تحولات منطقه

عاج می‌گوید «سرهنگ ثریا» نمایش دلتنگی مادران در تقابل با یک ایدئولوژی پیچیده است که از سال ۱۳۴۴ مرتب پوست‌اندازی می‌کند؛ در واقع تقابل سادگی و قدرت مادری در برابر پیچیدگی منافقین که در نهایت سادگی مادرانه پیروز ماجراست و اشرف تحقیر می‌شود.

کمپ اشرف در محاصره فریادهای یک مادر
زمان مطالعه: ۸ دقیقه

به گزارش قدس آنلاین، لیلی عاج، نمایشنامه‌نویس و کارگردان تئاتر، نخستین فیلم سینمایی خود را از بطن یکی از تجربه‌های تئاتری‌اش روی پرده سینما آورده است. او سال گذشته با «سرهنگ ثریا» در جشنواره چهل و یکم فجر حضور یافت و سیمرغ بلورین گوهرشاد و دیپلم افتخار بهترین فیلم اول را از آن خود کرد. این فیلم با الهام از داستانی واقعی و زندگی ثریا عبداللهی، روایتگر رنج مادری است که فرزندش توسط گروه منافقین به پادگان اشرف رفته و حالا در تلاش برای دیدار اوست.  فیلم سه واژه مادر، فرزند و انتظار را به تصویر کشیده و مخاطب را غرق در فضایی احساسیِ مملو از مادرانگی می‌کند. با عاج درخصوص نخستین فیلمش که درباره یکی از مهم‌ترین وقایع تاریخ معاصر و گروه منافقین است به گفت‌وگو نشستیم که در ادامه می‌خوانید.

بازآفرینی نسخه‌های تئاتری در سینما اتفاق رایجی در جهان است؛ از آثار شکسپیر، آرتور میلر و فلوریان زلر تا تبدیل نمایش‌نامه به فیلم‌نامه‌هایی که در سینمای خودمان هم انجام شده؛ این اتفاق هم عمدتاً دو دلیل مهم دارد. نخست اینکه آن‌قدر داستان در صحنه تئاتر درخشیده و به‌اصطلاح کارش گرفته که می‌خواهد به سینما هم بیاید یا اینکه حرف ناگفته‌ای دارد و مدیوم سینما فضای بهتری برای بیانش است. کوچ «باباآدم» از تئاتر به «سرهنگ ثریا» در سینما برای شما از چه منظری اتفاق افتاد؟

واقعیت این است دلیل اول شامل «باباآدم» نمی‌شد، زیرا ما در اوج کرونای دلتا و با نصف ظرفیت سالن‌های نمایش، اجرا داشتیم. آن زمان ترجیح بر این بود نمایش‌های تک پرسوناژ یا با بازیگران کمتری روی صحنه بروند، اما نمایش «بابا آدم» با ۱۱ بازیگر کار را سخت کرده بود و طبیعتاً شکل متعارف اجرای همیشگی را نداشت. بنابراین ما از دلیل اول که به آن اشاره کردید مستثنا هستیم. اما اینکه قصه‌ای هست که می‌توان آن را در سینما گفت، بله من این حس را داشتم و وقتی نمایش‌نامه را می‌نوشتم فکر می‌کردم چقدر برای سینما مناسب‌تر است. نکته دیگر اینکه شما به عنوان فیلم‌اولی چندان انتخاب‌های عجیب و غریبی در پیدا کردن سرمایه‌گذار ندارید و رفتن از تئاتر به سینما این‌طور نیست که قصه‌هایی زیر بغل داشته باشید و تهیه‌کنندگان و سرمایه‌گذاران برای شما صف کشیده باشند، بلکه آن چیزی انتخابِ شما می‌شود که امکان‌پذیر باشد. در مورد «بابا آدم» هم همین‌طور بود و از روزهای نخست اجرا همیشه دنبال سرمایه‌گذار بودم. البته این روند را پیش‌تر با نمایش «قندخون» هم داشتم که برای زبان سینما مناسب‌تر بود و داستانش درباره تعطیل شدن کارخانه قند ورامین است و عده‌ای کارگر که در تلاش برای بازگشایی کارخانه هستند. همان زمان هم کارگران کارخانه قند و کمیسیون کار مجلس را برای تماشای اثر دعوت و تلاش بسیاری کردیم تا نسخه سینمایی‌اش ساخته شود، اما نشد. دوباره همین فرایند برای نمایش «بابا آدم» طی شد و سرمایه‌گذاران مختلفی را دعوت کردم، اما تنها ارگانی که به من اعتماد کرد سازمان سینمایی اوج بود و مدیون اعتمادشان به یک گروه تئاتری هستم.

