صدا را انداختم بالا و زار زدم: آقا من بچم بیماری قلبی داره، به زور با مسافرکشی، یک قرون دو هزار جمع کردم بتونم عملش کنم. حالا که داشت پول جمع میشد؛ ماشینم رو دزد برد. این انصافه آخه. کرمت کجا رفته پس؟
همین طور شاکی مینالیدم که جوانی با کت و شلوار با عجله از جلوم رد شد و کیف پولش افتاد. تا به خود آمدم و کیف را برداشتم که به او برسانم؛ در میان جمعیت گمش کردم. لای کیف را باز کردم. یک...دو... سه... پنجاه... صد... دویست... از یک جایی به بعد دیگر نشمردم. کیف، پر دلار بود. اطراف را نگاه کردم، کسی من را نمیدید، کیف را در جیبم گذاشتم و یک دست هم رویش گرفتم. خدا را شکر کردم و رو به گنبد گفتم: امام رضا دمت گرم. کرمت رو عشقه.
تند تند داشتم از صحن خارج میشدم که چشمم خورد به تابلو دفتر پیداشدگان. میخواستم ادامه دهم؛ ولی پاهایم قفل شد، آخه آن کسی که این پول را گم کرده بود به اندازه من نیاز نداشت. حتماً این قدر داشته که با این همه پول آمده حرم امام رضا. کی اصلاٌ از من نیازمندتره... کمکم قانع شدم که من به این پول نیاز دارم و لاغیر؛ اما یک مرتبه انگار پاهایم بدنم را کشید سمت دفتر و بدون اینکه قصد قبلی داشته باشم رفتم داخل و سلام کردم. آنقدر هول شدم که نذاشتم خادم جوابم را بدهد، سریع کیف را به او دادم و گفتم: من این کیف رو پیدا کردم و خیلی به پولش نیاز دارم؛ سریع از جلو چشمم برش دار. اونم کیف را برداشت و داخلش را دید و گفت: آقا برای سلامتیش صلوات بفرستین، خدایی چه کسی این قدر پول رو برمیگردونه؟
همه داخل دفتر صلوات فرستادند. یک لحظه دیدم همان جوانی که کیف را انداخته بود از میان جمع آمد طرفم، بغلم کرد و گفت: خیلی از شما سپاسگزارم، از اینجا راهی یک سفر خارجی بودم، گفتم قبلش زیارتی بکنم. کمک بزرگی در حق من کردین، گفتین برای چی به این پول نیاز داشتین؟
با بغض جریان عمل قلب و بزرگ بودن دریچههای قلب کودکم را گفتم.
لبخندی زد و گفت: نگران نباش؛ من، جراح قلبم. برو فردا پسرت رو این آدرس بستری کن، همه خرجاش و کارای بیمارستانش هم با من.
شادیکنان میرفتم که هنگام خروج از صحن، تلفنم زنگ خورد، پاسخ دادم: بفرمایین! آن طرف خط، صدای نخراشیدهای گفت: آقای محترم، از کلانتریام. ماشینتون که اعلام سرقت کردین، پیدا شده از این آدرس برین تحویلش بگیرین... .
نظر شما