انتخابات

روز اول اردیبهشت ۱۳۱۶ پاسبان‌های شهربانی «ملایر» متوجه شدند چند نفر با سر و وضع و ظاهر غیرمحلی وارد شهربانی شدند. در میانشان مردی، تحت‌الحفظ، با چهره‌ای تکیده و غمزده دیده می‌شد. مردی که البته از لباس‌هایش معلوم بود نظامی نیست.

سرانجام دردناک یک کارچاق‌کن / روایتی از زندگی و زمانه «عبدالحسین دیبا» رئیس محاسبات دربار رضاخان

روز اول اردیبهشت ۱۳۱۶ پاسبان‌های شهربانی «ملایر» متوجه شدند چند نفر با سر و وضع و ظاهر غیرمحلی وارد شهربانی شدند. در میانشان مردی، تحت‌الحفظ، با چهره‌ای تکیده و غمزده دیده می‌شد. مردی که البته از لباس‌هایش معلوم بود نظامی نیست اما صاحب‌منصب و آدم متمولی است. ماجرا محرمانه به نظر می‌رسید. خیلی زود پچ‌پچ‌ها میان پاسبان‌ها بالا گرفت... .

آقای وکیل‌الملک
مأمورانی که حدود۴۰۰ کیلومتر راه را کوبیده و از تهران به ملایر رسیده بودند، همان طور استراحت نکرده، عبوس و خاک‌آلود با فرد تحت‌الحفظشان به اتاق یاور «تیموری» رئیس شهربانی ملایر رفتند. وقتی در پشت سرشان بسته شد، احترام گذاشتند و یک نفرشان جلو رفت، نامه محرمانه مهر و موم شده را روی میز یاور تیموری گذاشت و چند قدم به عقب برگشت. با اشاره تیموری همه نشستند. از پاسبان‌های شهربانی و حتی منشی جناب ‌یاور کسی نمی‌دانست چه خبر است. یاور تیموری اما پیشاپیش خبردار شده بود که قرار است تهران، متهم سرشناس و مهمی را برای حبس به ملایر بفرستد. حالا هم نامه و دستور سرپاس مختاری، رئیس کل شهربانی کشور روی میزش بود. با احتیاط و البته کمی هراسان نامه را باز کرد: «... عبدالحسین دیبا از زندان مرکزی تحت‌الحفظ به زندان ملایر انتقال داده می‌شود... مشارالیه باید در زندان منفردی توقیف و حتی با زندانبان آنجا تماس نداشته باشد. مأموران مخصوص طرف اطمینان برای مراقبت او در زندان بگمارید و نهایت مواظبت را کنید که به هیچ وجه مکاتبه با خارج نداشته و پیغام به خارج ندهد و از انتقال مشارالیه به آنجا کسی حتی مأموران دولت هم نباید اطلاع پیدا کنند و هر کسی از شما سؤال کرد، تکذیب کنید و در مراقبت او غفلت نورزید که موجب مسئولیت شدید خواهد بود...».     یاور تیموری دو سه‌بار نامه را به دقت خواند. بعد سر بلند کرد و نگاهی به عبدالحسین دیبا، وکیل‌الملک سابق و محرم خیلی از اسرار دربار و مقامات انداخت. چهره‌اش نشان نمی‌داد اما ته ‌دلش باور نمی‌کرد محکومی که آن‌طور کج و معوج و از حال رفته مقابلش نشسته، وکیل‌الملک معروف باشد. این را هم یقین نداشت که چند روز یا فوقش چند ماه دیگر، مأموری با نامه از سرپاس مختاری نیاید و «دیبا» را به تهران برنگرداند!
فرزند وزیرخلوت مظفرالدین شاه