در فیلم‌هایی که تاکنون با موضوع مجاهدین ساخته شده کمتر سراغ کمپ اشرف رفتیم و «سرهنگ ثریا» جزو معدود آثاری است که تا پشت در کمپ رفته و داستانش را تعریف کرده است. این خواست خودتان بود که جلوتر نروید؟

اینکه بخشی از روایت داخل کمپ اشرف باشد به لحاظ اجرایی دشواری‌هایی داشت، بنابراین روایت را بر اساس اینکه نمی‌توان داخل رفت تنظیم کردیم. اما سازمان سینمایی امکان بازدید میدانی از بازمانده اشرف را برایم فراهم کرد. براساس بررسی‌های ما امکان ساخت فیلم در آن منطقه وجود نداشت، چون بخش زیادی از آن فضا تغییر کرده و هزینه انتقال یک گروه به عراق و تعمیرات اردوگاه بسیار بالا بود. اما تا آنجا که ثریا می‌تواند کمپ اشرف را ببیند مطابق واقعیت ساخته شده است. مثلاً جلو در ورودی پادگان اشرف معروف به در اسد، شیرهایی قرار دارد که یال‌هایشان در ریخته‌گری مشکل پیدا کرده؛ برای من مهم بود این شیرها دقیقاً شبیه نمونه اصلی و با همان عیوب نسخه اصلی ساخته شود و تلاش کردیم جزئیاتِ هرآنچه از پشت میله‌ها دیده می‌شود را عین واقعیتش بسازیم.

کمپ اشرف در محاصره فریادهای یک مادر

این جزئی‌نگری از نگاه تئاتری شما می‌آید؟

بخشی از آن بله؛ اما واقعیت این است جزئیات به فرد انگیزه می‌دهد. شاید کسی به یال شیرها توجه نکند اما برای من منطق ذهنی و تمرکز ایجاد می‌کرد. این جزئی‌نگری در همه چیز وجود داشت، حتی در اندازه و نوع فونت پارچه‌نویسی‌هایی که خانواده‌ها به دیاله می‌بردند یا نوع فونت‌هایی که شعارها را روی دیوارهای اشرف نوشته بودند. می‌خواهم بگویم تا جایی که می‌شد، باید فضا حال و هوای مستند پیدا می‌کرد که بخشی از آن به ملزومات صحنه برمی‌گشت و بخشی هم به هدایت مادران دیگر و نابازیگرانی که در صحنه حضور داشتند.

یکی از نکات مهمی که همزمان در فیلم‌نامه و بازی ژاله صامتی به چشم می‌خورد، تقابل عشق و حس مادری و منفور بودن این گروهک و پیوستن فرزندانشان به آن‌هاست. این پارادوکس احساسی چطور در بازی‌ها جاری شد و تجربه همکاریتان با خانم صامتی چطور بود؟

خانم صامتی هنرمند درجه یک و نازنینی هستند و کسانی که با ایشان کار کرده‌اند نظر من را تأیید می‌کنند. ایشان بسیار بازیگر باتمرکزی است و به یاد ندارم تمرکزش جز فیلم، روی موضوع دیگری بوده باشد. با احترام به همه بازیگران اما خیلی اوقات گوشی موبایل جزء جدایی‌ناپذیر بازیگران است اما خانم صامتی از لحظه‌ای که وارد صحنه می‌شد فقط و فقط ثریا بود و باور خودم این است ثریا با ایشان روزها و شب‌ها می‌ماند. خیلی وقت‌ها به من می‌گفت پاهایم درد می‌کند اما این پادرد ثریاست نه ژاله! یا چالش دیگری که با مادرها داشتیم این بود که صدایشان می‌گرفت و تارهای صوتی‌شان آسیب می‌دید. خود خانم عبداللهی هم صدایش بابت سه چهارسال فریاد زدن پشت بلندگو خشدار شده و همه خانواده‌ها به‌خاطر خاک دیاله و فریادهایی که زدند در جزئیات خاطراتشان به این موضوع اشاره می‌کردند. جالب است نخستین شبی که ثریا داد می‌زد، صدای خانم صامتی هم گرفت و همیشه می‌گفت این‌ها برای ثریاست و هیچ کدام برای ژاله نیست. به نظرم ایشان حالا حالاها می‌تواند برای سینمای ایران شگفتی‌ساز شود.

کمپ اشرف در محاصره فریادهای یک مادر


بلندگو نماد محوری در فیلم شماست و بازیگران هم مدام فریاد می‌زنند. شما در فیلمتان چه چیزی را فریاد می‌زنید؟

اینکه یک ایدئولوژی چقدر می‌تواند ترسناک باشد که اجازه دیدار پنج دقیقه‌ای به مادر و فرزندی که ۲۰سال است همدیگر را ندیده‌اند، نمی‌دهد. فکر می‌کنم قسی‌القلب‌ترین آدم‌ها و تندروترین تفکرات هم در برابر مهر مادر و فرزند تسلیم هستند اما منافقین چقدر می‌توانند فرقه عجیب و غریبی باشند که حتی اجازه یک دیدار کوتاه را هم نمی‌دهند. در واقع دنبال تقابل این دو نگاه بودم؛ دلتنگی در تقابل با یک ایدئولوژی پیچیده که از سال ۱۳۴۴ مرتب پوست‌اندازی می‌کند و ملغمه‌ای از همه چیز که قرار بود قدعلم کند در برابر یک حرف ساده که «من فقط می‌خواهم بچه‌ام را ببینم». تقابل سادگی در برابر پیچیدگی و در نهایت آن سادگی مادرانه که پیروز ماجراست و اشرف تحقیر می‌شود.

