مرز بین زندگی واقعی و نقشهای مختلفی که افراد به دلایل گوناگون در طول زندگی بازی میکنند گاهی در هم ادغام میشود و تشخیص هر یک از آنها در مواردی حتی غیرممکن میشود. اگر چه از همان ابتدا افرادی که بازی در نقشی هر چند کوتاه و مقطعی را به دلایل گوناگون میپذیرند تا حدودی به این نکته هم باور دارند که ممکن است اثراتی از آن نقش برای همیشه در زندگی واقعیشان باقی مانده باشد. حالا اگر یک نفر در موقعیتی قرار گیرد که مجبور باشد همزمان چند نقش متفاوت را در ذهن و روان خود بپذیرد، کنار آمدن با شرایطی که در آن قرار گرفته به مراتب سختتر میشود. مانند شخصیت «نورا» در رمان «مشیانک» لاله فقیهی که در ظاهر ماجرا، بازی در نقشی برای یک فیلم را که بیشتر جنبه خانوادگی دارد میپذیرد اما در طول بازی احساس میکند اتفاقهایی از جنس واقعیت در هنگام بازی اطرافیانش در حال رخ دادن است.
نورا به همراه همسرش، «نریمان» وارد بازی شده و زوج دیگری؛ سامان و افسانه، همبازی آنها هستند که در واقع نقشهای اصلی را این دو زوج بازی میکنند. آنها در زندگی واقعی هم نقش دوستان صمیمی و خانوادگی را برای همدیگر دارند و برای همین رفتارهایشان در نقشی که بازی میکنند جای سؤال ندارد اما نورا با تأملی در نقشهای نریمان و افسانه در ناخودآگاه خود اسیر پرسشهای بیپاسخی میشود که یافتن پاسخهای منطقی برای آنها آسان نیست. او احساس میکند در ظاهر ماجرا اتفاق خاصی نیفتاده و نباید نگران باشد اما در درون او غوغایی برپا میشود که از چند آبشخور سرچشمه میگیرد. یکی از آنها، گذشته نورا است که حتی احتمال بازگشت به آن، آشفتهاش میکند؛ نوعی خلأ و تنهایی که با آمدن نریمان پر شده اما حالا با قرار گرفتن در موقعیت جدید، خیال نورا راحت نیست. نشانهها او را سرگردان میکند. از یک طرف، ساقه ریواس او را به گذشتهای شیرین میبرد: «یادش میآمد در اولین سالهای زندگی مشترک، ساقههای ریواس آن قدر در لمس هم ذوب شده و آمیخته بودند که یک ساقه ازلی بودند انگار، مشیک و مشیانک. و نورا چقدر از تماشای این ساقه پروار حظ میبرد. انگار بند بند وجود نورا و نریمان به آن اتصال ازلی بازگشته بودند...».
نورا برای حفظ این تصویر ذهنی تلاش میکند اما واقعیت برای او بیرحمتر از آن است که بشود به آن امیدوار بود. با این حال، نورا سعی میکند امیدوار باشد: «همه چیز بازی بود. بازی همه چیز بود. کاش این باور میتوانست قلب را تسکین و روح را آسایش دهد». در چنین موقعیتی است که نورا به معجزه «بازی» بیش از پیش ایمان میآورد. اوج باور نورا به فاطمه نشوری، نخستین بازیگر زن تئاتر گیلان ختم میشود که بازی کرد تا زندگیاش را نجات دهد و بازیگر جسوری شد و نامش در تاریخ ماند. لاله فقیهی در کنار روایت زندگی نورا و نریمان، قصه زندگی فاطمه نشوری را هم روایت میکند که البته وجه مشترک آنها، همان بازی و بازیگر بودن است. شاید برای همین است که نورا اغلب وقایع پیرامون خود را از دریچه بازی و بازیگر بودن میبیند حتی همسایهها را در مجتمع مسکونی که در آن سکونت دارند. گویا زبان ارتباطی برای نورا همان بازی کردن است. تقریباً همه همسایهها به بازی گرفته میشوند بدون اینکه اطلاع داشته باشند تا حرفهای پیدا و پنهان بین نورا و نریمان رد و بدل شود. «نریمان یک لحظه سرش را بالا آورد ولی به صرافت حضور نورا نیفتاد. بعد از چند لحظه دوباره سرش به ضرب به سمت او برگشت. بعد از درنگی، رو به سامان و خانمها گفت فقط چند لحظه میخواهد با نورا صحبت کند. همسایهها از پلهها فاصله گرفتند. نورا چشمهای نریمان را تشخیص نمیداد. به جایشان دو سایه در حال ظهور میدید. آهسته راه افتاد و رفت کنارش نشست. نریمان سرش را پایین انداخت. گرمی بازویش را از زیر مانتو حس میکرد. حس خفگی چون بختگی رویش افتاد. سعی کرد نفسهای عمیق بکشد. صبر کرد نریمان چیزی بگوید. چون نگفت، نورا گفت: «همسایهها باور کردن».
نریمان صورتش را برگرداند سمت نورا: «باور کردن؟ مگه قرار نبود باور کنن؟ پس این همه تمرین برای چه بود؟»
بعد سرش را برگرداند و شمرده گفت: «اونا باور کردن یا تو؟»
پس زدن این باور برای نورا تنها با ایمان داشتن به قدرت جادویی «بازی» است که در جای جای تاریخ قدرت اثرگذار خود را به رخ کشیده است. نورا در هزارتوی ذهن خود به گوشه و کنار تاریخ سرک میکشد تا قویتر از قبل ایمان بیاورد به باوری که در اندرون خود نهادینه کرده است اما گاه واقعیت تلخ و گزنده بین او و باورهایش فاصله میاندازد.
القای چنین حسهای متضاد و چندگانه را نویسنده از طریق ظرفیتهای زبانی عملی کرده است. برای لاله فقیهی در این رمان، «زبان» یک اولویت است و همین رویکرد ساختار مشیانک را متفاوت و به یاد ماندنی کرده است.
چاپ اول(۱۳۹۹) رمان «مشیانک» نوشته لاله فقیهی در ۲۶۰ صفحه با شمارگان هزار نسخه از سوی انتشارات قو در تهران چاپ و منتشر شده است.
نظر شما