پس از گفتوگویی مختصر، امام(ع) رو به میثم کرد و فرمود: میثم! دوست داری مکانی که در آن تو را به دار میکشند، نشانت دهم؟ میثم با شوق فراوان پاسخ داد: آری! مولای من. امیرمؤمنان(ع) دست او را گرفت و تا مقابل خانه عمرو بن حریث برد. در آنجا تعدادی نخل خرما وجود داشت. امام(ع) به یکی از آنها اشاره کرد و فرمود: میثم! تو را پس از من دستگیر خواهند کرد و بر فراز این نخل به دار خواهند آویخت... در روز سوم، از دهان و بینی تو خون جاری خواهد شد در حالی که پیش از آن، زبان به ذکر فضائل من گشودهای. تو دهمین نفری هستی که بر این نخل به دار آویخته میشوی و محاسنت با خونت رنگین خواهد شد. میثم تا روز موعود، تا ۲۲ ذیالحجه سال ۶۰، هرگز از رسیدگی به آن درخت غافل نبود؛ آن را آبیاری میکرد، به وضعش میرسید و کنارش نماز میخواند.
یار ایرانی امام علی(ع)
کشّی در کتاب «رجال» خود به استناد روایتی از امام کاظم(ع)، میثم تمّار را «حواری علی بن ابیطالب(ع)» نامیده است و این نشان میدهد او در میان یاران امیرمؤمنان(ع) جایگاه بسیار ویژه دارد و از صاحبان سرّ آن حضرت محسوب میشود. مورخان معتقدند میثم، تبار عربی نداشت؛ برخی او را ایرانی دانستهاند که از بدِ روزگار، به اسارت درآمد و به عنوان برده در کوفه فروخته شد؛ اما امیرمؤمنان(ع) او را خرید و آزاد کرد و میثم در کنار آن حضرت ماند و یکی از برجستهترین اصحاب او شد. ابنحجر عسقلانی نقل میکند میثم برای عرض ادب به خانه امسلمه، همسر گرامی رسول خدا(ص) وارد شد. آن بانوی گرامی گفت: به خدا سوگند نام تو را از رسول خدا(ص) شنیدهام؛ ایشان سفارش تو را به علی(ع) میکرد.
لشکری به نام «میثم»
میثم به شجاعت و صراحت بیان مشهور بود؛ کلام نافذی داشت، آن گونه که وقتی سخن آغاز میکرد، مردم به سویش میآمدند و جمعیت زیادی برای شنیدن سخنانش جمع میشدند. او در عصر پراختناق حاکمیت امویان، در دوران حکومت زیاد بن ابیه و مغیره بن شعبه بر کوفه، تحت تعقیب بود و برای سرش جایزه تعیین کرده بودند. با این حال، میثم در مسیر مبارزه با باطل، لحظهای درنگ نمیکرد؛ روستا به روستا و قبیله به قبیله میگشت تا فضائل امیرمؤمنان(ع) را برای آنها که میدانند، یادآوری کند و برای آنها که نمیدانند، بازگو نماید.
میثم به تنهایی یک سپاه سهمگین و توفنده در برابر ظلم عالمسوز امویان بود. او پس از مرگ معاویه، نقش مهمی در تهییج مردم برای ایستادگی در برابر ستم دودمان اموی داشت. میثم پس از ورود عبیدالله بن زیاد به کوفه، سرانجام بازداشت و زندانی شد. ابن ابیالحدید در «شرح نهجالبلاغه» و شیخ مفید در «الارشاد» روایت شگفتانگیز شهادت میثم را این گونه نقل میکنند: «میثم را نزد ابنزیاد آوردند. برخی از اطرافیان پسر مرجانه، به او گفتند میثم یکی از یاران محرم اسرار امام علی(ع) است. ابنزیاد از سخن آنان برآشفت و گفت: آیا این عجمی بیمقدار، یار و محرم اسرار علی است؟! آن گاه رو به میثم کرد و برای آنکه فصاحت و دانایی وی را بیازماید، پرسید: ای عجمی! بگو بدانم پروردگار تو کجاست؟! میثم آرام و مطمئن پاسخ داد: او در کمین ظالمان است و تو در زمره همان ظالمان هستی. ابنزیاد که از سخن میثم سخت برآشفته شد، فریاد زد: کارَت به جایی رسیده است که این گونه با من درشتی میکنی؟! سپس با خشم پرسید: بگو بدانم! آقایت درباره رفتار من با تو چه گفته است؟ میثم آنچه را از مولایش شنیده بود، بازگفت. ابنزیاد، مزورانه گفت: خلاف آنچه گفتی رفتار خواهم کرد. میثم لبخندی زد و گفت: به خدا قسم این خبری است که رسول خدا(ص) از فرشته وحی و او از پروردگار عالم نقل کرده است و هرگز خلاف آن واقع نخواهد شد. چند روز بعد، بدن میثم بر نخلی که امام(ع) به وی نشان داده بود، آویخته شد. ابنزیاد دستور داد تنها او را بر دار کشند و جراحتی بر او وارد نکنند؛ اما میثم بر فراز دار، مردم را فراخواند تا برایشان از فضائل امام علی(ع) بگوید.
عمروبن حُریث، داروغه کوفه سراسیمه خود را به ابنزیاد رساند و او را از سخنان میثم مطلع کرد. ابنزیاد خشمگین از سخنان میثم دستور داد لب و زبان او را ببرّند و به حیاتش خاتمه دهند. آن روز، روز سوم بر دار زدن میثم بود
۱۰ روز پیش از ورود امام حسین(ع) به کربلا».
خبرنگار: محمدحسین نیکبخت
نظر شما