او بیش از ۱۲۰ کتاب در رشتههای مختلف علمی مثل اصول، فقه، تفسیر، منطق، کلام و رجال نوشته که بعضی از آنها هنوز در حوزههای علمیه به عنوان منابع تدریس و تحقیق شناخته میشوند. علامه حلی در گسترش فقه شیعه نقشی مهم داشت و نیز مبانی کلامی و اعتقادی شیعه را با تکیه بر مبانی عقلی تبیین کرد...» اما بعید میدانم همه خوانندگان این مطلب از جمله علاقهمندان به مطالعه درباره پیشینه علم فقه باشند و این سبک و سیاق زندگینامهنویسی را بپسندند. بهخصوص اینکه برای خیلی از امروزیها «علامه حلّی» اگر جایگاه و شخصیتش به عنوان یک دانشمند و فقیه شناخته شده نباشد، حداقل اسمش که روی خیلی از مدارس و آموزشگاهها دیده میشود، نامی آشناست.
جمال دین
البته نمیخواهیم بحث ژنتیک و وراثت یا گسست و شکاف بین نسلی را مطرح کنیم، اما گویا پیش از اینها، خیلی مرسوم بوده که فرزندان، راه پدران را بروند یا اینکه پدران، علم، دانش و مهارت خود را بیواسطه به فرزندان منتقل کنند.علامه حلّی هم از جمله دانشمندان و فقیهانی است که پشت در پشت، عالِم بودهاند. «یوسف بن مطهر» از جمله عالمان علم اصول در شهر «حلّه» بود و برای خودش شهرت و اعتباری داشت. برای همین از کودکی آموزش علوم به فرزندش را به عهده گرفت. «حسن» علوم مقدماتی را نزد پدرش آموخت و علوم بعدی و تخصصیتر را هم ابتدا نزد پدر و سپس نزد داییاش «محقق حلّی» آموخت. برای منطق، فلسفه و هیئت هم، شاگردی مشاهیری چون خواجه نصیرالدین طوسی و اساتید بزرگ دیگر را کرد. بنابراین خیلی تعجب نکنید اگر دو نکته را در ادامه میگوییم. نخست اینکه نوجوان باهوش و پرتلاش شهر حلّه آنقدر در همان کودکی و نوجوانی از خودش کمالات و فضیلت نشان داده بود که میان خانواده دانشمندش و حتی میان دیگر دانشمندان آن زمان به «جمالالدین» معروف شده بود. دوم اینکه معلوم است وقتی کسی در نوجوانی، جمال و زیبایی دین لقب میگیرد، میتواند پیش از رسیدن به سن بلوغ، به درجه اجتهاد هم برسد!
نشانهای برای جهانیان
البته نکته سومی هم برای گفتن وجود دارد و آن، اینکه علامه حلّی با این ویژگیهاست که میتواند بعدها شاگردانی دانشمند نیز تربیت کند که هرکدام برای خودشان سری در میان سرها درآورند. قطبالدین رازی، فخرالمحققین، ابن معیه و محمد بن علی جرجانی ازجمله این شاگردان و دانشمندان بزرگ هستند.
دایی و استادش، محقق حلّی که مرجعیت شیعیان آن زمان را هم بر عهده داشت، وقتی «حسن» هنوز ۲۸ سال بیشتر نداشت، درگذشت. دانشمندان و همچنین شاگردان این مرجع بزرگ، با اینکه افراد و مجتهدان دیگری هم در میانشان وجود داشت اما کسی را برای مرجعیت بهتر از او نیافتند و در نتیجه جوان شهر حلّه و جمال دین، خیلی زود به مقام مرجعیت هم رسید.
میگویند در تاریخ فقه و اجتهاد شیعه، علامه حلّی نخستین کسی است که لقب «آیت الله» در مورد او به کار میرود. گویا ابن حجر عسقلانی که از دانشمندان بزرگ اهل سنت بود او را «آیة فی الذکاء» لقب داده است. شرفالدین شولستانی، شیخ بهایی و محمدباقر مجلسی هم در اجازهنامههایی که برای شاگردان خود نوشتهاند، از علامه حلّی با عنوان «آیتالله فی العالمین» یاد کردهاند.
