به گزارش قدس آنلاین، کتاب و کتابخوانی، از رفتارهایی است که نیاز به ترغیب و تشویق دارد. در این میان هنرمندان، به عنوان یکی از مراجع افکار عمومی، نقش بسیار مهمی ایفا میکنند. در پرونده گفتوگوهای «گپ کتاب با هنرمندان» از نسبت هنرمندان با کتاب میگوییم. سرآغاز این گفتوگوها، مصاحبه مفصلی است با داریوش مؤدبیان بازیگر سینما و تئاتر، کارگردان، فیلمنامهنویس و مترجم ایرانی که مخاطبان با تله تئاترهایی که وی در دهه ۶۰ بازی و کارگردانی کرد، شناخته شده است. تله تئاترهای معروفی مانند «سوزنبان»، «قاضی و رئیس دادگاه خانواده»، «خانه عروسک» و برنامههای تلویزیونی «محله برو و بیا» و «محله بهداشت»؛ اما مؤدبیان فعالیت هنری خود را در ارتباط با ترجمه آثار بزرگ نمایشی به شکل مستمری دههها ادامه داده است.
داریوش مودبیان را از سالهای بسیار دور میشناسم؛ از تلهتئاترهایی که در شبکه دو پخش میشد و سوزنبانش هنوز هم برایم پر از رمز و راز است. وقتی برای مصاحبه تماس گرفتم، مثل همیشه با حوصله و روی باز، پذیرفت. موضوع مصاحبه را که مطرح کردم، کمی سکوت کرد و گفت ببخشید سوالتان خیلی کلی است، ضمن اینکه من الان منتظر مهمانی هستم برای صرف ناهار؛ اما باز هم دلش طاقت نیاورد و چون نام کتاب آمده بود، پرسید: «ببخشید ایبنا وابسته به کجاست؟ وزارت ارشاد؟» وقتی تایید را گرفت، بدون هیچ وقفهای گفتم «استاد سوالات را برایتان پیامک میکنم تا پیش زمینه داشته باشید.» برای اولین نفر او را انتخاب کردم؛ چراکه از انس همیشگی او با کتاب مطلع بودم. از ترجمههای مفصلی که در ادبیات نمایشی انجام داده و تسلطش به هنرهای نمایشی، راه گفتوگوی بهتر را برایم فراهم میکرد. هرگاه از وی سوال کنید مشغول چه کاری هستید؟ همیشه کتابی برای ترجمه زیرنظر دارد.
ایدههای جدید و متنهای متعدد همیشه گوشه ذهنش وجود دارد. روز بعد، اولین کاری که در تحریریه شروع کردم، تماس دوباره با وی بود. خیلی زود جواب داد و حالا با دانستن سوالات، خودش را برای مصاحبهای یک ساعت و ده دقیقهای آماده کرد. کلی خاطره و اتفاق شنیدنی از کتابخوانیاش تعریف کرد. اینکه حتی پیش از سواد خواندن و نوشتن، ادای خواندن کتاب را درآورده بود و طوطیوار کتابها را وارونه نگه میداشت و با صدای بلند و بادی در غبغب انداخته، کتابخوانی میکرد. پس از یک ساعت مصاحبه جذاب، خبری خوش در آخرین روزهای سال برای علاقهمندان تئاتر و رمان عیدی داد. خبری که در ادامه این گفتوگو میخوانید:
چه کسی یا چه اتفاقی در علاقه شما به خواندن کتاب موثر بود؟
نکته بسیار مهم در رابطه فرد با کتاب، دیدن آن در دست دیگران است که در سنین کودکی بسیار اهمیت دارد و کتابخوانی اعضای خانواده نقش بسیار مهمی دارد. وقتی کتاب در خانه باشد و ببینیم پدر، مادر، خواهر و برادر کتابخوان هستند، شوق به مطالعه در ما ایجاد میشود. ضمن اینکه در زمان کودکی من، کتاب وسیله تفاخر و بزرگی محسوب میشد. هر کودکی که میتوانست کتاب بخواند، گویی بزرگتر از سن و سالش رفتار میکرد و بزرگ به نظر میرسید. رابطه من با کتاب در خانواده شکل گرفت. پدرم کتابخوان بود و به خصوص به ادبیات کهن ایران بسیار علاقه داشت. شاهنامه، سعدی و مولوی همواره در منزل ما خوانده میشد.
