جهان از میلیاردها سیاره و ستاره تشکیل شده است. از هزاران کهکشان دور و نزدیک. کرۀخاکی ما در برابر عظمت جهان نقطهای بیش نیست. اما آیا زندگی تنها در همین نقطۀ کوچک جریان دارد؟ آیا این جهان بجز ما ساکنین دیگری نیز دارد؟ بشر سالها در پی یافتن رد پای فرازمینیها به کاوش در اطرافش پرداخته است. دربارۀ وجود حیات در کرات دیگر افسانهها و داستانها خلق کرده است و فیلمها ساخته است. ادعای دیدن بشقاب پرنده از اواخر دهۀ 1940 در غرب فراگیر شد. «در حدود سالهای 1940-50 که هم زمان با پایان جنگ جهانی دوم و آغاز تنشهای سیاسی و در نتیجه، احساس ناامنی مردم بود، نیاز آنان را به نیرویی کامل و یکپارچه که رستگاری به ارمغان بیاورد، بیشتر کرده بود. ناخودآگاه جمعی، کهن الگوی ماندالا و شکل مدور بشقاب پرنده را برای رفع این نیاز پیش رو داشت» (ساسانی،1389: 316).
هنوز هم شایعات مختلفی در گوشه و کنار جهان در این باره شنیده میشود. از دیده شدن بشقاب پرندههای عظیمالجثه تا ارتباط با موجوداتی فرازمینی و... اما هیچ گاه دلایل کافی برای ثابت شدن این ادعاها وجود نداشته است. «یونگ در سال 1957 در کتابی به نام بشقاب پرنده: اسطورههای مدرن دربارۀ چیزهایی که در آسمان دیده میشوند، به موضوع بشقاب پرنده و واکنشهای اجتماعی و فرهنگی آن پرداخته است. او به زمینههای روانی و اجتماعی شکلگیری اندیشۀ دیدن بشقاب پرنده، اشاره کرده است و نظرات مدعیان دیدن آن را شایعاتی بر پایۀ تجلی و تجسم و ناشی از تنشی عاطفی نامیده است» (ساسانی، 1389: 315-316).
برخوردها، اثر جیسون والاس، رمانی برگرفته از یک تجربۀ واقعی در همین زمینه است، این اثر ماجرای دیده شدن سفینه و موجودات فرازمینی را روایت میکند که در کنار زمین بازی مدرسهای در زیمباوه فرود میآیند. تنها شاهدان این ماجرا حدود شست دانشآموزاند که در زنگ تفریح شاهد این اتفاق بودهاند. آنچه در این ماجرا تأملبرانگیز است، روایتهای یکسان و بینقص این گروه از دانشآموزان و نقاشیهایی است که از آنچه دیدهاند، میکشند. نقاشیهایی که همه دقیقاً شبیه هم است. گویی از یک تفکر و یک تجربۀ دیداری نشأت گرفته است. بزرگسالان هرگز این گفتهها را باور نمیکنند و همه را زاییدۀ تخیلات کودکانۀ دانشآموزان میدانند. نویسنده در اثرش با الهام از این روایت، ضمن بازنویسی خلاقانۀ ماجرا، تلاش دارد به تعاملات و پیچیدگی روابط انسانی بپردازد. او به این مسأله میپردازد که آنچه باعث میشود افراد توان برقراری ارتباط و باور یکدیگر را نداشته باشند، عدم درک متقابل است. اگر چنین درکی وجود داشت، چه بسا خیلی از مشکلات حل میشد، خیلی از جنگ و نزاعها پایان مییافت و خیلی از اتفاقات تلخ روی نمیداد و حتی بزرگسالان برای قبول ادعای دانشآموزان دربارۀ دیدن موجودات فضایی این همه به دنبال دلیل نمیگشتند. نویسنده در این اثر، به این مسأله تاکید دارد که خیلی از انسانها با وجود زندگی در جمع و ارتباطات گسترده تنهایند. این تنهایی ناشی از عدم بارو، عدم شناخت درست و عدم توجه، دیدن و شنیدن یکدیگر است. «هیچ چیزی به تنهایی وجود نداره. ما همه با همدیگه هستیم. همه چی به هم ربط داره. برای همین پیش تو اومدم» (ص320).
نویسنده سعی دارد این هشدار را به مخاطب بدهد که تا دیر نشده همدیگر را دریابیم و بشنویم. چرا که ما انسانها یک کل هستیم و همه به هم وابسته و مرتبطیم. تلاش ما برای درک همدیگر میتواند به زنجیرهای از مشکلات پایان بدهد.
این اثر ضمن روایت ماجرایی هیجانانگیز و مرموز، تلاش دارد مخاطب را به این واقعیت برساند که همۀ آنچه در این جهان بزرگ وجود دارد، به هم مرتبط و وابسته است. زندگی زمانی میتواند در مسیر درست پیش برود که ما انسانها به درک درستی از این روابط و پیوستگی برسیم. چه ارتباط با دوستان و همسالان باشد، چه با اجتماعی بزرگتر و متفاوتتر با نژادها و فرهنگها و زبانهای گوناگون، و حتی چه با موجوداتی از جهانهای ناشناخته.
«از این نترس که با کسانی خارج از دنیای خودت روبهرو بشی... شش پنسی، گاهی اوقات فقط اونا میتونن کمکت کنن» (ص263).
«... برای این فهمید که اهل اینجا نبود. به گمونم گاهی لازمه یکی از یه جای دیگه بیاد تا چیزی رو بهمون نشون بده که درست جلومون هست» (ص335).
منابع:
-ساسانی، مریم (1389). بازتاب اسطورهها در جهان معاصر. پرنیان سخن، مقالههای پنجمین همایش پژوهشهای زبان و ادبیات فارسی، 307-317.
-والاس، جیسون (1401). برخوردها. ناهید، قهرمانی. چاپ سوم. تهران: ایرانبان.
نظر شما