ناقل خطبه غرّای حضرت زینب کبری سلام الله علیها نقل میکند که بعد از اتمام خطبه، مردم انگشت حسرت و ندامت به دندان گرفتند.
*«فَرَأیتُ النَّاسَ حَیاری قَد رَدُّوا أیدِیَهُم فی أفوَاهِهِم» مردم را دیدم که حیران و سرگردانند و دستها را به دهان برده بودند (با دندان میگزیدند).
اثر خطابة بانوی کربلا که خود احساس درد میکرد، بهقدری عمیق و نافذ بود که شنوندگان را سرگشته و حیران ساخت؛ مردم کوفه سرگردان گشته و از خود بیخود و محو شده بودند تا به جایی که دستها را در دهان کرده و انگشتان خود را با دندان میگزیدند.
جملة فوق که یک شاهد عینی، خود دیده و نقل کرده است، حاکی از آن است که زینب کبری با خطبة خود، شهرستان کوفه را به صورت محشر کبری درآورد که خداوند درباره آن میفرماید:
«وَ یَوْمَ یَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَیٰ یَدَیْهِ یَقُولُ یَا لَیْتَنِی اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِیلًا» (فرقان:27)
روزی که انسان ستمکار از فرط حسرت و ندامت، دست خود را به دندان میگزد و از روی تحسّر میگوید: ای کاش که با پیغمبر خدا راهی را گرفته بودم!
آری! زینب، دختر کبرای امیرالمؤمنین بزرگمردی است که سخنانش آنگونه تکاندهنده بود و افراد را تحت تأثیر عمیق خود قرار میداد.
راوی خبر میگوید: متوجه پیرمردی شدم که در کنار من ایستاده، آنقدر گریسته بود که محاسنش از اشکِ دیدگانش تر شده بود. او دستها را به آسمان بلند کرده و میگفت: «بِأبی وَأُمّی کُهُولُهُم خَیرُ کَهولٍ وَنِساؤُهُم خَیرُ نِسَاءٍ وَشَبابُهُم خَیرُ شَبابٍ وَنَسلُهُم نَسلٌ کَریمٌ وَفَضلُهُم فَضلٌ عَظیمٌ.» پدر و مادرم فدای شما باد که پیرانتان، بهترین پیران و زنانتان، بهترین زنان و جوانانتان، بهترین جوانان و نسل شما، نسل بزرگوار و فضل شما، فضل عظیم و بزرگی است.
و آنگاه این شعر را خواند:
کُهُولُکُم خَیرُ الکُهولِ وَنَسلُکُم * إذا عُدَّ نَسلٌ لایَبُورُ وَلایخزی
پیرانتان، بهترین پیران و نسل شما به هنگامی که نسلها شمرده شوند، نابود شدنی نبوده و خواری نخواهد داشت.
«ابن ابی الحدید معتزلی» نقل میکند که کاروانی از جذام بعد از اعمال حج، از مکّه بر میگشتند. بالاهای مکّه شخصی از افراد خود را گم کردند و ندیدند. در این هنگام، حذافة عبدری را ملاقات کردند؛ او را گرفته، بستند و با خود بردند. در این اثناء که او را میبردند، عبدالمطلب به آنان برخورد کرد و او با فرزندش از طائف بر میگشتند و چون چشمان خود را از دست داده بود، فرزندش او را همراهی میکرد.
حذافه تا چشمش به عبد المطلب افتاد، او را صدا کرد. عبدالمطلب به فرزند خود گفت: وای بر تو! این کیست؟ او پاسخ داد: این حذافة بن غانم است که با این کاروان، و در بند میباشد. عبد المطلب فرمود: نزد این کاروان برو و از آنان بپرس که جریان چیست؟
او رفت و تحقیق کرد و برگشت و جریان را برای پدر شرح داد. عبد المطلب فرمود: با تو چه چیز است؟
گفت: والله، هیچ چیز با من نیست.
فرمود: پس برو دست خود را به آنان بده و این مرد را آزاد کن.
او آمد و به آنان گفت: شما تجارت و مال مرا میدانید و من برای شما سوگند یاد میکنم که بیست اوقیه طلا و ده رأس شتر و اسب به شما میدهم و این ردای من گرو باشد.
آنان هم پذیرفته و حذافه را آزاد کردند و هر دو به سوی عبد المطلب آمدند.
عبدالمطلب صدای فرزند را شنید؛ ولی صدای حذافه را نشنید. از اینرو به فرزند خود فریاد زد که تو عصیانگری. برگرد، حذافه را آزاد کن.
او پاسخ داد: ای پدر! او با من است. عبدالمطّلب حذافه را صدا زد و گفت: صدای خودت را به گوش من برسان.
