-
اتاق هزار و شصت و پنج
این قافله عمر عجب می گذرد! پس درنگ جایز نیست... راه می افتم با یک کوله.
-
نسخه ها و نکته ها
در اینکه اطباء روی سرمان جا دارند و همه روزهای سال باید به نام شان باشد نه یک ورق از تقویم، شکی نیست... در اینکه بنده دکترستیز نیستم و این قشر فرهیخته و ساعی و پُرصبر اگر نباشند، زار و نزار است کارمان...
-
طبیعت دوستی و طبیعت ستیزی در شمال؛
اینجا محیط زیست دست و پا می زند
واقعاً چه اتفاقی می افتد که برخی برای نجات، پیشقدم می شوند و عده ای، ویرانگری را انتخاب می کنند.
-
سالمندان ساروی، چهارشنبه ها کتاب می خوانند
چند ورق همزبانی...
سیمین دانشور در «سووشون» اش چه عزیز گفت که: دوست داشتن، دلِ آدم را روشن می کند و قلب، باغچه ایست که غنچه هایش را محبت شکوفا می سازد.
-
عطش زیارت دارد جانمان، چشم هایمان...
زیر خروارها تنهایی مانده ایم و پشتِ کوهی از حرف... از دلتنگی، تشنه کام ایم... آنقدر تشنه که کوزه ها و سطل ها و چاه ها، سیراب مان نمی کند... عطش زیارت دارد جانمان، چشم هایمان...
-
همسایه ها آبروداری می کنند
آنطور که همه می دانیم دورهمی های زنانه، سیاست و فوتبال و اقتصاد برنمی تابد و بُعد جامعه شناسانه و اجتماعی اش، همیشه پُررنگ است.
-
شوالیه ی تابستان
یغور بودنش نه تنها زجرآور نیست که آدم دوست دارد گاهی از زمختی و ستبری اش حرف هم بزند. شعر هم بخواند. با علاقه نگاهش هم بکند. دوقلوهای ناهمسانی که با تمام صداهای ممتدشان، خواستنی اند. خیلی خواستنی اند.
-
نویسنده ها در زندگی اش رژه می روند
یک پا «دن هنریک جسپن» است برای خودش. از هر کشوری که اسمش را می آورم و نمی آورم، تند تند کتاب برایم ردیف می کند.
-
برای لبخندِ دلبندانِ شهدا نذر کرده ام
آمده ام پی احسان و امداد شما آقاجان... که عاشقانه های مشهد، شفای لحظه هاست... کرامتی که پایِ دنیا می ریزید...
-
زیر چنارهای داغ شهر...
هیچ تودرتو و خاص بودن آدم ها را دوست ندارم. برای ارتباط با این دسته، حسابی خسته و کوفته می شوم. انرژی تمام می کنم و با همه پیشروی ها و عقب نشینی هایم انگار به رابطه ای نمی رسم.
-
دسترنج های حلال
کولر خاموش است. صداهایی از طبقه سوم، اتاق را پُر می کند. آقای همسایه، معلم خانگی فیزیک هستند و شاگردان فعالش، مُدام پرسش دارند.
-
وقف فکر کردن شده ام
بیچاره - ساراجانم - که دیروز با من چت می کرد... بیچاره دوستی که می داند باید در رفاقتش با من قشقرق بپا نکند و ذهنم را مدام مراعات کند... نازنینی که بالاجبار در جواب سوال هایش باید اینها را بخواند:
-
اولین نشریه کودک و نوجوان انتشار یافت؛
تولد «تی تی مونا» در مازندران
ساری- این روزها که تجلیل از خبرنگاران در مازندران رونق دارد، اتفاق خوشایندی در عرصه رسانه روی داد که ترافیک برنامه ها و قدردانی ها بر آن سایه افکند.
-
به یاد شهید سربلند، محسن حججی؛
آقاجان! عاشورا تمام نشده است
آقاجان! آن جوان که پدر و مادرش را پای بوس آورده بود یادتان هست؟ همان که یک جفت چشم عاشق داشت و یا امام رضا از زبانش نمی افتاد؟ همان که غرق لبیک یا خامنه ای بود و بی پایان رو به حرمِ بانو، عرض ادب می کرد؟ رو به عاشورا؟
-
به بهانه گرامیداشت اهالی قلم؛
حرفه مان عافیت نیست...
اعترافات یک خبرنگار، نامه ی درد و دلانه، غُرولند یا خستگی نوشت... هر چه می خواهید نامش را بگذارید... اما امروز، روز نوشتن از سینه سوختگان حرفه ایست که روز و شب می جنگند...
-
آفتاب مرداد، بی اَمان است...
ساری- بچه های کار شمال، پشت چراغ قرمزها ماشین برق نمی اندازند... دستمال کاغذی نمی فروشند و فال تان را نمی گیرند... آنها می دوند برای فروختن سطل های کوچک آلو جنگلی و آویشن خشک کرده...