مثلا کلیات سعدی با تصحیح حسین بختیار مربوط به سال ۱۳۱۸ که به نظر من نسخه معتبری بود، من هنوز به یادگار از پدرم دارم. مقدمه مفصل آن هم بسیار حائز اهمیت است. البته من پدرم را خیلی زود از دست دادم اما ایشان مشوق اصلی من در کتابخوانی بودند. برادرم چهار سال از من بزرگتر بود و من به دلیل علاقهای که به کتاب داشتم، کتابهای او را طوطیوار حفظ میکردم و ادای کتاب خواندن درمیآوردم. مادرم اظهار خوشحالی میکرد که پسر کوچکم هم کتاب میخواند. گرچه طوطیوار میخواندم و کتاب را وارونه نگه میداشتم؛ اما ادای کتاب خواندن، برای من تفاخری بود. پدرم برای خواندن کتاب به من جایزه میداد. اگر غزلی از حافظ را میخواندم و تمرین میکردم، یک ریال یا ده شاهی به عنوان جایزه میگرفتم. این تمرینها و خواندنها سرآغاز ارتباط من با کتاب بود.
مدرسه نیز نقش بسیار مهمی در ترویج کتابخوانی در سنین پایین دارد.
مخصوصا دبیران و معلمان زبان فارسی میتوانند بهترین مشوق برای کودکان در ترویج کتابخوانی باشند. البته دبیری که کتابخوان باشد؛ چراکه اگر دبیران اهل کتاب نباشند، بچهها متوجه میشوند. در دبستان هم این بخت با من یار بود که معلمان بسیار خوبی داشتم. بعد از حدود ۶۵ سال هنوز نام معلم سوم ابتدایی سرکار خانم منیر نیرسینا را به خاطر دارم. کودک آرامی بودم و در دوران کودکی بیشتر بیمار یا در منزل بودم و خیلی زود هم عینکی شدم. بنابراین بیشتر میپرداختم به خواندن کتاب، یاد گرفتن زبان و بعدها ترجمه و کار تئاتر. آن زمان حصبه و بیماریهای مختلفی به دلیل آلودگی آب و اینها وجود داشت. در کلاس سوم بیماری سختی گرفته بودم و نزدیک ۵ ماه در منزل بودم. خانم نیرسینا بعد از ظهرها میآمد و درسها را به من آموزش میداد. آن سال من شاگرد سوم شدم و ایشان برای من چند کتاب هدیه آورد. در آن سالها ناشری مخصوص کودک وجود نداشت. یک نشریه «کیهان بچهها» شروع بهکار کرده بود و ویژهنامههایی داشت.
آن زمان هنوز انتشارات جاویدان یا کتابهای طلایی ویژه کودکان منتشر نشده بود. حتی کتابهای درسی هم به شکل سازماندهی شده چاپ نمیشد. عموما ناشرین خصوصی کتابهای درسی را منتشر میکردند. پیش از آن یک دستور ۵ استاد داشتیم به کوشش ملکالشعرا بهار، فروزانفر، عبدالعظیم قریب، جلال همایی، رشید یاسمی، که در حدود سال ۳۰ منتشر شد. این دستور زبان به اعتقاد من هنوز هم معتبر است و معروف شد به «دستور زبان فارسی ۵ استاد» این کتاب هنوز هم هست و بارها چاپ شده است. نثر بسیار روان و وزرین پارسی دارد. بسیاری از واژههای عربی را با معادل پارسی آن گذاشته است. زبان فارسی بسیار اهمیت دارد چون همه ما با آن سر و کار داریم. هر کدام از مباحث زبان فارسی را مطرح میکند. مثالهای آن از ادبیات فارسی، شاهنامه، گلستان، حافظ، متون کهن تاریخ بیهقی را بیرون آورده و ما میبینیم که چگونه این تعابیر تا به امروز چرخیده است.