رفاقت با اهل سنت
درباره دوستی و یا روابط نزدیک و صمیمانه علمی میان دانشمندان شیعه و سنی در دورههای مختلف تاریخی شاید چیزهایی خوانده و شنیده باشید. بسیاری از آنها در دورههای مختلف تاریخی با هم رفتوآمد داشته و در مجالس مختلف بحث حاضر میشدند. جالب اینکه علامه حلّی هم یکی از پیشگامان این نوع روابط صمیمانه یا دوستانه با دانشمندان اهل سنت است. البته روابط میان «ابن تیمیه» معروف که میگویند سلفیها و وهابیت بسیاری از افکارشان را از این فرد گرفته، با علامه حلّی شاید خیلی دوستانه به نظر نرسد. میگویند پس از اینکه علامه در اثبات حقانیت امامت، کتاب «منهاج الکرامه» را مینویسد، ابن تیمیه هم در جواب، کتاب منهاج السنّه را مینویسد و البته در این کتاب گویا از توهین به علامه حلّی هم دریغ نمیکند. وقتی این کتاب به دست علامه رسید، کمترین اهانتی
به ابن تیمیه نکرد، فقط در پاسخ اشعاری نوشت و برایش فرستاد که ترجمهاش این است: اگر آنـچه را سایر مردم میدانند تو هم میدانستی، حـتـمـاً بـا دانـشمنـدان دوست میشـدی ولی جاهل و نادان شدی و از نادانی گفتی هر کس برخلاف هوای نفس تو میرود دانا نیست. میگویند بعدها در جواب آنهایی که میخواستند علامه جواب او را بدهد، گفت: اگر ابن تیمیه توانایی درک و فهم آنچه را که من گفتم میداشت جوابش را میدادم.
چرا نمیشود؟
علامه حلّی بعدها به دعوت سلطان محمد خدابنده به ایران میآید و سالها در کشورمان زندگی میکند. البته پس از مرگ سلطان محمد خدابنده به حله برمیگردد و دیگر سفر نمیکند تا اینکه کمی پیش از ۸۰ سالگی از دنیا میرود. حکایت دیدار او با امام زمان(عج) از جمله حکایتهای جالب است که به عنوان حُسنختام مطلب میخوانید: «هر شب جمعه از حله به کربلا میرفت. شب را در حرم میماند و روز بعد به شهر حله برمیگشت.در یکی از سفرها در راه شخصی به او رسید و با هم روانه کربلا شدند. خیلی زود بحث علمی میانشان گرم شد و علامه فهمید با مردی بزرگ همصحبت شده است به طوری که هر مسئله و مشکلی را میپرسید، او جواب میداد. تا آنکه در مسئلهای، آن شخص برخلاف فتوای علامه فتوا داد.علامه گفت: این فتوای شما برخلاف اصل و قاعده است؛ دلیلی هم که این قاعده را از بین ببرد نداریم. آن شخص گفت: چرا دلیل موثقی داریم که شیخ طوسی در کتاب تهذیب در وسط فلان صفحه آن را نقل کرده است. علامه حلّی گفت: چنین حدیثی را در کتاب تهذیب ندیدهام. آن شخص گفت: کتاب تهذیبی که پیش تو هست در فلان صفحه و سطر این حدیث نوشته شده است... در این موقع عصایی که در دست داشت به زمین افتاد. همزمان هم از آن شخص پرسید که آیا در زمان غیبت کبری، امکان ملاقات با امام زمان(عج) هست؟آن شخص تازیانه را برداشته بود و به علامه میداد و وقتی دستش به دست علامه رسید، فرمود: چگونه نمیتوان امام زمان را دید در صورتی که اینک دست او در دست توست؟
نظر شما