نظامی برجسته نه فقط در سطح ملی که در سطح منطقه و محور مقاومت بود و در عین حال یک دیپلمات خبره و دارای نگرش سیاسی و راهبردی، در عین حال یک شخصیت کاریزما و محبوب میان ملت‌های منطقه. چه شاخصه‌هایی در ایشان حاج قاسم را به این جایگاه رساند؟

حاج قاسم انسانی بود که ایمان به راه و هدفش داشت. وقتی که می‌گفت من سرباز ولایت هستم، لفاظی نبود. خودش را غرق در آقا می‌دانست و در دوران دفاع مقدس هم همین  والگی و شیفتگی را نسبت به امام(ره) داشت.

سرمایه اصلی شخصیت سردار سلیمانی در اعتقادات و دیانت اوست. و گرنه شجاعت و زیرکی و توان برنامه‌ریزی در خیلی‌های دیگر هم هست. آما انچه سردار سلیمانی را در اوج نشاند، بی‌تردید دیانت و اعتقاد راسخ او بود.

ستاد بازسازی عتبات یکی از باقیات حاج قاسم است

یکی دیگر از رموز موفقیت و درخشش حاج قاسم دل‌دادگی مثال زدنی ایشان به اهل بیت بود. شاید کمتر کسی بداند که ستاد بازسازی عتبات یکی از باقیاتِ الصالحات سردار سلیمانی است. ایشان کاری را دست نمی‌گرفت و شروع نمی‌کرد مگر اینکه نتیجه ای بزرگ و ماندگان بجا گذارد و امروز تمام عتبات مقدسه زیر چتر ستاد بازسازی عتبات قرار نگرفته است.

به نظر شما چه عامل یا محاسبه‌ای باعث شد آمریکایی‌ها تصمیم به ترور و هدف قرار دادن سردار سلیمانی بگیرند. آیا شکست آنها در منطقه که از چشم جمهوری اسلامی ایران و فرمانده‌اش در محور مقاوت می‌دیدند یا تبدیل شدن حاج قاسم به یک چهره کاریزمادر سطح منطقه یا ارسال پیامی برای ایران و تحریک برای ایجاد یک درگیری؟

معتقدم آمریکایی‌ها شناخت خوبی نسبت به چهره‌های موثر در جمهوری اسلامی داشته و دارند. قطعا آنها متوجه نقش سردار سلیمانی در تحولات منطقه و شکست هایشان بودند. آمریکایی‌ها نه یک بار و دوبار که به دفعات از سردار سلیمانی سیلی خوردند. حاج قاسم به دفعات آنها را مایوس کرد. میلیاردها دلار در منطقه ریختند اما هی چیز عایدشان نشد.

شاید بتوان گفت آمریکایی‌ها حق داشتند از سردار سلیمانی عصبانی باشند چون او مانع تحقق نقشه‌هایشان بود.آن‌ها آمده بودند تا عراق را تکه تکه کنند، محور مقاومت را با تغییر حکومت سوریه دچار شکاف کنند و لبنان را با حذف حزب الله دچار افول نمایند و این همه برای تامین امنیت رژیم صهیونیستی بود.

آن روزی که حاج قاسم جلوی دوربین آمد و نابودی داعش را با قید زمان پیش‌بینی و اعلام کرد بلندی فکر و اشراف و تسلط ایشان بر امور منطقه برای همه اثبات شد.

چه کسی آن زمان جرأت می‌کرد مقابل دوربین‌ها بگوید حکومت داعش تا سه ماه دیگر تمام خواهد شد و بشارت محو آن جرثومه فساد را با وجود حمایت قدرتهای بزرگ از آن تروریست‌ها بدهد؟.

اگر این اتفاق پیش‌بینی محقق نمی‌شد قطعا خدشه بزرگی به حیثیت ایشان و جمهوری اسلامی وارد می شد، اما سردار سلیمانی آنقدر بر منطقه و تحولات آن اشراف داشت و مطمئن بود که این وعده را داد و دیدیم که وعده او عملی شد.