حذافه گفت: آری! من خودم میباشم. پدر و مادرم فدای تو ای ساقیِ حاجیان! مرا ردیف خود سوار کن. عبدالمطلب او را ردیف خود قرار داد تا وارد مکّه شدند. در این هنگام، حذافه این شعر را خواند:
کُهُولُهُم خَیرُ الکُهُولِ وَنَسلُهُم * کَنَسلِ المُلُوکِ لایَبُور وَلا یُخزی
مُلُوکٌ وَأبناءُ المُلوکِ وَسَادَةٌ * تغلّقُ عَنهُم بَیضَةُ الطَّائِرُ الصَّقر
تا آخر این اشعار.
«محدّث قمی» این داستان را نقل میکند و بعد میگوید: پیرمرد کوفی که ناظر ورود اهل بیت امام حسین علیه السلام به کوفه بود و خطبه معروفة حضرت زینب را در برابر کوفیان شنید، به شعر اوّل از این اشعار، تمثّل جست. او از شنیدن این خطبه، چنان گریه کرد که محاسنش از اشک، تر شد؛ دستها را به آسمان بلند کرده و میگفت:
پدر و مادرم فدای شما! پیرانشان بهترین پیرها و جوانانشان بهترین جوانان و زنانشان بهترین زنان و نسل آنان، بهترین نسلها و فضل آنان، عمیم و شامل است.
سپس انشاء کرد:
کُهُولُهُم خَیرُ الکُهُولِ وَنَسلُهُم * إذا عُدَّ نَسلٌ لایَبُورُ وَلا یُخزی
حضرت زینب کبری علیهاالسلام آن خطبه غرّا را خوانده و آن اشعار پرسوز و گداز را در دنباله خطبه خود ذکر کردند. در این هنگام، حضرت علی بن الحسین علیهماالسلام فرمودند:
«یَا عَمَّةُ اسکُتی فَفِی الباقی مِنَ الماضی إعتبارٌ وَأنتِ بِحَمدِ الله عَالِمَةٌ غَیرُ مُعَلَّمَة فَهِمَة غَیرُ مُفَهَّمَة إنَّ البُکَاءَ وَالحَنینَ لا یَرُدّانِ مَن قَد أبادَهُ الدَّهرُ فَسَکَتَت...»
ای عمّه! سکوت و خموشی را اختیار کنید؛ زیرا بازماندگان را از گذشتگان، اعتبار و درس است و تو ای عمّه، به لطف و حمد الهی، عالمهای هستی که دبستان و معلّم ندیدی و دانایی هستی که نیازی به تفهیمکننده نداشتی. همانا گریه و ناله بر نمیگرداند آنکسی را که روزگار از دست انسان گرفت و از بین برد.
به دنبال این سخن امام زین العابدین علیه السلام، حضرت زینب سکوت کردند و حضرت علی بن الحسین، فرود آمده و خیمه و سراپرده را برپا کردند و زنان را داخل آن سراپرده نموده و خود نیز در آنجا فرود آمدند.
از این جملات استفاده میشود که سکوت حضرت زینب بر اثر درخواست حضرت امام زین العابدین علیه السلام بوده و چه بسا اگر آن حضرت از عمّه محترمه خود نمیخواستند که خطبة خود را به پایان ببرد، بانوی اسلام، سخن را همچنان ادامه میداد و بیش از آن، فضاحت و رسوایی بنی امیّه و آل زیاد را برملا میکرد و احساسات مردم را تحریک نموده و آنان را به هیجان در میآورد و لیکن، امر امام معصوم بود و زینب، اطاعت نموده و ساکت شد.
و امکان دارد که حضرت علی بن الحسین علیهماالسلام، احساس خطر مهمّی کرده باشند؛ مثل اینکه همة مردم به جان هم بریزند و اشرار و عوامل فرصتطلبِ حکومت نیز دست به کار شده و عدّه محدودی از اهل بیت هم که باقی ماندهاند و از جمله خود حضرت زینب، یکجا قربانی شوند و آنان که رسالت رساندن پیام شهیدان را به مردم داشتند، پیش از انجام رسالت خود، از دم شمشیر آن جنایتکاران گذشته، به شهادت برسند و قضیه ناتمام بماند. لذا امام زین العابدین علیه السلام، عمّه محترمة خود را امر به سکوت کردند.
این احتمال نیز هست که امام زین العابدین احساس خطر برای خودِ عمّه محترمهشان کردند؛ یعنی دیدند آنچنان حضرت زینب هیجانزده شدهاند که ممکن است اگر سخن را ادامه دهند، همراه این اظهار احساسات و گریه و نالهها و از شدّت خشم و غضب بر آن جنایتکاران، قالب تُهی کرده و جان عزیز خود را از دست بدهند و در نتیجه، پیام انقلاب کربلا و صدای مظلومانة مظلومان نینوا، ناقص و ناتمام مانده و از موجافکنی بیفتد. از اینرو، برای حفظ جان عمّة عزیز خود، از ایشان خواست که سکوت کرده و سخن را به پایان برند.
حضرت زینب هم، هر چند عمّة بزرگ امام زین العابدین علیه السلام بود و لیکن او را امام مفترض الطاعة میدانست؛ لذا از او، اطاعت و فرمانبرداری نمود.
نظر شما