فرهنگ در تعریفی مانع و جامع عبارت است از «هر نوع مداخله انسانی در وضع طبیعی». در این تعریف همه مظاهری که در نتیجه حرکت انسان در مسیر پیشامد تاریخ تولید و ایجاد شده است آثار فرهنگی محسوب میشوند. در نتیجه حرکت انسان روی خط زمان همزمان با تاریخ، دو مؤلفه مرتبط با فرهنگ گسترش پیدا کرده است: ۱. حجم آثار فرهنگی ایجاد شده (از محصولات هنری گرفته تا زمختترین تولیدات صنعتی) ۲. تعداد استفادهکنندگان از آثار فرهنگی.
با وجود این، وقتی فرهنگ به عرصه اجتماع و زندگی جمعی میرسد، گاهی در قوانین مختلف حلول مییابد و البته از آنها تأثیر هم میپذیرد. از همین رهگذر میبینیم قوانین مربوط به حوزههای مختلف، تولید و نوشته میشوند؛ قوانین حوزه ساختوساز، قوانین حوزه تولیدات فرهنگی، قوانین حوزه محیط زیست و میزان مداخله در آن و دیگر حوزههایی که زندگی جمعی ما انسانها با آن گره خورده است.
این روند (یعنی حلول فرهنگ در کالبد قوانین) در همه نظامهای عالم امری پذیرفته شده است و در همه نظامها از لیبرالترین تا فاشیستترین آنها، اتمسفری که فرهنگ را تبدیل به قانون میکند، ایدئولوژی (تابعی با سه پارامتر اصلی جهانشناسی، هستیشناسی و انسانشناسی) است. ایدئولوژی که در حقیقت نقش کاتالیزور را بازی میکند روند تولید قوانین از دل فرهنگ و اثرگذاری این دو بر یکدیگر را تسریع میبخشد. حتی در ابتداییترین جوامع بشری هم این نسبت رعایت شده است. در نتیجه قوام فرهنگ، قانون متقن نوشته میشود و قانون متقن، نظامی با ساخت درونی محکم را ایجاد میکند اما حرکت انسان تنها در این مرحله یعنی قانوننویسی و نظامسازی متوقف نمیشود. انسان از زمانی که بار امانت را به دوش گرفته، آمده تا تمدن بسازد، اگرچه خود در بسیاری موارد به این هدف ملتفت نبوده است. اما تمدنها در مجاورت یکدیگر نسبت به هم موضع (در غالب موارد تهاجمی) میگیرند؛ تمدن یونان باستان در مقابل تمدن ایران باستان، ایران باستان در مقابل رم باستان، چین در مقابل هند، هند در مقابل ایران، تمدن اسلام در مقابل تمدنهای ایران، روم و حبشه رویکردهای تهاجمی و تدافعی گرفتهاند.
نتیجه این تقابل هم ارتباط مستقیم با میزان قوامیافتگی «ساخت درونی» تمدنها دارد. اگر ساخت درونی تمدنی از قدرت لازم برخوردار باشد، تقابل تمدنی را خواهد برد وگرنه شکست، سرنوشت محتوم آن است. به همین دلیل است که تمدنها در تقابل با یکدیگر در حقیقت تلاش میکنند بر ساخت درونی یکدیگر اثر بگذارند و از این رهگذر از جامعه تمدنی مقابل یارگیری کنند. اگر در تاریخ میخوانیم ساکنان نواحی مرزی ایران پیش از اسلام برای زرتشتی شدن یا مسیحی شدن بر یکدیگر سبقت میگرفتهاند یا میبینیم که ایرانیان عصر یزدگرد، پیش پای سربازان سپاه اسلام را گلباران میکردهاند در نتیجه همین تأثیرات تمدنی است.
با پیروزی انقلاب اسلامی تقابل تمدنی دیگری به وقوع پیوست و فرهنگی دینی که در ۴۰۰سال گذشته در ایران و از مدتها پیش از آن در غرب از عرصه نظامسازی رخت بربسته بود بار دیگر مبنای قانونگذاری قرار گرفت. اگرچه فرهنگ اسلامی ذاتاً فرهنگی مهاجم نیست و ساخت درونی تمدن اسلامی هم مستحکم نشده، اما طبیعی است که با فعال شدن ایدئولوژی الهی برای ایجاد تمدن اسلامی، ایدئولوژی لیبرالیسم که درونمایهای غیرالهی دارد، احساس خطر کند. در نتیجه همین احساس خطر است که تمدن غرب در عرصههای مختلف دست به تهاجم زده و از اقتصاد گرفته تا فرهنگ تلاش دارد، مانع از استحکام ساخت درونی تمدن اسلامی شود. وقتی با این نگاه به اوضاع این روزها و سالهای جامعه ایران نگاهی بیندازیم میبینیم اتفاقاً این تمدن غربی است که با تکیه بر ابزار رسانهای خود (یکی دیگر از مظاهر تمدنی لیبرالیسم) تلاش دارد به همه عرصههای تمدنسازی انقلاب اسلامی حمله کرده و آن را تبدیل به بحران کند.
دعوای اصلی بر سر ایدئولوژیک بودن تمدن اسلامی نیست، بر سر فرهنگی بودن آن هم نیست، چه اینکه تمدن غربی هم ایدئولوژیک است و درونمایه فرهنگی دارد. تقابل اصلی از آنجا شکل میگیرد که جمهوری اسلامی بنا دارد خلاف جریان حرکت کند و تمدنی در رقابت با تمدن غربی ایجاد کند نه دنبالهرو آن. هژمونی غیرالهی حاکم بر جهان، این «حرکت خلاف جریان» را برنمیتابد و بدون شک به بحرانسازی برای تمدن الهی ادامه خواهد داد.
نظر شما