همه می‌دانستند که حاج قاسم روزی شهید خواهد شد

تقریبا همه می‌دانستند که حاج قاسم روزی شهید خواهد شد. خودش هم این تمنا را داشت. همه گریه‌ها و نجواهای او را دیده بودیم. او کمال خودش را در شهادت می دانست و به آرزویش رسید.

اما اقدام آمریکایی‌ها در هدف قرار دادن فرمانده ما یک جنایت و اقدام خبیثانه بود که به فرموده رهبر معظم انقلاب بی پاسخ نخواهد ماند.

از آن شب حادثه بگویید. خبر چگونه به شما رسید و آن ساعات اولیه چه گذشت؟

به دلیل مسئولیت و ارتباط کاری که ما داشتیم طبیعی است که زودتر از رسانه‌ها و مردم متوجه حادثه شدیم و قبل از اذان صبح همه فرماندهان و مقامات ارشد نیرو در دفتر سردار سلامی فرمانده کل سپاه جمع شدیم.

علی‌رغم اینکه همه می‌دانستیم سرانجام حاج قاسم شهادت خواهد بود همه متحیر و ماتم زده بودند. شخص من آن لحظات دلم نمی‌خواست باور کنم این اتفاق رخ داده. دوست داشتم می‌شد پاک کن بردارم و آنچه که در ذهنم بود را پاک کنم یا با یک قلم تمام ذهنم را خط خطی می‌کردم.

زیرنویس‌های تلویزیون هم قبل از نماز صبح شروع شد. اول گفتند که ابومهدی شهید شده‌است و حاج قاسم مجروح، اما مشخص بود که هر دو به شهادت رسیده‌اند.

هوا که روشن شد اولین اقدام ما حضور در منزل حاج قاسم بود. برخی از مقامات و شخصیت‌ها هم مثل آقای عزیز جعفری و حاج محسن رضایی و آقای قالیباف و آقای طائب و ... هم آمده بودند.

طبیعتا کسی حالش خوب نبود. هر کسی در گوشه‌ای اشک می‌ریخت و کسی نمی‌توانست حرف بزند چون بار غمی به اندازه همه شهدای دفاع مقدس و بلکه بیشتر بر دل یاران سردار سلیمانی آوار شده بود.

در آن ساعات اول و روز نخست به هر حال لازم بود که هماهنگی‌ها برای انجام امور صورت گیرد. اولین اقدام تعیین جانشین سردار سلیمانی بود که الحمد لله خیلی زود برادر عزیرمان حاج اسماعیل قاآنی که من از ارادتمندان به ایشان هم هستم و امیدواریم خداوند متعال وجود ایشان را برای اسلام و نظام حفظ کند جانشین ایشان شدند. این حرکت سبب می‌شد تا روحیه نیروها تقویت شده و انسجام آنها حفظ شود و من می‌دانم که خواست حاج قاسم هم انتخاب سردار قاآنی بود.

مسئولیت انتقال پیکر شهدا و مراسم تشییع آنها چگونه به شما محول شد؟

صبح روز بعد بود که جلسه‌ای در اتاق سردار فدوی جانشین فرمانده کل سپاه برای تصمیم‌گیری و انجام هماهنگی‌ها و امور به منظور انتقال پیکرها و تشییع و مراسم و غیره برقرار بود. در حالی که مدام از عراق و سفارت ما خبر می‌آمد که در عراق قرار است پیکرها تشییع شوند و مراسم به چه نحو است و فضا هم در منطقه متشنج بود.

در آن جلسه خواست خدا بود که مسئولیت انتقال پیکر شهدا و مدیریت مراسم تشییع آنها با پیشنهاد سردار فدوی به من محول شد.

اول هم صحبت‌هایی شد که من برای تحویل گرفتن شهدا به نجف اشرف بروم اما به دلایلی این امر ممکن نشد و در نهایت  قرار شد پیکر شهید سلیمانی و ابومهدی المهندس و دیگر شهدا با هواپیما به اهواز منتقل شود و من هم با اولین پرواز به اهواز رفتم.

تصمیم بر این بود که پیکر شهدا نخست و به درخواست مردم استان خوزستان که نماد مقاومت در هشت سال دفاع مقدس بود در این شهر تشییع شود. من مطمئنم که خود حاج قاسم هم از این اتفاق راضی بود چون علقه زیادی به مردم خوزستان داشت و مردم این خطه هم خاطرات خوبی از او داشتند.