پس شوق کتابخوانی داشتید؟
بله. نکته دیگر در خصوص علاقه به کتابخوانی، شوق به خواندن است. بسیاری گمان میکنند که این شوق ذاتی است؛ اما به گمان من اکتسابی است؛ چراکه کشف هنگامی صورت میگیرد که شهود باشد. باید اول ببینیم. بعد مرحله کشف در ما رخ دهد. متاسفانه امروزه وقتی وارد مترو میشویم همه مشغول تلفنهای همراه خود هستند. دائم تمرکز انسان از اصل و اساس منحرف میشود. تلفن زنگ میزند و شما مجبور به پاسخگویی هستید. من بعضی اوقات گوشی را در منزل میگذارم تا آسوده باشم. همیشه یک کتاب در جیبم داشتم. وقتی در مترو یا در مطب پزشک میرفتم، کتاب میخواندم. حتی مردم در گذشته نه چندان دور در مترو روزنامه و مجله میخواندند؛ اما این امر امروزه خیلی کم رنگ شده است.
هنگامی که کودک و نوجوان بزرگتر را میبیند که مشغول مطالعه است، ترغیب میشود؛ اما نه هر مطالعهای. مطالعه ظاهر و تفاخرگونه راه به جایی نمیبرد. حتی دیده میشود گاهی کتاب برای دکور منزل تهیه شده و دکورهایی شبیه کتاب درست کردهاند که خالی است و کتابی در آن وجود ندارد. این یک شکست و اتفاق ناخوشایندی است. تفاخر میکنند که حافظ دارند و فقط شنیدهاند. کتابخوانی به شکل عمیق کمتر شکل میگیرد. از برخی افراد میپرسیم کتابی که خواندی چطور بود؟ میگوید خوب بود و بیش از آن چیزی یادم نمیآید. در حالیکه نویسنده از نگارش کتاب هدفی داشته و حرفی زده که متاسفانه با این شیوه کتابخوانی کشف نمیشود. بنابراین کتابخوانی عملی همراه با دیدن، شنیدن و کوشش برای دریافت فهم بیشتر است.
این کتابخوانی چقدر در کار به شما کمک کرد؟
من از ۱۳-۱۴ سالگی وارد رادیو شدم. برای ورود به این زمینهها نیاز به خواندن دارید. اگر دریابید که باید یک پشتوانه فرهنگی داشته باشید، مطالعه شکل دیگری به خود میگیرد. با چنین پشتوانهای است که هنرمند میتواند خلق شخصیت کند. نیاز دارد جامعهشناسی، تاریخ و تحولات را بداند. تئاتر بداند. نمایشنامه بخواند. فقط به نقش و متنی که قرار است بخواند اکتفا نکند. باید زبان مقصد را خوب بداند و برای دانستن آن باید به ادبیات هم رجوع کند. اگر قرار است نقشی فرهنگی داشته باشد. امروزه به بازیگری احتیاج داریم که پژوهنده باشد و پژوهشگری هم یک نمونه کتابخوانی است. بسیاری از بازیگران پژوهش میدانی انجام میدهند. از اکتها و رفتارهای اطرافیان الهام میگیرند. اما این کافی نیست. حافظ و سعدی ضمن طبع روان، فن شعر را هم میشناختند. استاد سخن، حاصل ممارست و مطالعه بسیار است.
ابتدای کار حرفهای، خوشبختانه دریافتم که کم استعداد هستم. البته اگر بی استعداد بودم، وارد این حرفه نمیشدم. با خودم فکر کردم چرا خودم را مجبور کنم؟ فقط به خاطر علاقه نمیتوان وارد این حرفه شد. برای جبران کم استعدادی، دریافتم که باید بخوانم، مطالعه کنم. زیر نظر استاد باشم. در این حرفه، اگر ده قسمتش کنید، یکی از آنها استعداد است. نه تای دیگر کار و کار و کار. کار یعنی مطالعه، پژوهش و بررسی کردن.
