تحولات منطقه

هنگامی که در شب ۱۷ مهر سال ۱۳۰۷ خورشیدی، مأموران رضاشاه با فرماندهی سرتیپ درگاهی، حرمت منزل وکیل و مجتهد اول پایتخت را شکستند و به خانه آیت‌الله سیدحسن مدرس ریختند تا او را برای تبعید به خراسان بفرستند، در ابتدا قرار بود شهید مدرس را برای بقیه عمر، به گناباد تبعید کنند،

 مجاهدت‌های وکیل اول تهران در خراسان
زمان مطالعه: ۴ دقیقه

اما در طول مسیر و در حالی که کامیون ارتشی، مسیر جاده‌های ناهموار میان پایتخت تا مرکز خراسان را می‌پیمود، نظر زندانبان‌ها تغییر کرد: «فرمانده محترم لشکر شرق؛ حسب‌الامر جهان‌مطاع مبارک ملوکانه ابلاغ می‌شود؛ سیدحسن مدرس به سمت شرق تبعید و بدواً، مقرر گردد به گن‌آباد (گناباد) اعزام شود.

مطابق پیشنهاد رئیس نظمیه خراسان، گن‌آباد صلاح نبود و قائن را مقتضی‌تر دیده‌اند. مع هذا از طرف اداره نظمیه خراسان ابلاغ گردیده است که در این مورد از آن فرمانده محترم نیز کسب نظریه نموده و به نقطه‌ای که صلاحیت آن برای توقف مشارالیه از طرف لشکر تصدیق شود، مشارالیه را اعزام دارند که در آنجا تحت نظر بوده و از مکاتبه و ملاقات او با وسایل مقتضیه جلوگیری شود». در پی همین نامه‌نگاری‌ها بود که دستور نهایی را صادر کردند: «ریاست محترم ارکان حرب کل قشون، عطف نمره ۳۷۳۱، به ملاحظاتی، گن‌آباد و قائن صلاحیت ندارد و به عقیده اینجانب، خواف بهتر است. همین قسم هم به نظمیه مشهد دستور داده شد». باور دژخیمان این بود که چون اهالی خواف را بیشتر برادران اهل ‌سنت تشکیل می‌دهند، به ناچار مدرس کمتر می‌تواند دست به تحرکات سیاسی و روشنگری بزند و چندان در کانون توجه مردم قرار نخواهد گرفت؛ غافل از اینکه او، یک عالم مسلمان است و حوزه فعالیت سیاسی‌اش همه جهان اسلام.

آفتابی که بر خواف تابید

محل نگهداری شهید مدرس در خواف، باغی بزرگ و مخروبه به نام «ارگ» بود. در ابتدای کار، برای محافظت از او، مأمورانی را به کار می‌گرفتند که اهمیتی به امور دینی نمی‌دادند. شهید مدرس در یکی از اوراقی که خاطراتش را در آن‌ها ثبت می‌کرد، از دو مأمور تریاکی نام می‌برد که همیشه بر او سخت می‌گرفتند و حتی در مورد آب و غذای او هم جانب نظم و انضباط را رعایت نمی‌کردند. اما این فقط در شروع دوران تبعید اتفاق افتاد. به تدریج مأموران قبلی جای خود را به مأموران محلی دادند.

شاید حساسیت حکومت مرکزی نسبت به مدرس کمتر شده ‌بود و شاید هم، دلمشغولی‌های دیگری پیدا کرده‌ بودند. این سال‌ها مصادف با قلع و قمع دوستان رضاشاه هم هست؛ او به بهانه‌های مختلف، امثال تیمورتاش و نصرت‌الدوله فیروز را به دیار عدم می‌فرستاد تا بعدها برایش مزاحمت ایجاد نکنند؛ افرادی که روزگاری، در ردیف عوامل اصلی به قدرت رساندن رضاشاه بودند!

به هر حال، این رویکرد سبب شد شرایط شهید مدرس در خواف، برای ارتباط با مردم بهتر از قبل شود. با نگهبانان جدید ارتباط بهتری برقرار کرد و حتی برخی از آن‌ها، مرید اخلاق و منش سید بزرگواری شدند که بیان دلنشین و نگاه مهربانش، قلب‌ها را تسخیر می‌کرد. برای شهید مدرس در تبعید، مقرری ناچیزی تعیین شده بود تا او در مضیقه و رنج باشد، غافل از اینکه سید در دوران زندگی خود هیچ ‌وقت از زی طلبگی خارج نشد؛ حتی یک ‌بار پسرش عبدالباقی را وقتی که با پول خودش تختخوابی برای اتاق شخصی خریداری کرد، ملامت نمود و به او تذکر داد این خرج‌ها، توان مقاومت آدم در برابر ناملایمات را کم می‌کند. این بود که شهید مدرس، در دوران حضورش در خواف با پس‌انداز همان مقرری اندک در مدت چند سال، هزینه ساخت یک آب‌انبار را فراهم کرد تا در شرایط بد خشکسالی و کمبود آب، به داد مردم خواف برسد. این اقدام‌ها، او را نزد مردم محبوب‌تر از قبل کرد.

میهمانانی از آن سوی مرز

چهار سال بیشتر از دوران تبعید شهید مدرس در خواف نگذشته بود که شهرت منش و دانش او منطقه را فراگرفت؛ حتی از مرزها هم گذشت و در افغانستان، مریدانی پیدا کرد که از راه‌های دور می‌آمدند تا در محضر او بنشینند و ساعتی از دانش دینی و سیاسی‌اش فیض ببرند. روزی نبود که از اطراف و به ویژه آن سوی مرز، میهمانی به خدمت مجتهد اول پایتخت نرسد؛ میهمانانی که هم شیعه بودند و هم اهل‌ سنت؛ این‌ گونه بود که حساب‌های حکومت، همگی غلط از آب درآمد و نشان داد آن‌ها اصولاً با علما و آموزه‌های اسلامی آشنایی چندانی ندارند. احتمالاً رضاشاه پس از واقعه قیام مسجد گوهرشاد دوباره متوجه شهید مدرس شد؛ شاید وجود او را در خراسان از عوامل بروز این قیام می‌دانست.

فرزند شهید مدرس، از برنامه تطمیع و تهدیدی یاد می‌کند که پهلوی ‌اول برای وادار ساختن مدرس به همکاری شروع کرد؛ اینکه حاضر است تولیت آستان قدس را به وی واگذارد یا او را به عتبات بفرستد تا راحت به درس و علمش بپردازد، به شرط آنکه هیچ نگوید و به اعمال حکومت دیکتاتوری پهلوی نپیچد؛ اما شهید مدرس، مرد سازش و مماشات نبود. به همین دلیل در آبان‌ سال ۱۳۱۶، او را از خواف به کاشمر انتقال دادند تا نقشه نهایی خود را عملی کنند.

بهانه‌شان این بود که خواف ناامن است! کدام ناامنی؟! وحشت از نفوذ اجتماعی و دینی مدرس در منطقه، آن‌ها را به فکر این جابه‌جایی انداخت؛ این مسئله اظهر من الشمس بود. کمتر از یک ماه پس از این انتقال، آن نقشه شوم عملی شد. دهم آذر سال ۱۳۱۶، جهانسوزی و خلج، دو مأمور خشن و بی‌رحم شهربانی با دستور رضاشاه و ابلاغ رکن‌الدین مختاری، رئیس شهربانی وارد کاشمر شدند و آیت‌الله مدرس را به شهادت رساندند؛ سید هنگام شهادت روزه بود.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.