آخرین مورد که من خودم شاهدش بودم خدمات حاج قاسم در امداد رسانی به مردم خوزستان در ماجرای سیل دو سال پیش خوزستان بود و همین دلسوزی‌ها و اهمیت دادن‌های حاج قاسم به مردم بود که موجب دلدادگی مردم این خطه به او از دوران دفاع مقدس تا به امروز است.

شور و بیقراری مردم استان به حدی بود که می‌شد حدس زد با چه جمعیت انبوهی در مراسم روبرو خواهیم بود لذا من شب قبل مسیر تشییع پیکرها را کوتاه کردم.

ساعت چها و نیم صبح بالاخره هواپیمای حامل شهدا با تاخیر بسیار زیاد از نجف به اهواز رسید چون مراسم تشییح و بدرقه شهید سلیمانی و ابومهدی در عراق هم با حضور میلیونی مردم مواجه شده و چند برابر پیش‌بینی‌ها زمان گرفته بود.

ظاهرا ۵۰۰ نیرو تامین شده بود تا جمعیت به هواپیما نرسند اما نتوانستند مانع شوند؟

بله ۵۰۰ تا ۶۰۰ نیرو تامین شده بود ولی نشد جمعیت را کنترل کنیم. جمعیت وفشار آنها به حدی بود که حتی اجرای مراسم رسمی نظامی برای ادای احترام به شهدا هم به سختی انجام گرفت و در نهایت با دشواری پیکر شهدا را به خودرو سرخانه داری که تدارک دیده شده بود منتقل کردیم و به نحوی که جمعیت متوجه نشود از فرودگاه به سمت محلی در حومه شهر حرکت کردیم چون چندین برابر جمعیت داخل فرودگه و روی باند بیرون از فرودگاه حضور داشتند و اگر متوجه خودرو حامل شهدا می‌شدند حرکت ما ممکن نبود.

فقط تعدادی از بروبچه های بسیجی که با موتور سیکلت امده بودند و خیلی هوشیار و زرنگ بودند فهمیدند خودرو ما حامل شهدا است و به دنبال ما راه افتادند که در میانه راه انها را هم با کمک پلیس و بستن راهشان متوقف کردیم.

پیکرها را به ساختمانی در حومه شهر که متعلق به شرکت نفت بود و از قبل مجموعه ایثارگران در انجا امکاناتی را فراهم کرده بود بردیم زیرا دو کار مهم باید در آنجا انجام می‌گرفت.

نخست تکمیل کار تفکیک قطعات بدن شهدا بود که البته بخش عمده کار را یک پزشک عراقی بنام دکتر رضا انجام داده بود و دوم غسل دادن قطعات بدن شهدا که با توجه به وضعیت آنها نیاز به افراد خبره و کاربلد داشت و بدین منظور افرادی با تجربه که عملیات کشف و شناسایی و غسل پیکر شهدای دوران دفاع مقدس را بر عهده دارند برای این منظور آمده بودند.

پیکر حاج قاسم مصداق اربا اربا بود

کمی مانده به اذان صبح اولین پیکری که از کاور بیرون اورده شد بدن حاج قاسم بود.صحنه عجیبی بود و من آنجا مفهوم واژه "اربا اربا" را فهمیدم زیرا سالم‌ترین بخش بدن سردار عزیز ما همان دستی بود اولین بار در عکس‌های محل شهادت ایشان منتشر شده بود.

از بدن حاج قاسم علاوه بر آن دست، یک گوش بخشی از گونه سمت راست صورت، بخشی از کتف و پشت گردن ایشان و دو ساق پا باقی مانده بود.

از شهید ابومهدی المهندس چیزی در عمل باقی نمانده بود. محافظان و همراهان سردار سلیمانی اما وضع بهتری داشتند و پیکر یکی از آنها تقربا سالم بود اما سوخته بود و برادر دیگری از کمر به بالا سالم بود.

