در مقابل نظم تکقطبیای که بوش پدر بیست و چند سال پیش اعلام کرد.» نظم بینالمللی جدید یا نظم نوین جهانی(در شکل واقعی آن) چه مختصات و مصادیقی دارد؟ دلیل سرمایهگذاری کلان آمریکا و ریسکپذیری بسیار بالای آن جهت برهمزدن ساختارکنونی در حوزه روابط بینالملل چیست؟ بهراستی واشنگتن چرا نسبت به وضعیت کنونی و آتی در نظام بینالملل احساس ترس میکند؟ دراینخصوص مولفهها و مواردی وجود دارد که جملگی باید مد نظر قرار گیرد.
شکست تئوری بوش پدر
بوش پدر طی سالهای ۱۹۸۸ تا ۱۹۹۲ تلاش کرد از جنگ خلیجفارس و اعمال زور در نقاط کانونی و حساس دنیا بهمثابه اهرم فشاری برای تقویت تئوری «نظم نوین جهانی به رهبری آمریکا» بهره گیرد. در نگاه کلان، بوش پدر و همراهانش، نظم جهانی و نظامی که برمبنای این نظم پدید میآید، یک دال مرکزی تحتعنوان «قدرت بیهمتای آمریکایی» وجود داشت که دیگر بازیگران باید در مقابل آن سر تعظیم فرود میآوردند. به عبارت بهتر، در نگاه بوش پدر، جهان باید خود را متغیری وابسته به واشنگتن قلمداد میکرد. بوش پدر در انتخابات ریاستجمهوری سال ۱۹۹۲ دربرابر بیل کلینتون شکست خورد اما دکترین وی یعنی «نظام تکقطبی» یا همان «نظم آمریکایی» بهعنوان یک مبنا در حوزه سیاست خارجی ایالاتمتحده باقی ماند. سقوط کمونیسم و اضمحلال رسمی اتحاد جماهیر شوروی، در ظاهر کاتالیزور و عاملی تسریعکننده برای پذیرش سریعتر نظم مد نظر آمریکا محسوب میشد اما میان «تئوری» و «واقعیت» فاصلهای وجود دارد که نمیتوان بهراحتی آن را سنجید! بیل کلینتون و همراهانش در کمال حیرت و بهتزدگی دریافتند که جایگزین «نظام دوقطبی» و «جنگسرد»، «نظام تکقطبی با محوریت آمریکا» نیست بلکه آلترناتیو و جایگزینی تحت عنوان «چندجانبهگرایی» رویای استیصال آنها بر جهان را به کابوس تبدیل کرد!
معمای نظام چندقطبی
از نظر رئالیستها، ایجاد جهانی چندقطبی پس از پایان جنگسرد غیرقابلاجتناب بود. گرچه نوع برخورد با این حقیقت از سوی استراتژیستهای مکاتب فکری حوزه روابط بینالملل مانند رئالیستها و ایدهآلیستها تفاوت دارد. بر این اساس عدهای درصدد تسریع این روند و عدهای دیگر درصدد کندسازی آن هستند. احیای ناسیونالیسم اروپایی در کنار احیای اقتصاد جهانی چین و پررنگتر شدن توان نظامی و استراتژیک روسیه سبب شده است روزنه تنفس واشنگتن در جهان هرلحظه محدودتر شود. در چنین شرایطی تقسیم جهان به چندقطبی که دافع یکدیگر هستند دور از انتظار به نظر نمیرسد.ظهور دولت جورج واکر بوش در سال ۲۰۰۰ میلادی و ترسیم «محور شرارت» توسط نومحافظهکاران و فراتر از آن تئوریزهشدن اشغالگری و خشونت آنها با نظریات «پایان تاریخ» فوکویاما و «جنگ تمدنها»ی ساموئل هانتینگتون، این توهم را در میان هواداران «هژمونی مطلق آمریکایی» ایجاد کرد که واشنگتن میتواند به محور تحولات جهانی تبدیل شود و شبکه پیرو خود را نیز بر همین مبنا در سراسر دنیا بنا نهد. اشغال افغانستان و عراق در سالهای ۲۰۰۱ و ۲۰۰۳ میلادی، این باور را در میان مقامات کاخسفید تشدید کرد.