به جز پیدا کردن سرمایه‌گذار، عمده‌ترین چالش‌هایتان در ساخت این فیلم چه بود؟

سخت‌ترینش این بود که از زبان تئاتر به زبان سینما کوچ کردم و این خودش برایم یک چالش شخصی بود و همچنان هم قضاوت می‌شوم که فیلم حال و هوای تئاتری دارد. البته نمی‌توانم بگویم خوب است یا بد، اما مسئله این است با همان تجربه محدود، قصه‌ام را برای زبان سینما تعریف کنم و همه ابعادش ازجمله میزانسن، صحنه‌پردازی و بازیگران برایم چالش بود که چطور از مدیوم تئاتر به سینما بیاید. مسئله دیگر، بازنمایی تعداد زیادی سالمند بود که فقط حضورشان مهم است و شاید دیالوگ هم نداشته باشند. در پیش تولید تست می‌گرفتیم و با آن‌ها تمرین می‌کردیم و موقعیت کمپ اشرف را برایشان توضیح می‌دادیم. این‌ها بازیگرانی بودند که باید بار فضاسازی فیلم را برعهده می‌گرفتند، یعنی در استان دیاله همان‌قدر حضور کانکس‌ها در دشت خاک‌آلود معنا پیدا می‌کند که مژه‌های خاک‌آلود پیرزنان و پیرمردان. بنابراین بودن آن‌ها محدود به حضور فیزیکی‌شان نبود و باید کار حسی هم می‌کردند و راکورد حس آن‌ها نسبت به سن و سالشان تجربه جذابی برایم بود.

کمپ اشرف در محاصره فریادهای یک مادر


«سرهنگ ثریا» هم در دسته فیلم‌هایی است که به سینمای استراتژیک راهبردی تعلق دارند؛ به نظرتان چرا این آثار برچسب سفارشی می‌خورند؟

من تعریف جامع و روشنی از سینمای استراتژیک ندارم، چالشی که در مورد تعریف سینمای ملی هم با آن مواجهم! به نظر می‌آید وقتی در مورد موضوعات سیاسی پس از انقلاب فیلمی ساخته می‌شود، به این تعریف می‌رسیم. اما درباره اینکه چرا برچسب سفارشی می‌خورند بنا به تجربه خودم در «باباآدم» می‌توانم بگویم هیچ کس به من نگفت در مورد منافقان یا درباره «قند خون» و مشکلات کارگران بنویس. من نمایش‌نامه‌ای را با پژوهش کتابخانه‌ای نوشتم، تئاتر را روی صحنه بردم و در آخرین اجرای جشنواره برایش سرمایه‌گذار پیدا کردم. اتفاقاً برای من این روند کاملاً برعکس طی شده است. به نظرم وقتی برچسب سفارشی به فیلمی می‌زنند انگار می‌خواهند شأنیتی از اثر سلب کنند، در حالی که برخی از شاهکارهای میکل آنژ هم به سفارش کلیسا بوده است. انگار همه فیلم‌ها و مباحث مربوط به انقلاب و فراز و فرودهایش عنوان راهبردی می‌گیرد و وقتی سرمایه‌گذار دولتی است باز هم می‌شود سفارشی! در صورتی که پول فارابی، حوزه هنری، اوج و... هم پول دولت است. اینکه به‌طور مشخص چند درصد تولیدات سینمایی تهیه‌کننده شخصی دارند که آن فرد بدون هیچ کمک‌هزینه‌ای، چک خودش را داده باشد برای من مبحث پیچیده‌ای است که ترجیح می‌دهم درباره‌اش حرف نزنم اما طیفی که عنوان سینمای سفارشی را به کار می‌برند در واقع می‌خواهند یک بار معنایی منفی به فیلم الصاق کنند.

«سرهنگ ثریا» فیلم اول من است و قطعاً کاستی‌هایی دارد که خودم بیش از هرکسی به آن واقفم چون از تجربه اندک من می‌آید و اگر هم فیلم نکات مثبتی دارد بابت تلاش گروهی هنرمندانی است که در تولیدش با من همراه بودند و خیلی تلاش می‌کنم درگیر برچسب‌ها و اصطلاحاتی که به فیلم‌ها می‌زنند نباشم. آنچه سینما را برای من باشکوه می‌کند، حرکت رو به جلو است و اینکه از تجربیات گذشته‌ام استفاده کنم و تجربه بعدی‌ام کم غلط‌تر و زبان سینمایی‎اش بی‌لکنت‌تر باشد.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.