تحولات لبنان و فلسطین

به جمعیت نگاه می‌کنم و سپس روی به تابوت‌های منقش به پرچم ایران برمی‌گردانم؛ اسم‌تان چیست ای گمنام‌های آشنا! یعنی هیچ اسم و نشانه‌ای نیست، حتی یک پلاک!

گمنام‌های آشنا/ در پناه مادر

به گزارش قدس آنلاین امروز روز شهادت مادر رزمندگان است؛ زهرای اطهر. بانویی که تمام قد و همچون کوه در دفاع از امام زمانش سنگ تمام گذاشت و بعد از هزار و اندی سال بعد جوانانی به تاسی از او و مدد گرفتن از ایشان در راه وطن و ولایت جان دادند.

در ایستگاه ششمین روز از زمستان قرن جدید ایستاده‌ایم و امروز دوباره مردم سراسر ایران زائر شهدایی هستند که گمنام می‌نامند آنها را. مگر می‌شود گمنام بود و اینقدر خاطرخواه داشت؟

نگاهی به میدان شهدا تا میدان ساعت تبریز بیاندازید! سرمای سوزناک تبریز تا استخوان می‌رود اما در میدان شهدای شهرمان چه خبر است که هیچ‌کسی این سرما را حس نمی‌کند؟ این میهمانان چه کسانی هستند که همه برای خوش‌آمدگویی آمده‌اند و سرما و گرما نمی‌شناسند؟ این چند نفر پهلوان که با آمدنشان صفا دادند به شهر؛ آمدند و تمام نسل‌ها را کنار هم قرار دادند و همه را یکصدا کردند: «خوش‌آمدید پهلوانان گمنام».

نیازی به گشتن و سر چرخاندن به این طرف و آن طرف نیست؛ می‌بینی مادر پیر را؟ کمی که پای حرفش می‌نشینم، زودی خودش را لو می‌دهد! آخر دل بی‌قرار و بی‌تاب که آرامش ندارد و یک گوش می‌خواهد تا از او از بی‌تابی‌اش بگوید و آن گوش بشنود؛ می‌گوید پسرم جعفر، فرزند بزرگم بود، ۱۷،۱۸ ساله بود که به جنگ رفت، الان اگر زنده بود برای خودش مرد بزرگی شده بود! حتما که موهایش سفید شده بود. می‌گویم الان هم مرد بزرگی است؛ می‌گوید: آره، خیلی بزرگ! آبروی مادرش است پیش خانم زهرا(س). اما انگار سهم او گمنامی بود و سهم من بی‌تابی در این دنیا. از انتظار خسته نیستم‌ها، اصلا! فقط یه کم خیلی پیر شده‌ام. اما دلم می‌خواست یک قبری داشت و سر آن قبر زار می‌زدم و می‌گفتم جعفر نبودی چیا بر من گذشته است، بگویم که هر بار که قیمه می‌پزم، چشمم‌ام به در است که جعفر نکند بیاید؟ آخر خیلی دوست داشت این غذا را.

مادر پیر کمی فاصله می‌گیرد و با ناله‌هایش می‌گوید: مادرش هم قبر ندارد، هوایش را داشته باش زهرای مرضیه.

دوباره به جمعیت نگاه می‌کنم و سپس روی به تابوت‌های منقش به پرچم ایران برمی‌گردانم؛ اسم‌تان چیست ای گمنام‌های آشنا! یعنی هیچ اسم و نشانه‌ای نیست، حتی یک پلاک!

داشتم می‌نوشتم از بی‌نامی‌شان که مرد میانسالی از کنارم رد شده و می‌گوید: اگر روزنامه‌نگاری بنویس؛ پهلوانان شما برای بقای راه درست گمنام شدید و من و امثالهم برای به دست آوردن اسم و راه گمراه. دستمان را بگیرید.

ناله مادرانی را می‌شنوم که در گوشه‌ای نشسته و زمزمه می‌کنند: لای لای ننه‌ام لای لای. لای لای بالام لای لای.

احترام نظامی شروع می‌شود؛ پیکرها بر دستان سرما زده مردم تبریز عجیب گرما می‌بخشد؛ نوای یا حیدر یا حیدر، یا زهرا یا زهرا از همه جا به گوش می‌رسد. گویی اینها آشناترین غریب‌هایی هستند که آمده‌اند.

دو تا از تابوت‌ها در دستان زنان و دختران است؛ یکی مادری می‌کند و یکی خواهری؛ صدا بلندتر می‌شود؛ لای لای بالام لای لای، لای لای قردشیم لای لای.

اغراقی نیست اگر بگویم همه جمعیت اشک‌ریزان تابوت‌ها را در دستان خود جابجا می‌کردند.

قرار است امروز فقط دو پیکر در آرامگاه ابدی خود قرار گیرد؛ فردا مابقی. امروز یکی از پیکرها در استانداری و دیگری در پارک مفاخر دفن می‌شوند. همه ایستاده و آماده برای اقامه نماز هستند. نماز به امامت نماینده ولی‌فقیه اقامه می‌شود. گل‌های گلایل در هوا پخش می‌شود.

بوی اسپند همه خیابان را فرا گرفته است؛ یکی از شهدا را انتخاب می‌کنم که قرار است امروز دفن شود؛ خانه ابدی‌اش محوطه استانداری آذربایجان‌شرقی.

پیکر مطهر با صدای یا زهرا، یا مادر السادات و از میان انبوه جمعیت به استانداری حمل می‌شود؛ صدای مادری را می‌شنوم که می‌گوید: الهی دور سرت بگردم که نه مادرت اینجاست نه خواهرت؛ غریبی نکنی‌ها پسرم.

در گوشه‌ای ایستاده و فقط نگاه می‌کنم به این عظمت؛ گویا جمعیت حاضر عجیب دلشان پُر است و منتظر همین بودند تا بزنند زیر گریه.
مادران کالسکه فرزندانشان را کنار کشیده و گریه می‌کنند؛ دهه سی، چهل، پنجاه و شصت و هفتاد و هشت و نود اینجاست؛ بی‌راهه نیست اگر بگویم دهه ۱۴۰۰ هم همینجاست. میهمانان قشنگ ما، چه خوب همه‌مان را به هم وصل کردید. تو زبان مشترک همه نسل‌هایی. کجا بودید تا الان.

گل‌هایمان را دفن کردیم آن هم در روزی که مادری از زخم های کینه جویانه روزگار وصیت کرد شبانه به خاک بسپارنش تا مزارش گمنام باقی بماند؛ ایت جوانان را که می خواستند مانند مادرشان فاطمه زهرا(س) گمنام بمانند ولی مزار دارند...

منبع: خبرگزاری فارس

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.