در گفتوگو با دکتر مهدی جمشیدی، عضو گروه فرهنگپژوهی پژوهشکده فرهنگ و مطالعات اجتماعی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی به بررسی دلیل گسترش این نوع نگاه در میان مردم پرداختیم. مشروح این گفتوگو را در ادامه میخوانید.
آقای دکتر یک اشکال بنیادین که به نظر میرسد در روح جمعی ما حلول کرده ترجیح منافع شخصی بر مصالح جمعی است. یعنی هر کس به زندگی شخصی و منافع فردی خود توجه میکند و آنچه در جامعه میگذرد و خواهد گذشت برایش اهمیتی ندارد و به آن بیتوجه است؛ دلیل این موضوع چیست؟
یک عامل بسیار مهم که سبب این مسئله شده، بدعملی و ندانم کاریهایی است که در سطح حاکمیت اتفاق افتاده؛ یعنی سیاستهای رفتاری برخی دولتها و جریانهای کارگزار به گونهای بوده که صرفاً نمیشود گفت بر این عامل دامن زده، بلکه باید گفت ایجاد کرده است. به عنوان مثال من فکر میکنم دلیل اصلی یا دستکم یکی از دلایل اصلی برمیگردد به نوع حکمرانی بخشی از حاکمان که رفتاری معطوف به «خود» بود، یعنی خودمحورانه و معطوف به برطرف کردن حوائج شخصی بوده است. خودمحوری که در عرصه حاکمیتی برجسته شده، خواه ناخواه در عرصه اجتماعی فرهنگ، آداب و سبک زندگی را دربرمیگیرد. یعنی توده مردم هم در پی آن خواهند بود گلیم خودشان را از آب بیرون بکشند و دنبال خواستههای شخصیشان باشند؛ چرا که آن فرهنگ در جامعه تعمیم پیدا میکند. بنابراین متعاقباً غیرسیاسی میشوند و من فردی خودشان را بر هر چیزی حتی سرنوشت جامعه و کشور ترجیح میدهند.
بهطور کل، مردم تابع حاکمیت هستند و به همان رنگ درمیآیند. مردم را نمیشود به سمتی سوق داد که حاکمیت در خط مقابل آن قرار دارد و به آرمانهایی دعوت کرد که بخشهایی از حاکمیت دارد علیه آن آرمانها عمل میکند. افکار عمومی این دوگانگی و تعارض را نمیپذیرد.
چرا این نوع آسیب در سبک زندگی همچنان پس از انقلاب تداوم پیدا کرده است؟
با وقوع انقلاب، در دهه ۶۰ سبک زندگی ما حقیقتاً دگرگون شد. انقلاب ما یک انقلاب اجتماعی بود و انقلاب اجتماعی در تعابیر علوم اجتماعی به این معناست که بنیانهای جامعه بهصورت کلی تغییر میکنند و ساحتها و شئون مختلف زندگی فردی و جامعه دستخوش تغییر میشود، یعنی تحولات فقط در جابهجایی حاکمان و دگرگون شدن نوع نظام سیاسی منحصر نیست. انقلاب اسلامی یک اتفاق بزرگ در لایه اجتماعی بود که با خودش آدمهای تازهای را پدید آورد، بنابراین شما در دهه ۶۰ میبینید از لحاظ سبک زندگی و فرهنگ اتفاقاتی رخ داده است که ما پیشینهای برای آن جز در صدر اسلام سراغ نداریم. شاید به این دلیل بود که امام گفتند من بویی از اسلام را استشمام میکنم. منتها اشکال اینجا بود این اتفاقات به گونهای بودند که نتوانستند فضای تجدد را از حیث ساختاری بشکنند. به نحوی که تجدد سلطه ساختاری بر ما پیدا کرد و ما به دلیل فقر تئوریای که داشتیم تجدید نظر در ساختارها نکردیم، این ساختارها بر حسب اقتضائاتشان ما را دوباره به ذات خودشان سوق دادند و کاری کردند که کم کم این نوع سبک زندگی دچار افول و ریزش شد. گویا ما تصور کردیم خود جمعیمان همان خود تجددی است.
برداشت من از بحث شما این است که تغییر ساختارها نسبت به تغییر جامعه تقدم دارد، آیا اینگونه است؟
بله. در تئوری رهبر انقلاب درباره تحقق تمدن اسلامی، تغییر ساختارها مقدم بر جامعه است. ایشان پنج مرحله برای تمدن اسلامی در نظر میگیرند که عبارت است از انقلاب اسلامی، نظام اسلامی، دولت اسلامی، جامعه اسلامی، تمدن اسلامی. در این صورتبندی چرا دولت بر جامعه تقدم دارد؟ چون ساختار و امکانات در اختیار دولت است و این دولت است که تا حد زیادی میتواند جامعه را صورتبندی کند.