عبدالحسین دیبا توی سلول تاریک و نمور شهربانی ملایر داشت به سرنوشتش فکر می‌کرد. از سال ۱۲۶۷ که در تبریز چشم به دنیا باز کرد، تقریباً میان پر قو زندگی کرده بود. پدرش «تراب‌خان» وزیرخلوت مظفرالدین‌شاه قاجار، مرد سرشناس خطه آذربایجان و عموهایش نظام‌العلماء تبریزی، میرزا اسدالله‌خان ناظم‌الدوله و محمودخان علاءالملک همگی از مشاهیر آن زمان ایران بودند. «عبدالحسین» کودکی و نوجوانی را در تبریز، درس خوانده بود و بعد هم برای تحصیلات بالاتر، فرستاده بودندش به فرانسه. در پاریس اقتصاد و علوم سیاسی خوانده بود و بعد از تمام کردن درسش وابسته افتخاری یا به قول آن روزی‌ها «اتاشه» افتخاری سفارت ایران در پاریس شده بود تا درس و مشق سیاست‌مداری بکند. چند سال بعد به ایران برگشت. اوایل کار پیشخدمت حضور همایونی شد، اما چون خویشاوندانش در وزارت خارجه مشغول به کار بودند برایش «ریاست محاسبات» سرکنسولگری ایران در تفلیس را جور کردند. سمت‌های بعدی‌اش هم در همین راستا در شهرهای باطوم، بادکوبه و ازمیر بود. او در همین مدت لقب وکیل‌الملک را از یکی از کنسول‌های ایران بدست آورد و به همین لقب هم شهرت پیدا کرد. در میان تاریخ‌نویسان اما شهرتش به خاطر مسائل دیگری است. درباره دوران کاری او در تفلیس و... در منابع تاریخی آمده است: «در آن تاریخ عمده عایدی کنسولگری ایران دریافت عواید گذرنامه از اتباع ایران در ممالک همسایه بود. ‌در روسیه عده زیادی از ایرانیان به عنوان تاجر و پیشه‌ور و کارگر معادن نفت اقامت داشتند...». همین شرایط «دیبا» را وسوسه کرد تا پنهانی مبالغ کلانی از درآمد تذکره‌ها را به جیب بزند. شاید درآمد زیاد او را به قماربازی و خوشگذرانی واداشت و معمولاً با درآمد مبادله انواع ارز جبران باخت‌های قمارش را هم می‌کرد. ازدواجش با یک دختر قفقازی هم در همین دوران خوشگذرانی انجام شد اما با انقلاب بلشویک‌ها در روسیه بساط زندگی پر از درآمد، تجمل و قمار وکیل‌الملک از هم پاشید تا با همسرش به تهران برگردد.
رفیق فابریک تیمورتاش
در ایران به رفاقت و روابط با «تیمورتاش» مشغول شد که بعدها با روی کار آمدن پهلوی اول بعد از شاه انگار همه‌کاره مملکت بود. «دیبا» از اینجا به بعد ترقی و پیشرفتش را مدیون رفاقت و همراهی با تیمورتاش است. وقتی تیمورتاش به وزارت دربار منصوب می‌شود، دیبا را از وزارت مالیه با خودش به دربار می‌برد و ریاست محاسبات دربار را به او می‌سپارد. عبدالحسین دیبا البته سابقه چند دوره نمایندگی تشریفاتی مجلس را هم دارد اما به گواه تاریخ‌نویسان بیشتر از همه مشاغلش، یک واسطه و کارچاق‌کن حرفه‌ای است و هر دولتمرد و سیاستمداری که کاری دارد او را واسطه قرار می‌دهد تا پیش رضاخان یا تیمورتاش سفارشش را بکند و کارش را راه بیندازد. با برکناری تیمورتاش و مرگش، «دیبا» حامی بزرگش را از دست می‌دهد و بدبینی رضاخان به او شروع می‌شود. یک‌بار که در قمار مبالغ گزافی از مجلل‌الدوله (پدرزن رضاخان) می‌برد و موجب سکته قلبی و مرگ او را فراهم می‌کند، رضاخان پروژه حذف او را هم کلید می‌زند. اول او را احضار کرده، وادارش می‌کند مبالغی که در قمار به جیب زده را به ورثه مجلل‌الدوله برگرداند. کمی بعد عزل شده و مدتی به کرمانشاه تبعید می‌شود و آخرکار هم پرونده یکی از رشوه‌خواری‌های بی‌شمارش، بهانه دستگیری و حبس مخفیانه در ملایر می‌شود. حبسی که با وجود پایان یافتن دوران محکومیت از آن خلاص نمی‌شود تا اینکه ۲۶خرداد سال۱۳۱۸ خبر مرگ و در واقع قتلش اعلام شود.  

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.