کار تفکیک و غسل و کفن کردن شهدا سه ساعت و نیم طول کشید و ما آماده انتقال برای تشییع بودیم. در این زمان برادر خطاطیکه  آنجا بود آمد روی تابوت حاج قاسم بنویسد سپهبد شهید قاسم سلیمانی که من دستش را گرفتم و گفتم بنویس" سید الشهدای مقاومت" و این عنوان که خدا بر دل من انداخت تا به امروز باقی است.

به هر تقدیر پیکرها را برای تشییع به محل مقرر بردیم اما از همان اول کار بین خودرو ما و خودرو حامل شهدا به دلیل انبوه جمعیت فاصله افتاد.احساسات مردم قابل وصف نبود و از تمام قبایل عرب منطقه با پرچم‌ هیئت‌های خودشان آمده بودند. دسته‌های عزاداری با شور و هیجان مراسم گرفته بودند. زنان خوزستانی به رسم خودشان بر سر و صورت می‌زدند، از همه قومیت‌ها جمعیت موج می‌زد و مسئولین برگزاری مراسم در جمعیت گم شده بودند.

با آنکه سیستم صوتی قدرتمندی پیش‌بینی کرده بودیم که حاج صادق آهنگران بالای خودرو شهدا تعزیه خوانی کند اما صدای او در میان فریادهای جمعیت گم بود و گروه‌های مختلف مردم هر یک برای خودشان مراسم گرفته و عزاداری می‌کردند که صحنه عجیب و تکان دهنده‌ای بود.

فشار جمعیت به حدی بود که در ابتدای پل اهواز خودرو حامل شهدا صفحه کلاچ سوزاند و متوقف شد اما جمعیت خودرو را با خودش تا بالای پل برد.

آنجا ما بالاخره توانستیم توانستیم تابوت شهدا را به خودرو خودمان منتقل کنیم و به سمت فرودگاه برویم و این بار جمعیت بیشتر از قبل روی باند پرواز هواپیمای در نظر گرفته شده برای انتقال شهدا به مشهد مقدس را در بر گرفته بودند.

من پیش از این با سردار سلیمانی تماس گرفته و خواسته بودم هواپیمای دیگری برای انتقال شهدا به مشهد و تهران برای ما اعزام شود زیرا هواپیمای اولیه از نوع ایلوشین بود و به دلیل سرعت پایینی که داشت زمان ما از دست می‌رفت و به فوریت یک هواپیمای ایرباس پهن پیکر به صورت در اختیار برای ما به اهواز اعزام شد.

قبل از پرواز من با سردار نظری(فرمانده سپاه مشهد) تماس گرفتم و توضیح دادم که در اهواز با چه وضعیت و چه حجم عظیمی از حضور مردم مواجه بودیم و به ایشان آمادگی دادم که بتوانند در مشهد وضعیت را کنترل کنند.

ایشان هم چندین بار به اطمینان خاطر داد که خیالت راحت، اینجا همه چیز در کنترل است و تدارک لازم برای انجام مراسم دیده شده. اما وقتی هواپیمای ما به باند فرودگاه شهید هاشمی نژاد مشهد رسید من از پنجره هواپیما که به بیرون نگاه کردم دریایی از جمعیت در فرودگاه موج می‌زد همانجا فهمیدم که در مشهد کارمان چندین برابر دشوارتر است.

آنجا برای اینکه هیجان و شور مردم را قدری کنترل کنیم من پیکر شهدا را یکی یکی از هواپیما خارج کردم و آخر همه پیکر حاج قاسم از هواپیما خارج شد و پیکر ها را به یک خودرو سردخانه دار منتقل کردیم.

اتفاقی که افتاد این بود که  قبل از حرکت خودرو جمعی از برادران که دلداده حاج قاسم بودند با اصرا وارد خودرو شدند  تا در کنار پیکر شهدا باشند.

درهای خودرو بسه شد و به سمت حرم مطهر رضوی حرکت کردیم اما باز هم از همان فرودگاه جمعیت به قدری متراکم و فشرده بود که خودرو ما نتوانست پشت خودرو شهدا حرکت کند و بین ما فاصله زیادی بوجود آمد.

