«یرواند آبراهامیان» در کتاب «ایران بین دو انقلاب» به نقل از سفیر آمریکا در ایرانِ پس از سقوط پهلوی اول، مینویسد: «سرنگونی و سرانجام مرگ وی در تبعید که در سالهای پادشاهی، به مستبدی حریص، بیرحم و مرموز تبدیل شدهبود، کسی را متأسف و متأثر نکرد».روز چهارم مردادماه سال ۱۳۲۳، وقتی خبر مرگ پهلوی اول منتشر شد، باور خیلیها این بود که او، چنان که باید و شاید به مجازات نرسیدهاست. برخلاف تبلیغاتی که این روزها در شبکههای معاند و در راستای تطهیر پهلویها صورت میگیرد، مردم ایران عمیقاً از سقوط او خرسند بودند؛ هر چند که این سقوط در پی اشغال کشور به دست بیگانگان رقم خورد. پیتر آوری، مورخ و ایرانشناس بریتانیایی و نویسنده کتاب مشهور «تاریخ معاصر ایران»، به این نگاه ایرانیان همعصر او توجه میکند و مینویسد: «هنگامی که رضاشاه از جاده یزد و کرمان میگذشت، برای آخرینبار شهرهای کشور خود را دید که سلطنت او، گُلی به سر آنها نزده بود، شهرهایی که مردم آنجا از فرط گرسنگی، در آستانه مرگ بودند».
توهمپراکنی برای تطهیر
هرچند که روند صعود رضاخان به قدرت، از کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹، موسوم به «کودتای سیاه» آغاز شد، اما او رسماً از آبان سال ۱۳۰۴ تا شهریور ۱۳۲۰، در ایران سلطنت کرد. در این مدت، کشور ما شاهد تغییرات فراوانی بود؛ کارخانههای متعددی ساختند، راهآهن احداث شد، مدارس جدید پا گرفت و در تصویری که توسط برخی شبکههای معلومالحال منتشر میشود، ایران سراسر گُل و بلبل شد؛ هیچ کس نه غمی داشت و نه مشکلی! اما عجیب است که ایرانیان، ملتی که در تاریخ به کرامت اخلاقی و قدرشناسی شهرهاند، اینگونه سقوط و مرگ رضاخان را با بیاعتنایی برگزار کردند. نام رضاخان پهلوی، تداعی کننده چه چیزی در ذهن ایرانیان معاصرش بود که چنین نفرت عمیقی را در پی داشت؟ با نگاهی به صفحات تاریخ و اسناد، میتوان ریشههای این نفرت را بازیابی کرد .
دینستیزی و دشمنی با ملیت
بگذارید از سادهترین و معروفترین عامل شروع کنیم؛ رویکردهای ضدملی و ضدمذهبی رضاخان. امروزه برای کسانی که مدارک ۹۰ سال قبل را بررسی میکنند، تردیدی باقی نمیماند که پهلوی اول، دشمن درجه اول دین و بلکه ملیت ایرانی بود. محمدعلی همایون کاتوزیان، استاد اقتصاد سیاسی دانشگاه آکسفورد در اینباره مینویسد: «رضاشاه با حمله به مذهب دو هدف اساسی را دنبال میکرد ولاغیر: نابودی تشیع در ایران و مراسم و مناسکش ... و نابودی هرگونه نهاد اجتماعی و مجرای همبستگی و ارتباط عمومی مستقل از دولت.» این در حالی است که اسلام، به عنوان دینِ قاطبه ایرانیان، تاریخی هزار و ۴۰۰ ساله در ایران دارد و شاکله فرهنگ ایرانی بر اساس آموزههای آن بنا شدهاست. حمله وحشیانه به متحصنان مسجد گوهرشاد، به شهادت رساندن بزرگانی مانند شهید مدرس و آقا نجفی اصفهانی، فرمان کشف حجاب و ممنوعیت عزاداری ماهِ محرم، همه و همه در این راستا صورت گرفت.
دروغی به نام اقتصاد شکوفا
امروزه برخی تلاش میکنند در مسیر تطهیر پهلویها، موضوع فعالیتهای عمرانی و اقتصادی وی را بزرگ جلوه دهند و حتی رضاخان را ناجی اقتصاد ایران بنامند؛ اما اسناد و پژوهش افراد بیطرف، جزئیات و شواهدی را نشان میدهد که خلاف این ادعا را ثابت میکند. آنچه در دوره پهلوی اول و با بهانه تجدد در راستای توسعه کمی و کیفی صنایع و اقتصاد صورت گرفت، اولاً، تنها در تهران و چند شهر بزرگ ایران متمرکز بود؛ این رویکرد سبب شد که منورالفکرها در برآوردهای اجتماعی و سیاسیشان، اصولاً غیر از تهران و آن چند شهر را، داخل در جمعیت و اتباع ایران ندانند و این فکر مُهلک، تا امروز در میان برخی از جریانهای سیاسی ما باقی ماندهاست. ثانیاً، احداث کارخانه یا حتی مراکز فرهنگی، نه در چارچوب تغییر بهینه ساختار سیاسی، بلکه بر مبنای فربه کردن ظاهری صنایع در ایران انجام میشد. به تعبیر همایون کاتوزیان در کتاب «اقتصاد سیاسی ایران»، «آنچه اهمیت دارد این است که اقتصاد ملی از هزینهای که برای ساختن یک کارخانه پرداخت میکند، چه عایدش میشود؛ نه اینکه کارخانهای، حال هر کارخانهای که باشد، ساخته شود تا همگان ببینند!».