شکست در غرب آسیا
شکست آمریکا در افغانستان و عراق، نقطه آشکارساز شکست طرح «خاورمیانه بزرگ» بود. در عراق آشفته و افغانستان چند تکه نه «لیبرالدموکراسی» نه «آمریکای قدرتمند»، هیچیک ظهور و بروزی نداشتند. حتی حضور اوباما در کاخسفید نیز نتوانست آمریکا را از این گرداب رها سازد. کار به جایی رسید که دولت اوباما خود نیز نسبت به «چندجانبهگرایی» بهمثابه یک «حقیقت تلخ» در حوزه سیاست خارجی آمریکا تن داد اما درعینحال اوباما در یک بازی خطرناک، تلاش کرد با خلق تروریسم تکفیری و بهصورت خاص گروه داعش، درصدد تغییر نظم منطقهای غرب آسیا و متعاقبا، تغییر نظم جهانی برآید. جو بایدن، معاون وقت اوباما نیز دراینخصوص با تکیه بر طرح «تجزیه عراق» براساس قومیت و مذهب، تلاش کرد تا به فرمول ترکیبی و خطرناک «یکجانبهگرایی در دل چندجانبهگرایی» معنای جدیدی بخشد! قرار بود تا سال ۲۰۱۵ میلادی، تروریسم تکفیری مورد حمایت پشتپرده آمریکا، حکومتهای عراق و سوریه را نابود کرده و سپس زمینسوختهای بهنام «شامات» را تحویل کاخسفید و رژیمصهیونیستی دهد اما پایداری همهجانبه مقاومت، محاسبات غرب و صهیونیستها را در بغداد، دمشق و متعاقبا منطقه غرب آسیا برهم زد.
شلیک به قلب ترامپیسم
با حضور ترامپ در راس معادلات اجرایی آمریکا، وی سخن از «بازگشت به آمریکای قدرتمند» به میان آورد. او جهت احیای هژمونی ازدسترفته و غیرقابلبازگشت آمریکا دست به هر اقدامی زد: از تکروی در ناتو تا برهمزدن قواعد سازمان تجارت جهانی. او از همه پیمانهای چندجانبه خارج شد تا به قول خود، آمریکا را «قدرتمند» و «منحصربهفرد» کند. از سوی دیگر، ترامپ حمایتهای واشنگتن از داعش و دیگر گروههای تروریستی -تکفیری را به نقطه اوج خود رساند تا بلکه بتواند شکست و استیصال استراتژیستهای دولت اوباما درمقابل جبهه مقاومت را جبران کند اما در سال ۲۰۱۸ میلادی علیرغم حمایت همهجانبه آمریکا، خلافت خودخوانده داعش بهطور کامل درهمشکست و رزمندگان مقاومت، معادلات قدرت در منطقه را در مغایرت مطلق با «گفتمان سازش» بازتولید کردند. ترامپ در انتخابات ریاستجمهوری سال ۲۰۲۰ و در رقابتی جنجالی با بایدن شکست خورد. او زمانی که کاخسفید را ترک کرد، نه از «هژمونی آمریکا» و نه از «احیای یکجانبهگرایی آمریکا در دل چندجانبهگرایی» خبری نبود. متعاقبا، نظم نوین جهانی مد نظر آمریکا نیز بیش از پیش به یک «مفهوم انتزاعی» تبدیل شد.
دور باطل بایدن
جو بایدن در حالی وارد مسند قدرت شده است که به واسطه شکافهای سیاسی - اجتماعی ایجادشده در دوران ترامپ، خطر جنگ داخلی بیش از هر زمان دیگری آمریکا را تهدید میکند. رئیسجمهور جدید آمریکا در این میان، به دکترینهای شکستخورده یا محکوم به شکستی فکر میکند که تا قبل از تحولات اخیر در نظام بینالملل، سعی داشت بازی خود را بر آنها استوار سازد. دکترین مونروئه یک دکترین سیاسی آمریکایی بود که در دسامبر ۱۸۲۳ توسط مونروئه، رئیسجمهور وقت آمریکا اعلام شد و آمریکا تصمیم گرفت از دخالت در جنگهای بین قدرتهای اروپایی و مستعمرات آنها خودداری کند اما ویلسون با وارد کردن آمریکا به جنگ جهانی اول خط بطلانی بر این دکترین کشید. درهرحال امروزه آمریکا در مقامی قرار ندارد که بخواهد میان «کنش خود» و«واکنش دیگران» نوعی توازن ایجاد کرده و این توازن را مبنای نگاه و عمل خود در نظام بینالملل قرار دهد. از سوی دیگر، انتخاب دکترینهای «مداخلهگرایانه» مانند دکترین یا طرح دوستونی نیکسون-کیسینجر یا دکترین مداخله محدود آیزنهاور نیز نمیتواند به مبنای عملکرد دولت آمریکا در جهان امروز تبدیل شود. آمریکا امروز در وضعیتی قرار ندارد که بتواند دست به «خلق دکترین تهاجمی جدید» زده یا حتی دکترینهای سابق را بازتعریف کند. جمهوریخواهان و دموکراتهای آمریکا هردو، دچار نوعی ابهام ساختاری، راهبردی و حتی تاکتیکی شدهاند که در حال تبدیلشدن به گرهی کور در سیاست خارجی این کشور هستند.
باز کردن این گرههای کور قطعا از عهده دولتمردان کنونی آمریکا (فارغ از تعلق خاطر به هریک از دو حزب سنتی) خارج خواهد بود.
منبع: جام جم
نظر شما