من گویا پیش از تولدم با چخوف آشنا شدم. انس عجیبی به او داشتم. در دوران کودکی با آثار چخوف آشنا شدم. و میدانید که اثرگذاری آثار در دوران کودکی بسیار بیشتر است و تاثیر آن در دوران دانشجویی خود را بیش از پیش نمایان کرد. وقتی در سال ۴۶ دانشکده هنرهای دراماتیک درس زیباییشناسی را میخواندم، به شوق آمدم. حالا سیر مطالعاتی من شکلی مدون و برنامهریزی شده به خود گرفته بود. دو کتاب آن زمان چاپ شد، «زیبایی شناسی نوشته شاله» از فیلسوفان و زبان شناسان قرن بیستم که سالها پیش ترجمه شده است. کتاب دیگر، «زیباییشناسی بندتو کروچه» که خوب یادم هست چگونه شروع کردم و خواندم. در کنار کتابهای علمی حاشیه مینوشتم. یا اگر حس میکردم مطلب مهمی است هایلات یا خلاصهنگاری میکردم.
چه حسی نسبت به کتابهایی که سالهاست خریدهاید و فرصت خواندن آنها پیش نیامده، دارید؟
من معمولا میگویم بعضیها کتابخوان نیستند، کتاببین هستند. حتی اکتفا به روی جلد میکنند. مخصوصا در فضای مجازی این اظهارنظرها خیلی جالب است. وقتی سوال میشود میگویند بله بله این کتاب را دیدهام. من هم خودم در دوران نوجوانی چنین اظهارنظرهایی میکردم. مثلا عنوان کتابی مطرح میشد، من میگفتم بله بله همان که جلدش قرمز است. بله دیدهام. کتاب خوبی است. بنابراین بعضیها کتاب را فقط تماشا میکنند.
بعدها برخی ما را مسخره میکردند و میگفتند شما کتاب را میخورید. نه تنها کتاب را میخورم و بلکه مدتها نشخوار هم میکنم. حتی بعضی کتابها را دوباره و چند باره میخوانم. یا اینکه در دورههای مختلفی به دلایل گوناگون دوباره به کتاب رجوع میکنم. مخصوصا در ادبیات این رجوع برای من بسیار اتفاق میافتد. مثلا من هنوز هم وقتی دوباره حافظ میخوانم، مطالب جدیدی درک میکنم. حتی آثار علمی که احتیاج به تجربه های عملی دارد. در زمینه جامعهشناسی و تاریخ هم چنین است. تجربیات جدید، خواندن کتابهای قدیمی را متحول میکند. ممکن است حستان نسبت به کتابها متفاوت شود. شاید شیفتگی سابق را به فلان کتاب نداشته باشید یا بلعکس.
البته من کمتر اینچنین بودم که کتابی را نخوانم. معمولا کتابهایی که به من داده میشود، دیرتر به آنها میرسم. بعضی کتابها را باید تورق کرد و فقط بعضی از قسمتهای آن را خواند. مثلا از یک کتاب ۸۰۰ صفحهای فهرست مطالب را نگاه میکنم و شاید ۲۰۰ صفحه از آن را بخوانم. مطالبی که در لحظه خاص به آن نیاز دارم را میخوانم.
اما اتفاق هم افتاده که کتابی را نخوانم.
معمولا کتابهای زبان اصلی برای من اینطور است. آنها را فراهم میآورم به این امید که روزی به سراغشان برود و ترجمه آنها را آغاز کنم. در مورد کتابهای مرجع هم چنین است. مثلا کتاب دایره المعارف تئاتر لاروس که انتشارات بزرگ فرانسه آن را در ۲۵۰۰ صفحه منتشر کرده است. خیلی سال پیش برای دومین سال تجدید چاپ شدند. مدخلهای جدید هم وارد شده و بارها آن را از کتابخانه بیرون کشیدم و در کنار اینها کتابهایی هست که تا به حال دست به آن نزدهام؛ اما شنیدهام که بعضیها چندین کتاب میخرند و بعد فراموش میکنند. ولی من معمولا حداقل یک تورق باید انجام دهم. باید یاد بگیریم حداقل تورق کنیم.