اگر از این ساخت و سازها، منفعتی هم حاصل میگردید، اکثریت قریب به اتفاق مردم ایران از آن بهرهمند نمیشدند. پهلوی اول، به تدریج تا سال ۱۳۲۰، بیش از ۸۰ درصد اراضی زراعی حاصلخیز را به ویژه در نوار جنوبی دریای خزر، از آن خود کرد و رعایای کشاورز در این مناطق، عملاً برده مردی شدند که در ابتدای رسیدن به قدرت، ثروتی نداشت و در خانهای استیجاری زندگی میکرد! بنابراین، حتی اگر بتوانیم تغییرات اقتصادی یا توسعه عمرانی شهرها را موضوعی با فایده عمومی تلقی کنیم، نزدیک به ۸۰ درصد مردم ایران، اصولاً به آن دسترسی نداشتند که بخواهند از نعمتش برخوردار گردند.
معمای بودجه وزارت جنگ
تردیدی نیست این محدودیت عجیب و غریب در عرصه اختصاص بودجههای عمرانی، با هدف تأمین منافع پهلوی اول و اطرافیان او صورت میگرفت. موضوع اختصاص این قبیل بودجهها به وزارت جنگ، مصداقی از این شلختگی و انحصارطلبی در عرصه اقتصادی است؛ در سال ۱۳۱۳ش، یعنی آغاز اوجگیری دیکتاتوری رضاخان، ۳۸ درصد بودجه کل کشور در اختیار وزارت جنگ قرار گرفت و البته، این مقدار را آمار رسمی اعلام میکرد؛ اما متخصصان با بررسی وضعیت بودجه و اختصاص آن در دوره رضاخان، به این نتیجه رسیدهاند که «حتی بودجه قانونی وزارت جنگ نیز، مشکوک مینماید. چون به احتمال زیاد از سال ۱۳۱۵ به بعد، اقلامی مانند «راه» و «سایر اعتبارات» پوششی برای هزینههای نظامی بودهاست.» مسئلهای که سبب تأسف بیشتر میشود، نتایج این اختصاص بودجه عجیب و غریب، به وزارت جنگ است؛ پول و بودجه مملکت، عملاً صرف تجهیز و تربیت ارتشی ۱۲۰ هزار نفره شد که نتوانست در برابر هجمه متفقین در شهریور ۱۳۲۰، بیش از چند روز، آن هم به صورت پراکنده مقاومت کند. لشکرهایی مانند لشکر خراسان، اصولاً تجهیزاتی برای دفاع از خود نداشتند؛ به عنوان نمونه، تعداد گلولههای پدافند هوایی مشهد، از ۶۰ عدد فراتر نمیرفت! پس آنهمه تجهیزات خریداری شده را کجا صرف میکردند؟ رضاخان به دلیل ترسی که از قیامهای مردمی داشت، دو لشکر را در تهران مستقر کردهبود و آنچه از تجهیزات تهیه و خریداری میشد، صرف این دو لشکر میگردید؛ پهلوی اول، حتی در تخصیص بودجه دفاعی هم اولویت ۹۵ درصدی را به تهران میداد!
مردمستیزی و سقوط
این سیاستها درحالی اجرایی میشد که اقشار فرودست جامعه و به ویژه روستاییان، در ورطه فقر میغلتیدند و دولت، یارانهای برای نجات آنها از وضعیت فجیعی که گرفتارش بودند، اختصاص نمیداد. در سال ۱۳۰۸ش، رضاخان برای تأمین امنیت انگلیسیها در خوزستان و حفظ منابع نفتی برای آنها، صدها کارگر ایرانی را که به دلیل شرایط اقتصادی وحشتناک، دست به اعتراض و تحصن زدهبودند، سرکوب و قتلعام کرد. برخی معتقدند، طراحی راهآهن ایران در دوره پهلوی اول، در راستای انتقال سریع نیرو به مناطق حساس و به منظور سرکوب سریع هر قیامی بود که میتوانست بقای رژیم پهلوی را تهدید کند؛ به همین دلیل، راهآهن در مسیر خود به جنوب، از هیچ شهر بزرگی نمیگذشت و با رعایت اصل کوتاهی مسیر و نادیده گرفتن حقوق مردم، ساخته شد. بدیهی است که ایجاد چنین شرایطی، مردم را نه فقط به دلیل دینستیزی، بلکه به سبب رویکردهای ناعادلانه اقتصادی نیز، از قزاق پیر متنفر میکرد.
خبرنگار: محمدحسین نیکبخت
نظر شما