اگر بیستم فروردین سال ۷۲، پای چپش نخورده بود به آن... میخواستم بنویسم به آن مین «والمری» لعنتی، یک لحظه از ذهنم گذشت شاید «سید مرتضی» راضی نباشد! والمریها برای ما لعنتی بودند، برای سیدمرتضی اما خدا میداند... خدا میداند آیا قرار و مداری بود میان «سید مرتضی» و آن «والمری» که سالهای سال، زیر باد، خاک، باران و آفتاب، خودش را از نگاه جستوجوگر بچههای تخریب پنهان کرده بود؟ خدا میداند چاشنی و ماسوره آماده انفجارش چطور این همه سال باد و خاک و رطوبت را تاب آورده و نشسته بودند به انتظار گامهای مردی که از خدا خواسته بود با این سفر، دیگر پایش به تهران نرسد؟
هنرهای زیبا
از سال ۱۳۲۶، شهر ری و خانهای که به قول «سید مرتضی» به هر سوراخش سر میکشیدی یک خانواده را در حال زندگی مییافتی، تا ۴۶ سال بعد میشود چند دوره را در زندگی «آوینی» دید. دورههایی که البته خیلیها دوست نداشته و ندارند کسی آنها را درست ببیند و بشناسد! همین اول کار بگویم ما هم قرار نیست در این مطلب تنها به «آوینی» روایت فتح و صدای حزینی که حماسه دفاع مقدس را به سبک خودش روایت میکند و از دلتنگیها گلایه دارد، بسنده کنیم.
هنرهای زیبا
از سال ۱۳۲۶، شهر ری و خانهای که به قول «سید مرتضی» به هر سوراخش سر میکشیدی یک خانواده را در حال زندگی مییافتی، تا ۴۶ سال بعد میشود چند دوره را در زندگی «آوینی» دید. دورههایی که البته خیلیها دوست نداشته و ندارند کسی آنها را درست ببیند و بشناسد! همین اول کار بگویم ما هم قرار نیست در این مطلب تنها به «آوینی» روایت فتح و صدای حزینی که حماسه دفاع مقدس را به سبک خودش روایت میکند و از دلتنگیها گلایه دارد، بسنده کنیم.
برای ما صفر تا صد زندگی «آوینی» دوست داشتنی است چون هر دورهاش حکایت این در و آن در زدنهای انسانی است که دنبال حقیقت میگردد و در این جستوجو از زندگی و سرگشتگیهایش نه میرمد و نه در آن متوقف میشود. بنابراین مدعی نیستیم از همان هفت سالگی و تحصیلات ابتدایی در «خمین» شاگرد و پیرو مکتب امام خمینی(ره) شد و با همین دستمایه همراه پدر و دیگر اعضای خانواده مدتی در زنجان، کرمان و سپس دوباره تهران زندگی کرد. دیپلمه رشته ریاضی از دبیرستانهای کرمان، خدمت سربازیاش را در نیروی هوایی تمام میکند و سال۱۳۴۴ وارد دانشکده هنرهای زیبا میشود تا جستوجوهایش را جور دیگری از سر بگیرد.
البته مقصر پنهان ماندن بخشهایی از شخصیت و چهره «آوینی» تا چند سال پیش، خود ما هستیم! از صداوسیما و رسانه بگیرید تا دوستداران و عاشقان سینهچاک و افراطی «آوینی» و حتی مخالفان اندیشههایش. خودِ ما یعنی همانهایی که تا چند سال پیش ترجیح میدادیم با کمتر گفتن، نگفتن و نپرداختن به گذشته و واقعیتهای شخصیت «آوینی»، از او و اندیشههایش چیزی جز یک «قدیس» که تنها به «روایت فتح» خلاصه میشود باقی نگذاریم!
البته مقصر پنهان ماندن بخشهایی از شخصیت و چهره «آوینی» تا چند سال پیش، خود ما هستیم! از صداوسیما و رسانه بگیرید تا دوستداران و عاشقان سینهچاک و افراطی «آوینی» و حتی مخالفان اندیشههایش. خودِ ما یعنی همانهایی که تا چند سال پیش ترجیح میدادیم با کمتر گفتن، نگفتن و نپرداختن به گذشته و واقعیتهای شخصیت «آوینی»، از او و اندیشههایش چیزی جز یک «قدیس» که تنها به «روایت فتح» خلاصه میشود باقی نگذاریم!
بیایید سر سوزنی از گذشته «کامران آوینی» و «سید مرتضی» شدن و نهایتاً کامروا شدنش را از زبان خودش بشنویم: «من از یک راه طی شده با شما حرف میزنم... من هم سالهای سال در یکی از دانشکدههای هنری درس خواندهام، به شبهای شعر و گالریهای نقاشی رفتهام. موسیقی کلاسیک گوش دادهام. ساعتها از وقتم را به مباحث بیهوده درباره چیزهایی که نمیدانستم گذراندهام... ریش پروفسوری و سبیل نیچهای گذاشتهام و کتاب «انسان تک ساحتی» را طوری دست گرفتهام که دیگران جلد آن را ببینند و پیش خودشان بگویند: عجب فلانی چه کتابهایی میخواند، معلوم است که خیلی میفهمد... اما بعد خوشبختانه زندگی مرا به راهی کشانده است که ناچار شدهام رودربایستی را نخست با خودم و سپس با دیگران کنار بگذارم و عمیقاً بپذیرم که تظاهر به دانایی هرگز جایگزین دانایی نمیشود... باید در جستوجوی حقیقت بود...».