بعد از چند دقیقه تلفن همراه من زنگ خورد و پشت خط آقای مهدی مهاجری از برادرانی بود از داخل خودرو حامل شهدا تنماس می‌گرفت. او فقط توانست اینرا بگوید که بیایید ما را نجات دهید چون داخل کانکس در حال خف شدن هستیم.

از او پرسیدم چند نفر هستتید؟، آقای مهاجی گفت ۴۰ نفر داخل کانس گرفتار شده‌اند.

چون فاصله ما زیاد بود من لاجرم از خودرو پیاده شدم و پیاده به سمت خودرو حمل شهدا دویدم اما به دلیل ازدحام جمعیت و شور و هیجام مردم قبل از رسیدن به آنها زمین خوردم و جمعیت هم از روی من رد شد. در حالی که سر و سینه ام زیر جمعیت لگدمال می‌شد به این فکر می‌کردم که اگر نتوانم کاری بکنم عده‌ای از برادران از دست خواهند رفت و اتفاق بدی رقم خواهد خورد. آنجا بود در ذهنم از خود حاج قاسم خواستم کمک کند.

بالاخره بعد از دقایقی توانستم سرپا بایستم و خودم را به خودرو حامل شهدا نزدیک کنم. با ایما و اشاره به سردار نظری که بالای خودرو ایستاده بود فهماندم که جمعی از افراد داخل کانکس گیر افتاده‌اند و بالاخره در را باز کردند.

من که دورتر ایستاده بودم دیدم چگونه هرم گرما و بخار از داخل کانس به بیرون زد. تعدادی از افراد داخل کانکس تقریبا بیهوش شده بودند که آنها خارج کردیم و ماجرا به خیر گذشت وگرنه در مشهد هم ممکن بود چند نفر کشته شوند.

این خطر در مسیر تشییع شهدا هم بود و بارها احساس کردم ممکن است اتفاقی رخ دهد چون تراکم جمعیت به حدی بود که حتی در خیابان‌های عریض مشهد  در مسیر حرکت ما به سمت حرم مطهر جمعیت در دوطرف خیابات کاملاً به دیواره‌ها فشرده می‌شدند و هر لحظه امکان داشت اتفاقی مثل آنچه بعدا در کرمان رخ داد در مشهد هم رقم بخورد.

در مشهد ابتدا شهدا را تا ورودی حرم امام رضا(ع) بردید و بدون طواف در داخل حرم به فرودگاه برگشتید تا به سمت تهران پرواز کنید اما دوباره برنامه تغییر کرد و به حرم رفتید. ما جرا چه بود؟

نزدیک‌ غروب بود پیکر شهدا به ورودی حرم مطهر امام رضا(ع) رسید. من که دیدم که خیلی دیر شده به سردار نظری گفتم پیکر شهدا را داخل حرم نبرید و از زیر گذر حرم طواف بدهید.

دلیلم هم این بود که طبق برنامه مردم تهران در مصلا حضور یافته بودند تا مراسم وداع با شهدا برگزار شود که بعدا لغو شد و فردای آنروز هم برنامه تشییع در تهران و قم و سپس انتقال بدن شهید سلیمانی به کرمان برای تدوفین بود.

ما در ورودی باب الجواد بودیم و می‌دانستم اگر از  ان ورودی شهدا را داخل حرم ببرند با وجود جمعیت فشرده‌ای که در رواق امام خمینی و خود حرم حضور داشتند حداقل چها تا پنج ساعت طول می‌کشید تا ما بتوانیم برگردیم. بنابراین از همان زیرگذر برگشتیم فرودگاه و پیکرها را بردیم داخل هواپیما و درها را بستیم و آماده پرواز شدیم.

روی باند بودیم که گفتند آقای علم الهدی تماس گرفتند و گفتند مگر می‌شود شهدا رابه این شکل ببرید. ما منتظریم!.

بعد هم جناب اقای مروی تولیت آستان قدس رضوی پیام دادند که  باید حاج قاسم و شهدا رابرای طواف در حرم و برگزاری مراسم وداع با شهدا برگردانید.

