به گزارش قدس آنلاین، هنوز صدای ضجه و مویههای مادر و خواهران مقتول میآید. صدای شیون، صدای خراشیده شدن ناخنهایی که بر صورت کشیده میشود. صدای کوبیده شدن دستهای به رعشه افتاده مادری که بر سینه میکوبد. هنوز پس از ۱۲ سال، داغدار عزیز از دست رفتهاش است.
دلش به گذشت از خون فرزندش نبود، اما وقتی حاج عباس عربی با قرآن و خنجر به خانهاش آمد، انگار زبانش لال شده بود. حاج عباس میگفت: «مادر هستی، داغ دیدهای میدانم، ولی نگذار فرزند دیگری بیپدر بزرگ شود».
حاج عباس روزهای پیاپی به خانهشان آمد و رفت تا دلشان نرم شد. حاج عباس عربی میگفت: «من بارها با قاتل صحبت کردهام، آدم شروری نیست. یک آن بر اثر عصبانیت و خشم کنترل خود را از دست داده واقعاً نمیخواسته بین دو ایل دو دستگی و اختلاف بیفتد».
حاج عباس آخرین بار پرچم امام رضا(ع) را با خود آورده بود. پرچم سبزی که متبرک به حرم مطهر رضوی شده بود.
میگفت: «من آمدهام تا کمر دو دستگی را بشکنم. آمدهام تا پس از ۱۲سال کمر کینه را بشکنم. این بار اما نه به خون امام شهید قسمتان میدهم و نه فرق شکافته علی مرتضی. این بار پیام خون بس من از مشهد شاه رضا آمده است».
و مادر همچنان مویه میکرد. میدانست که قصاص و چوبه دار باز هم آتش کینهاش را فرو نمینشاند. خودش میدانست که با این اعدام خانواده دیگری هم مثل او داغدار میشوند.
او که بارها و بارها وساطت شورای حل اختلاف کرمانشاه را رد کرده بود، این بار نتوانست در برابر درخواستهای حاج عباس عربی مقاومت کند. انگار زبانش بند آمده بود. در میان هق هق گریه تنها سر به رضایت تکان میداد و مویه میکرد.
میدانست که حاج عباس عربی برای کسب شهرت و منفعت فردی قدم پیش نگذاشته است. از سال ۱۳۸۳ که اولین رضایت را از اولیای دم گرفت تمام مردم کرمانشاه، حتی تمام مردم ایران او را میشناسند.
مادر میداند که حاج عباس برای هر قاتلی پا پیش نمیگذارد که از اولیای دم رضایت بگیرد. میداند که اگر قاتل آدم شرور و بد طینتی باشد، عمراً حاج عباس ریش سفیدی کند. پس دلش نرم میشود. اما وقتی قرآن را پیچیده در پرچم متبرک حرم رضوی میبیند، میگوید: «راضیام به رضای خدا. از خون فرزندم گذشتم».
با اینکه سن حاج عباس عربی از ۶۰ سال تجاوز نمیکند، بسان ریش سفیدی در کل استان کرمانشاه حرف و قولش رد خور ندارد. انگار پدربزرگ حاج عباس دوباره زنده شده این بار در کسوت مردی که به سالمندی نرسیده ولی فکر و اندیشه و قول و وعدهاش همچون پیران ریش سفید است.
او که تاکنون حدود ۶۰۰نفر از زندانیان محکوم به قتل را از پای چوبه دار نجات داده و رضایت اولیای دم را گرفته است، هنوز هم به فکر رهایی زندانیان است. او که برآمده از ایل کاکاوند روستای «قلعه گنجوران» است، بسان گنجی است که حتی قوه قضاییه و شورای حل اختلاف استان، به دنبال اویند تا کشمکشهای قوم و قبیلهای را پایان بخشد و آتش خشم و نزاعهایی که بر اثر عصبانیت منجر به قتل ناخواسته شده، فرو بنشاند.
روز سه شنبه است. گرمای ۹خرداد میان جمعیت زبانه میکشد. دو زندانی پای چوبهدار، پاهایشان به زنجیر است.
جمعیت دادخواه، مادران و خواهران و دختران داغ دیده مویه میکنند. هنوز پس از 12 سال رخت عزا را از تن بدر نکردهاند و با چارقد مشکی بر گونهها ناخن میکشند. سوی دیگر «کاروان زیرسایه خورشید» ایستاده و در دست خدام رضوی پرچم ثامن الحجج(ع) جا خوش کرده است. سوی دیگر پای چوبهدار نیز خانوادههای قاتلان چشمهایشان دو دو میزند. اشک از چشمانشان جاری است و زیر لب دعا و زمزمهای، شاید که خانوادههای مقتولان در آخرین لحظات از خون فرزندانشان بگذرند و عزیزانشان از پای چوبهدار باز گردند. حاج عباس هم میآید با کلام خدا و شمشیری به نیت قصاص و پرچم یا رضا(ع).
اولیای دم رضایت میدهند. این بار قاتلان به جای آنکه پای چوبهدار، سرشان به گریبان بیفتد، به خاک میافتند و اندکی بعد به شکرانه زندگی دوباره بر پرچمی که از کیلومترها راه دورتر، سفیر آزادیشان شده بوسه میزنند.
حتماً آنها از این به بعد این حدیث امام رئوف(ع) را آویزه گوش خود میکنند. حضرت(ع) فرمود: کسی که غضب و خشم خود را نگه دارد، خداوند عذابش را از او نگه خواهد داشت و کسی که خوش خلق باشد خداوند او را به درجه روزهدار شب زندهدار میرساند. با امام خود عهد میبندند در جان دوبارهای که یافتهاند، انسانی دیگر شوند با ملکات انسانی.
نظر شما