آنقدرها عجیب و غریب نبود
آنقدر «سید مرتضی» را خلاصه شده و آنکادر شده خواستیم و دیدیم که پس از شهادتش خیلیها فرصت پیدا کنند دربارهاش راست و دروغ ببافند. دخترش – کوثر آوینی – که معتقد است شخصیت پدرش را تکهتکه کردهاند، چند سال پیش درباره پدر گفته بود: «اگر دوران جوانی پدرم را در مقایسه با زندگی دیگر جوانهای دهه۵۰ ببینیم، متوجه میشویم که «کامران آوینی» اینقدرها هم آدم عجیب و غریبی نبوده... اما اگر بیاییم و آن موقعیت را از جایگاه تاریخیاش جدا کنیم و بگذاریم یک طرف و بعد زندگی دهه۶۰ سیدمرتضی آوینی را هم مقابلش قرار دهیم، آنوقت سالهای دانشجویی او و سرکشیهای جوانانهاش باعث به وجود آمدن انواع سؤال و سوءتفاهمها میشود... او مشغول یک سیر و سلوک شخصی بوده که با تولدش شروع شده و با مرگش تمام میشود... بیشتر جوانها از روی یک عشق کلی به شهدا جذب پدرم میشوند و کمتر حوصله مطالعه درست انبوه نوشتههای برجا مانده از او را دارند... الان دیگر برای آنها موضوعیت ندارد که سعی کنند با مرتضی آوینی آنچنان که بوده آشنا شوند.
آنقدرها عجیب و غریب نبود
آنقدر «سید مرتضی» را خلاصه شده و آنکادر شده خواستیم و دیدیم که پس از شهادتش خیلیها فرصت پیدا کنند دربارهاش راست و دروغ ببافند. دخترش – کوثر آوینی – که معتقد است شخصیت پدرش را تکهتکه کردهاند، چند سال پیش درباره پدر گفته بود: «اگر دوران جوانی پدرم را در مقایسه با زندگی دیگر جوانهای دهه۵۰ ببینیم، متوجه میشویم که «کامران آوینی» اینقدرها هم آدم عجیب و غریبی نبوده... اما اگر بیاییم و آن موقعیت را از جایگاه تاریخیاش جدا کنیم و بگذاریم یک طرف و بعد زندگی دهه۶۰ سیدمرتضی آوینی را هم مقابلش قرار دهیم، آنوقت سالهای دانشجویی او و سرکشیهای جوانانهاش باعث به وجود آمدن انواع سؤال و سوءتفاهمها میشود... او مشغول یک سیر و سلوک شخصی بوده که با تولدش شروع شده و با مرگش تمام میشود... بیشتر جوانها از روی یک عشق کلی به شهدا جذب پدرم میشوند و کمتر حوصله مطالعه درست انبوه نوشتههای برجا مانده از او را دارند... الان دیگر برای آنها موضوعیت ندارد که سعی کنند با مرتضی آوینی آنچنان که بوده آشنا شوند.
اغلب آنها حوصله و نیاز رسیدن به این شناخت را حس نمیکنند...». «کامران» درست با تولد انقلاب اسلامی، انگار دوباره متولد شد. به قول خودش همه نوشتهها و افکارش را ریخت داخل چند گونی و آنها را به آتش کشید و با خودش قرار گذاشت دیگر «حدیث نفس» ننویسد، از «خود»ش نگوید و اصلاً خودش را از میان بردارد تا هرچه هست «خدا» باشد. و باز به قول خودش به این عهد و پیمان وفادار ماند... ۲۰فروردین ۷۲ هم در حال بررسی لوکیشن فیلم «شهری در آسمان» مین «والمری» بازمانده از روایت فتح سبب شد به آسمان «فکه» پر بکشد.
خاطره آخر
« ... یکی از مدیران دستگاههای فرهنگی درباره یک نفر از همین چهرههای معروف فرهنگیِ خوب - که امروز جزو شهدای عالیمقام ماست و من خیلی به او علاقه داشتم و همیشه به دستگاههای مختلف فرهنگی توصیه میکردم که از وجودش استفاده کنید، چند عکس به من نشان داد که مربوط به قبل از انقلابِ او بود و او را در مناظری که آن زمان برای جوانان خیلی پیش میآمد، نشان میداد. آن آقا به من گفت: بفرما! این (سید مرتضی) همان کسی است که شما این طور از او تعریف میکنید! من عکسها را که نگاه کردم، گفتم ارادتم به این شخص بیشتر شد، چون او در اینجور محیطی بوده و حالا اینگونه شده است؛ حتماً باید از ایشان استفاده کنید...». (بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار مسئولان سازمان صداوسیما- ۱۵ بهمن ۱۳۸۱ )
خبرنگار: مجید تربت زاده
خاطره آخر
« ... یکی از مدیران دستگاههای فرهنگی درباره یک نفر از همین چهرههای معروف فرهنگیِ خوب - که امروز جزو شهدای عالیمقام ماست و من خیلی به او علاقه داشتم و همیشه به دستگاههای مختلف فرهنگی توصیه میکردم که از وجودش استفاده کنید، چند عکس به من نشان داد که مربوط به قبل از انقلابِ او بود و او را در مناظری که آن زمان برای جوانان خیلی پیش میآمد، نشان میداد. آن آقا به من گفت: بفرما! این (سید مرتضی) همان کسی است که شما این طور از او تعریف میکنید! من عکسها را که نگاه کردم، گفتم ارادتم به این شخص بیشتر شد، چون او در اینجور محیطی بوده و حالا اینگونه شده است؛ حتماً باید از ایشان استفاده کنید...». (بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار مسئولان سازمان صداوسیما- ۱۵ بهمن ۱۳۸۱ )
خبرنگار: مجید تربت زاده
نظر شما