در این میان سردار سلامی با من تماس گرفت که چه کار می‌خواهی بکنی؟ من به ایشان گفتم نمی‌توانیم دوباره به حرم برویم مگر اینکه برنامه مصلی در تهران لغو بشود؟

در همین گیرودار بود که گفتند آقای رزم‌حسینی استاندار وقت خراسان رضوی که الان وزیر هستند پای هواپیماست، ایشان از دوستان قدیمی حاج قاسم بود و من هم ایشان را میشناختم. آقای رزم حسینی در حالی که اشک می‌ریخت به من گفت تمنا می‌کنیم این کار را نکن و اجازه بده حاج قاسم به حرم برود.

این جمله را که گفت گویی تلنگر شدیدی به من خورد. با خودم گفتم تو کی هستی که اجازه ندهی حاج قاسم برای زیارت آخر به حرم برود؟. در همان لحظه دوباره سردار سلامی زنگ زد که چه شد؟ من هم گفتم ما می‌رویم حرم برنامه مصلی را لغو کنید.

پرسید چرا نظرت عوض شد؟، گفتم هم از امام رضا(ع) خجالت کشیدم و هم از حاج قاسم ترسیدم. نه جرأت دارم به امام رضا جواب بدهم و نه به حاج قاسم.

آن زمان دیگر خیابانها خلوت شده بود و مردم به تصور اینکه ما در راه تهران هستیم رفته بودند. این شد که به سرعت پیکرهای شهدا را به حرم رساندیم و وارد رواق دارالعباده شدیم.

در حرم مطهر رضوی مراسم بسیار معنوی و با شکوهی برای شهدا برگزار شد. خدام حرم با نظم و ترتیب زیبایی ایستاده بودند و مداحان وسوگواری می‌کردند و فضای معنوی خاصی بوجود آمده بود.

سپس شهدا به صحن جامع رضوی منتقل شدند و آنجا هم دعای توسل خوانده شد.

من همان‌جا خدمت آقای مروی تولیت معزز آستان قدس رضوی و آقای علم الهدی امام جمعه مشهد رسیدم و با تشریح اتفاقات از ایشان بخاطر اتفاقی که افتاده و وضعیتی که بوجود آمده بود دلجویی کردم و آنها هم  بسیار بزرگوارانهبه من تفقد کردند.

حالا خدا را شکر می‌کنم که تصمیمم را عوض کردم و این مراسم برگزار شد در غیر این صورت تا آخر عمر خودم را نمی‌بخشیدم.

آمریکایی‌ها تبلیغات و عملیات روانی و رسانه‌ای سنگینی را پس از ترور سردار سلیمانی به راه انداختند تا وانمود کنند یک عنصر نامطلوب و منفور را حدف کرده‌اند اما حضور ده‌ها میلیونی مردم عراق و ایران در تشییع پیکر حاج قاسم و ابومهدی و عزاداری مردم در کشورهای مختلف منطقه و جهان برای ایشان پاسخی واضح و محکم به این تبلیغات بود. این مراسم عظیم چه تأثیر و یا پیامی داشت؟

بله این حضور یک پیام بود و به نظر من مخاطب این پیام فقط آمریکایی‌ها نیستند. شاید درست این باشد که مسئولین خودمان را به استثنای مقام معظم رهبری باید مخاطب اول آن پیام بدانیم.

پیام این حضور میلیونی این بود که مردم کماکان انقلاب و نظام جمهوری اسلامی را می خواهند و از آن حمایت می‌کنند و همراه مسئولان و در کنار آنها هستند. اما تا کی؟ تا وقتی که ما پایمان را کج نگذاریم و از مسیر آرمان ها و اهداف انقلاب منحرف نشویم.

ما باید اولین دریافت کنندگان این پیام باشیم. در هیچ مراسمی ما این جمعیت را نداشتیم.  تشییع حاج قاسم تنها ابراز ارادت و عشق به سردار سلیمانی نبود. این مراسم یک رفراندوم برای انقلاب اسلامی بود.

مردم ایران فارغ از تمام گلایه‌هایشان برای حاج قاسم و راه حاج قاسم آمدند تا بگویند نهضت و مکتب او ادامه دار خواهد بود

انها آمدند تا کشورهای غربی بفهمند ایران جای انقلاب‌های مخملی نیست و مردم ایران فارغ از مذهب و قومیت دلبسته سرزمین و نظام و انقلابشان هستند.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.