نقل شده مرد فقیری به طلب نانی که قوت روزانهاش را کفایت کند، از خانه بیرون آمد و نمیدانست چه کند. در مسیر به مجلس وعظ واعظی رسید که اهل مجلس را به صلوات گفتن ترغیب میکرد و میگفت: «مسلمانان در صلوات فرستادن بر پیغمبر آخرالزمان کوتاهی نکنید که اگر توانگر باشید، برکت یابید و اگر فقیر باشید از آسمان روزی یابید».
درویش از مجلس وعظ به شنیدن همین جمله قناعت کرد و به گفتن صلوات مشغول شد. سه روزی میشد که زمزمهاش صلوات بود تا اینکه پایش به تکه سنگی در یک ویرانه گیر کرد. جابهجا شدن سنگ، دهانه کوزهای را در زیرش نمایان کرد. کوزه پر از اشرفی طلا بود. مرد درویش با دیدن سبوی پر از زر سرخ، یاد آن جمله واعظ افتاد و آن را با خود مرور کرد. واعظ گفته بود اگر فقیر باشید به برکت صلوات، از آسمان روزی خواهید یافت. با خودش گفت واعظ، وعده روزی من را از آسمان داده بود، بنابراین این طلای برآمده از زمین به من ربطی ندارد. پس سنگ را بر سر کوزه گذاشت و از ویرانه به سمت خانه آمد تا شرح ماجرا را به عیالش بدهد. از قضا در وقت نقل قضیه، همسایه یهودیاش بر بام خانه بود و به محض شنیدن این ماجرا، بهسرعت خودش را به آن ویرانه رساند و کوزه را یافت. آن را برداشت و با خوشحالی به خانه آورد ولی همین که سرش را باز کرد، دید مملو از مار و عقرب است. به اهل خانهاش گفت حتماً همسایه مسلمانش چون او را بر فراز بام دیده، این دسیسه را چیده تا او را سر به نیست کند. پس تصمیم گرفت با کوزه پر از عقرب بر پشت بام برود و از روزنه خانه، همه مار و عقربها را به همسایه مسلمانش حواله دهد.
یهودی که مشرف به خانه همسایهاش شد، دید زن و شوهر در حال دعوا هستند. زن، مرد را سرزنش میکرد که با چه منطقی، کوزه زر را در ویرانه رها کرده، درحالیکه اهل خانهاش آواره و پریشان هستند. مرد مسلمان هم در جواب میگفت من منتظرم ابواب رزق به برکت صلوات از آسمان برایمان باز شود نه از زیر زمین.
در همین حین، یهودی سر سبوی پر از عقرب و مار را باز کرد و از روزنه، روانه خانه مرد مسلمان و همسرش کرد و به انتظار شنیدنِ جیغ و فریاد اهل خانه شد. مردِ مسلمان اما با پیچیدن صدایی شبیه به آوای زر و سیم در خانه، سرش را بالا آورد و دید از روزنه سقف خانه، اشرفیهای طلا میبارد. به همسرش گفت ای زن، اینک روزی از آسمان رسید. سکهها را برمیداشت و صلوات میفرستاد.
یهودی وقتی که دید از سبوی پر از مار و عقربش، سیم و زر دارد میریزد، دست نگه داشت. به داخل کوزه نگاه کرد. مار و عقرب درون آن دید و دوباره کوزه را سمت روزنه خانه همسایه مسلمانش گرفت ولی دید که صدای جیرینگ جیرینگ سکه است که به گوشش میرسد.
همسایه یهودی که این ماجرا را دید، فهمید با سری از اسرار غیبی روبهرو است. به خانه همسایه مسلمانش آمد، شرح ماجرا را شنید و سهم او نیز از برکات صلوات، تشرف به اسلام شد.
۱۲ مهر ۱۴۰۲ - ۲۰:۱۸
کد خبر: 921380
بنایمان بر این بود از تفسیر گرفته تا مواعظ و حکایتهای مرحوم شیخ علی اکبر نهاوندی در منابرشان را نقل کنیم. در این نوبت و به بهانه حضور در ایام ولادت ختمالمرسلین حضرت محمد مصطفی(ص)، ماجرایی را که ایشان درباره شگفتیهای ذکر صلوات از کتاب «حکایات الصالحین» نقل کرده، میآوریم.
منبع: روزنامه قدس
نظر شما