در تحلیل این مسئله، منطق، منطق شبکهای است و تنها یک نقطه آغاز وجود ندارد و یک زنجیره خطی نیست، ولی به هر حال باید از نقطه یا نقاطی شروع کرد. بنابراین چون فرهنگ سیاسی خواص و سیاستهای حاکمیتی اتخاذ شده از سوی حکمرانان، روی سبک زندگی مردم تأثیرگذار است اصلاح سبک زندگی را از طریق اصلاح ساختارها و رفتارهای سیاستی باید دنبال کرد.
به نوعی تعیین شعار برای سال از سوی رهبر انقلاب را هم میتوان ناظر به تقدم اصلاح ساختارها بر اصلاح جامعه قلمداد کرد؟
باید بگویم این نوع حکمرانی که رهبر انقلاب بهعنوان ولی فقیه در رأس نظام سیاسی ما قرار گرفته و نسبت به ذهنیت جمعی احساس مسئولیت میکنند و تلاش فردی ساختارمند و منضبط برای تغییر دادن ذهنیتها دارند، بهنظرم بسیار ارزش دارد. استاد مطهری در کتاب انقلاب اسلامی خود میگوید انقلاب در هر برههای نیازمند شعارهای جدید است تا از حرکت و تکاپو نیفتد وگرنه دچار رخوت و سستی میشود و از حرکت باز میایستد؛ یعنی باید مرتب نیروهای جدید درون خود انقلاب متحول شوند و جامعه را به آن سمت حرکت دهند. من هر وقت این جمله استاد مطهری را میخوانم به یاد کاری میافتم که آیتالله خامنهای در این دستکم دو دهه انجام دادهاند، یعنی ایشان مرتب ایدههایی را متناسب با خلأها و حفرههایی که در زمینه فردی و حاکمیتی جامعه است مطرح و تلاش میکنند مسئولان و جامعه را به آن سمت سوق دهند و به حرکت درآورند.
چنان که اشاره شد جامعه به رنگ تغییرات ساختاری درمیآید، چگونه باید تحول در ساختارها و رفتارهای سیاستی را رقم زد؟
اگر میگوییم ساختارهای سیاسی و حاکمیتی باید اصلاح شود و بخشی از نواقص و رفتار سیاسی را اصلاح کند- چه اختلالهای فردی و چه اختلالهای ساختاری- این موضوع مستلزم وجود یک اراده قوی است، در حالیکه بعضی از نیروهای سیاسی چنین ارادهای ندارند و وضع موجود را وضع مرضی قلمداد نمیکنند بلکه تنگاتنگ قدرت را در آغوش گرفتند و نمیخواهند رها کنند و این مسیر را ادامه میدهند. بنابراین فکر میکنم راه حل اصلی و نقطه آغاز اصلاح ساختارها، استقلال نیروهای سیاسی متفاوت درون حاکمیت است. شاید به همین دلیل باشد که آیتالله خامنهای تصریح کردند چنانچه یک دولت جوان حزباللهی مستقر بشود، بسیاری از دغدغههای شما جوانان و دانشجویان که انتقاد داشتید برطرف خواهد شد. در حقیقت ایشان نقطه آغاز اصلاح را تزریق نیروهای سیاسی کارگزار متفاوت درون حاکمیت دانستهاند.
نقش مردم را در ایجاد این تحول به سمت اصلاح ساختارها که منجر به تغییرات مطلوب اجتماعی شود، چه میدانید؟
اگر چه در لایه سیاسی و حاکمیتی باید یک دگرگونی رخ دهد ولی در منطق مردمسالاری دینی اگر در لایه سیاسی هم اتفاقی بخواهد بیفتد، قدم نخست را باید خود مردم بردارند. بنابراین هر نوع تغییر در لایه سیاسی و حاکمیتی، از متن جامعه و از طریق تجدیدنظر در انتخابهای سیاسی رقم میخورد و در مرحله دوم حضور حاکمانی که ساختارشکن باشند و بتوانند در پارهای از روندها و مسیرهای غلط، تجدیدنظر و افقهای تازهای را باز کنند محقق مینماید. در مرحله سوم، جامعه نیز به رنگ تغییرات ساختاری درخواهد آمد و اگر این اتفاق بیفتد بهنظرم فضای ارزشی دهه ۶۰ احیا میشود.
باید توجه داشت اگر جامعه در اثر سادهاندیشی و سادهنگری در انتخابهای سیاسی اشتباه کرد، این انتخابها هرگز محدود به یک دوره تاریخی چهار یا هشت ساله نمیشود، بلکه ممکن است زنجیرهوار ادامه پیدا کرده و سبک زندگی مردم را هم دستخوش تلاطمها و گرههای متراکم کند و حالت چرخهای و تکرار شوندهای شکل بگیرد که انسان بماند از کجا باید آغاز کرد و اصلاً مگر میشود چرخه را تغییر داد و آن را شکست و یک مسیر متفاوتی را پیش برد؟ الان ما دچار این مسئله شدیم؛ یعنی مردم اگر منتقد هستند، باید ملامتگر خودشان هم باشند، باید بدانند آنچه شکل گرفته، حاصل انتخابهای جمعی است و مردم تماشاگر نبودند و خودشان هم نقش داشتند.
نظر شما