چقدر کتاب خریدن را به عضویت در کتابخانه ترجیح میدهید؟
در حال حاضر عضو کتابخانه نیستم و کتاب را میخرم. یا برخی ناشرها لطف میکنند و میفرستند ولی من ترجیح میدهم بخرم. وقتی کتاب مال خودم و مالکیتش از آن من است، حس دیگری دارم. البته ببخشید کتاب برای همگان است. معمولا بعضی کتابها یکبار خواندنشان کافی است. این قسم کتابها را معمولا تقدیم به دیگران میکنم. گاهی یادداشتهایی در کنار آنها نوشتهام، یادم نمیرود. دیگران میگویند چقدر خوب یادداشت هم داشت و استفاده کردیم؛ اما من یادم رفته بود که حاشیه نوشتهام. در نوجوانی عضو کتابخانه بودم و خرید کتاب برایم سخت بود. البته الان هم خیلی سخت است و کتاب بسیار گران شده. یادم هست بعضی کتابهایی که دوست داشتم و از کتابخانه قرض گرفته بودم را میخریدم. دوست داشتم کتاب برای خودم باشد.
برخی کتابها معروف هستند به کتابهای زیرسری (کتابهایی که شخص با آنها مانوس است)، کتابهای زیر سری شما چیست؟
بله برخی کتابهای همیشگی است. برخی جابهجا میشود و دوباره میرود؛ اما کتابهایی مثل مثنوی معنوی، کلیات دیوان شمس تبریزی و رمان ابلوموف با ترجمه خوب سروش حبیبی از کتابهای زیر سری من است. به همگان خواندن این کتاب را توصیه میکنم. به نظر من برای شناخت خود باید حتما این کتاب را خواند.
مقطعی در زندگیتان بوده که به دلایل مالی مجبور به فروش کتابهایتان شدید؟
بله. بعضی کتابهای گرانقیمت را در تنگناهای مالی فروختم. بارها کتاب فروختم؛ اما کتاب را به کتابخانههایی فروختم که بعدا بشود از آنها استفاده کرد. حتی گاهی به آن کتابخانهها رجوع میکنم و آن کتابها را میبینم، خیلی خوشحال میشوم. سنت اهدای کتاب هم بسیار خوب است. کتابهای اضافه را برای آنها میفرستم. برخی کتابها را به کتابخانه دانشگاه هم فروختم. مجموعههایی که سالهای سال جمعآوری کردم و فروختم. و توصیه میکنم کتابهای را حتی با قیمت کمتر به مراکزی بفروشید که خوانده میشود.
از بین کتابهایی که فروختهاید، کتابی به یاد دارید که از فروشش پشیمان شده باشید؟
بله. بوده ولی شاید نیازش را پیدا نکردم. مجموعه ۵۰ کتاب وزین بود که به کتابخانه تخصصی فروختم البته ارزانتر. الان به آن کتابها نیازی ندارم و مطمئنم تجدید چاپ نمیشود. برخی از آنها را دوباره خریدم یا به زبان اصلی آنها را پیدا کردم؛ اما مجموعه کتابهای انستیتو پاریس که هانری کربن و شاگردانش کار کرده بودند. حسرت آن را میخورم.
برخی معتقد هستند که کتاب احترام دارد و نباید زیر دست و پا بیفتد؟ شما قائل به این احترام هستید؟
خصلت انسان در ارتباطش با کتاب چنین است. کتاب اندیشهای را به دیگران منتقل میکند. بعضیها وقتی میخواهند از استاد خود یاد کنند، میگویند ما شاگرد فلان استادی هستیم که صاحب کتاب است. اگر دقت کرده باشید وقتی در خیابان قدم میزنید، انبوه روزنامههای دکه روزنامهفروشی بی توجه روی زمین گذاشته میشود. و معمولا توجهی به آن نمیشود؛ اما وقتی دستفروشی کتاب در کنار خیابان میفروشد، مردم توجه میکنند. خیلی مواقع دیدهام، با احترام با آن رفتار میکنند. آن را در دست میگیرند و ورق میزنند. اگر هم نیاز نداشته باشند، پرتش نمیکنند.
اگرچه هر دوی اینها روی کاغذ نوشته میشود و تفاوتی ندارد. با اینکه روزنامه هر چه رنگینتر و زیباتر هستند؛ اما توجه کمتری را جلب میکند. کتاب هر چه قدیمیتر باشد، اهمیت بیشتری در نگاه مخاطب دارد. شاید چون روزنامه اطلاعاتش تاریخ مصرف دارد و دائم تغییر میکند چندان ارزشی در نگاه مخاطب ندارد؛ اما کتاب سرمایه جهانی است. از شکسپیر تا مولانا متعلق به کشور و دوره خاصی نیستند. آنها پشتوانه فرهنگی تمام دورانها هستند.
