در میان آنها احتمالاً «سلطان محمداکبر» فرزند اورنگزیب، پادشاه مقتدر دودمان گورکانی هندوستان، از همه مهمتر و معروفتر باشد.
شیرینترین تبعید
سلطاناکبر در شهریورماه ۱۰۳۶ در اورنگآباد، جایی در نیمه غربی هندوستان به دنیا آمد. مادرش را هنگام تولد از دست داد و نزد خواهرش «زیبالنساء بیگم» بزرگ شد؛ بانویی بسیار هنرمند که در ۷سالگی حافظ قرآن بود. از آنجا که تبار مادری سلطاناکبر و خواهرش به دودمان صفوی میرسید، آنها گرایشهای شیعی و علاقه بسیاری به ائمه معصومین(ع) به ویژه حضرت ثامنالحجج(ع) داشتند. به همین دلیل، نذوراتی را از طریق افراد معتمد برای آستان قدس ارسال میکردند تا صرف امور روزمره و نیز رسیدگی به کارهای زائران و مجاوران نیازمند شود. این وضعیت ادامه داشت تا آنکه سلطاناکبر به سن ۳۸سالگی رسید و در جریان یک رقابت سیاسی، متهم به کودتا علیه پدرش، اورنگزیب شد. طبق دستور فرمانروای هند، باید سلطاناکبر را اعدام میکردند، اما با پادرمیانی زیبالنساءبیگم، اورنگزیب از سر تقصیر پسر گذشت و تنها او را به تبعید محکوم کرد و سلطاناکبر هم مشهد را به عنوان مقصد خود، بیرون از هندوستان برگزید. درباره خداحافظی پایانی وی با خواهرش، روایتها و داستانهای غمانگیزی نقل کردهاند. هر چه بود، سلطاناکبر از هند خارج شد و راه مشهد را پیش گرفت. دربار هند با دربار صفوی برای پذیرش سلطاناکبر مکاتبه و مقدمات ورود وی به مشهد را فراهم کرده بود.
ورود مخفیانه به حرم مطهر
سلطاناکبر راه طولانی هند تا مشهدالرضا(ع) را طی کرد و در روز ۲۰ تیر ۱۰۷۵، مصادف با روز عرفه وارد طُرُق شد. برخی از بزرگان مشهد و آستان قدس قصد داشتند همان روز به استقبال سلطاناکبر بروند، اما او ترجیح داد روز عرفه و شب عید را در تنهایی بگذراند. نزدیک ظهر عرفه بود که سلطاناکبر برخاست و با تنی چند از همراهانش به سمت مشهد حرکت کرد. هیچ کس نمیدانست که این شتابزدگی و ورود به مشهد با لباس مبدّل برای چیست؟ نقل است که او پس از ورود، یک سر به حرم مطهر مشرف شد و در گوشهای از روضه منوره نشست و به تلخی گریست. از امام رضا(ع) خواست او را در این سختی و رنج دوری از زادگاه و خانواده یاری کند. همراهان از او پرسیدند این اعمال و دعاها را میتوانستید فردا و هنگام ورود رسمی انجام دهید؛ چرا امروز خود را خسته کردید و این همه راه آمدید؟ سلطاناکبر پاسخ داده بود : آیا رواست که پس از سالها دوری، به مراد خود برسی و برای دیدار و عرض ارادت به آستان وی درنگ کنی؟ سلطاناکبر که سخت تحت تأثیر فضای معنوی روضه منوره قرار گرفته بود، تصمیم گرفت در کنار هدیه خواهرش زیبالنساء به آستان قدس که قندیلی از جنس طلا به وزن ۱۴ کیلوگرم و نیز نذر خود وی که چیزی در حدود ۱۳ کیلوگرم مُشک ناب برای معطر کردن حرم مطهر بود، هدیهای دیگر به آستان تقدیم و به امام هشتم(ع) عرض ارادتی دیگر نیز داشته باشد.
سلطاناکبر و خدمت در حریم حرم
سلطاناکبر پیش از بازگشت به طُرُق، از میان رواق دارالسیاده، قدیمیترین رواق حرم مطهر گذشت و چون به نظرش، نور آنجا کافی نبود، تصمیم گرفت برای افزایش نور در این مکان و راحتی حال زائران، هدیهای تقدیم کند. صبح روز بعد، یعنی روز عید قربان؛ محمدسلیم بیک فراشباشی، نماینده دربار صفوی به همراه متولیباشی آستان قدس، فرماندار نظامی مشهد، کلانتر شهر و تعدادی از مقامات به استقبال سلطاناکبر آمدند و او را با نهایت احترام به مشهد دعوت کردند. وی پس از ورود به مشهد، چنان که رسم بود در دارالضیافه مستقر شد و مورد پذیرایی قرار گرفت. در همان جا بود که به مباشر خود دستور داد ۱۴۰ چراغ بلورین از بازار خریداری و به عنوان هدیه تقدیم آستان قدس کند. این کار تا غروب همان روز به انجام رسید. سلطاناکبر شخصاً وارد دارالسیاده شد و در نصب کردن چراغها مشارکت کرد. او تا سال ۱۰۸۵ش یعنی ۱۰ سال بعد، در مشهدالرضا(ع) زندگی کرد و بیشتر اوقات خود را به خدمت و عبادت در حرم مطهر یا رسیدگی به امور زائران و مجاوران نیازمند میگذراند. سلطاناکبر در ۱۱ فروردین سال ۱۰۸۵، در ۴۸ سالگی دار فانی را وداع گفت و در رواق دارالسیاده به خاک سپرده شد.
نظر شما