-
حضور کاروان زیر سایه خورشید در مازندران
خادمان خورشید، بهار آورده اند
دیگر شهرمان شرجی نیست... تشنه و نفس زن و پُرغبار...صدای پا می آید. کودک و بزرگ سلام می دهند. شور و نوایی بپاست.
-
نه، به گردشگری ولنگارانه...
در مرامنامه سازمان جهانی گردشگری آمده است که: برای ایجاد یک تجربه ی مطلوب، توریست یا میهمان باید چشمان خود را به روی فرهنگ و سنت ها بگشاید و به منابع فرهنگی احترام بگذارد. باید با قوانین و مقررات مقصد موردنظر آشنا باشد.
-
استارباکس؛ یک کروکی منحصر به فرد
لازم به گشتن زیاده نیست، این روزها با یک آمد و رفتِ کوتاه در اینترنت هم می شود به کروکی ها رسید. به آدم ها و موسسات و تفکراتی که اسباب خیرند و اهل نوعدوستی و از داشته هایشان مُدام سهمی را برای عاطفه کنار می گذارند.
-
بهترین بنده ی خدا
هرروز به تلق تلق النگوهایت وقتی زیر شیر آب، دیگ می سابی و پای تپه های کوچک سبزی می نشینی و بر فرقِ جعفری ها و تره ها و گشنیزها، چاقویت را فرود می آوری، گوش می دهم.
-
احوالِ پای بوس و عاشق، نانوشتنی ست...
هرچه تقلا شود، احوالِ پای بوس و عاشق، نانوشتنی ست... آن دم که رو به گنبد نور، لب می گشاید به سلام... آن دم که از شکم روزگار، دوباره زاییده می شود و دستی بند نافش را از زمین جدا می سازد... آن دم که مطهر می شود برای زیارت... و آن دم که در مهلت دلدادگی فرو می ریزد و باز بنا می شود...
-
نامه ای دخترانه به امام رئوف؛
ما یک خداحافظی از دنیا طلب داریم
ساری- بی شک همه نامه هایی که به امام هشتم نوشته می شود، نامه های خاص اند. نامه هایی از سرِ صدق و صفا و دلدادگی...
-
به مازندران سفر نکنید!!
این اتمسفر حالش خوب نیست...
ساری- از کوفتگی شمال که نگویم، از رویاهای برباد رفته و از گریه های پنهانی اش؛ از چشم های شماتت بار این خطّه اما نمی شود سرسری و لال بگذرم...
-
هست در شهر نگاری که دل ما ببرد
ترک خورده و رنجور می آید... شادمان می آید... آن که قصدِ پیمان دارد، می آید... تهیدست و غنی می آید... روسیاه و امیدوار می آید...
-
پای کیلومترهای غیرمجاز درمیان است
دیگر همه می دانند که این روزها و این سالها، اینترنت بازهای نیمه حرفه ای هم با چرخیدن در کانال ها و وب ها و گروه ها به نکات پندآمور فراوانی برمی خورند. به قدرت عکس ها و فیلم ها و ایده ها و گاه جملاتی که زیر و رو کننده اند.
-
یک تابستان کتابخوانی و گلدان بانی
برایم جالب است بدانم کسی که فیلم نمی بیند و کتاب نمی خواند و انیمیشن های کوتاه دنیا را دنبال نمی کند؛ چطور حال دلش را خوب می کند...؟ کسی که گلدان های نازنین کوتاه و بلند در خانه ندارد و وقت خواندن نهج البلاغه و دعاهای آرام بخشِ کمیل و مجیر و جوشن، چای مزه مزه نمی کند و در مهربانی عالم غرق نمی شود...؟
-
خبرنگاران مازندرانی قلم ها را پایین گذاشتند؛
دلجویی یَدی از جنگل های شمال
حکایت یک جوالدوز به خود و یک سوزن به دیگران است... وقتی جماعت نویسنده و خبرنگار، این بار قلم و لپ تاپ را کنار می گذارند و به بطن خبر می دوند و حرفه ای تر از همیشه، دست به کار می شوند.
-
به بهانه بازگشت ۲۰۰ فرزند سلحشور وطن؛
از فکه و مجنون، میهمان داریم...
میگویند فرزندان ایران میآیند... نگاه پُرصلوات و بی اشک مان کجاست؟ باید سلام و استقبال مان پیر نباشد.
-
آمده ام اشک ها را رها کنم...
کاش این بار دلآرام تر و عمیق تر از هر بار هروله کنم سمت حرم و دلم غَنج برود و نفس زنان بگویم حضرت آقا! از کوچکی و پابرهنگی ام بیزارم. از گمراهی ام بیزارم. تهیدستی ام را دوست ندارم و از دوست داشتن های سبکسرانه ام خجالت می کشم.