عموما شما کتاب کاغذی را ترجیح میدهید یا الکترونیک؟ چرا؟
کتاب کاغذی را میپسندم مگر اینکه به دنبال اطلاعاتی باشم و مجبور باشم و نتوانم کتاب را تهیه کنم. حتی از روی نسخههای پی دی اف هم ترجمه میکنم؛ اما چون با کتاب کاغذی بزرگ شدهام، خیلی سخت است که از آن دل بکنم. دست خیلی در ارتباط فرهنگی و هنری مهم است.
نظرتان در مورد کتاب صوتی چیست؟
در برخی موارد خوب است؛ اما نباید به آن ختم شود. در اتومبیل گوش میدهم. اما کتابخوانی محسوب نمیشود. ارتباط با کتاب برقرار نمی شود. کتاب صوتی پدیدهای شنیداری است برای اینکه بخشی از اوقات خود را پر کنی و سرگرم شوی و این سرگرمی اتفاقا خیلی هم شریف است. سرگرمی نه از سر بیهودگی بلکه شادی برای ادامه زندگی بهتر که قطعا یکی از وظایف هنر همین است.
در کتاب خواندن چشم باید متن را دنبال کند و فلسفه متن را استنتاج کند. شخصی که کتاب را میخواند، نگاه و تحلیل خودش را غالب میکند. اما اگر شخصی با اندیشه و صدای خودش میخواند، خودش درمییابد و لذت فراوانتری میبرد. وقتی یک رمان را میخوانید تصاویر را خودتان در ذهن تصویر میکنید. تخیلتان فعال میشود؛ در صورتی که همان رمان وقتی به فیلم تبدیل میشود، باز هم به رویا میروید، اما این رویای شما نیست. رویا پردازی شخص دیگری را میبینید. انتخاب و نگاه اوست.
با این حال هر دو قابل اهمیت است. مثلا فیلم ابلوموف بسیار جذاب و قابل بررسی است؛ اما خواندن رمان آن چیز دیگری است. فیلم یا صوت نمیتواند تمام آن رمان باشد. فقط میتواند زوایایی را به شما بدهد که در ارتباط با گوینده یا سازنده فیلم منتقل میشود. ارتباط فیلمساز با اثر اصلی است نه خواننده اصلی.
حتی در علوم هم چنین است. به طور مثال برخی از دروس را صوتی میکنند. ولی سیر آموزش در این روند در مسیر درستی پیش نمیرود. بدون حضور استاد و در نبود استاد به نتیجه نمیرسد. آموزش در دوران کرونا این اصل را ثابت کرد. فضای برخط به سختی آموزش را انجام میدهد. این امر باید نفس به نفس باشد. ممکن است یک مسائلی را انتقال دهد اما به جایگاه آن نمیرسد. نباید کتاب صوتی را به کتاب کاغذی ترجیح داد. اما نباید کتاب صوتی را رد کرد. همه کتابها البته خواندنی و ارزشمند نیستند.
خبر جدیدی برای مخاطبان کتاب دارید؟
همراه با آخرین روزهای سال، آخرین رمان نیمه رها شده میخائیل بولگالف را ترجمه کرده است. رمانی با عنوان «تئاترال». بولگاکف که در سال ۱۸۹۱ به دنیا آمد و در سال ۱۹۴۰ در چهل سالگی فوت کرد، آخرین رمانش ناتمام باقی ماند، به زعم استاد، اگر این رمان کامل میشد، در سپهر ادبیات جهان اثری کمتر از مرشد و مارگاریتا نبود. این رمان که بولگاکف آن را با نام «یادداشتهای یک آدم مرده» نگاشته بود، به نوعی تجربیات و خاطرات او از فضای تئاتری است. این رمان نیمه کاره که ۳۲۰ صفحه دارد، با ترجمه من به زودی وارد بازار کتاب خواهد شد.
منبع: ایبنا
انتهای خبر/
نظر شما