سکینه تاجی/ حتماً دیدهاید وقتی زن جوانی وسط روزهای سخت مادرانگی تا دهان باز کرده و گله و شکایتی از دلش بیرون ریخته، یک زن پا بهسن گذاشتهای ناگهان از جایی سرو کلهاش پیدا میشود و شروع میکند به خواندن روضه مصیبت زنهای قدیم! یعنی که سختی را فقط قدیمیها کشیدهاند و شما جوانها حالا پادشاهی میکنید و این حرفها... مادربزرگم اما برخلاف همسن و سالهای دیگرش، اصلاً چنین پیرزنی نیست. هیچ مقایسه نمیکند که مثلاً ما فلان عدد بچه قد و نیمقد داشتیم یا مثلاً دست بگذارد روی اینکه نه آب لولهکشی بود، نه گاز، نه برق، نه جاروبرقی، نه لباسشویی، نه امکانات، نه پوشک، نه دکتر نه دوا و و و... و خلاصه که رگبار همه مشقتها و مصیبتهای زمانه خودش را نمیگیرد سمت مادر امروزی گلهمند.
تازه مادربزرگم از این زنهای روستایی است که کارهای خانه و مزرعه را در کنار هم انجام میدهد. به مرغ و خروسها و بره و گوسالههای مانده در خانه رسیدگی میکند و فقط چند سال است دار جاجیمش را جمع کرده. هر وقت من و همین دو بچه نازپروردهام را میبیند انتظار دارم اینبار چیزی از عیب و ایرادها و لوس کردنهایم را به رو بیاورد، اما نهتنها سرزنشی در کار نیست بلکه موقع بهانهگیری و قشقرقهای بچهها با دلسوزی نگاهم میکند و دعاگونه میگوید: «خدا بزرگشان کنه این بچهها رو که تا بزرگ بشن، آدم رو پیر میکنن... چقدر اینا زحمت دارن برات...» بعد با من همدلی میکند که: «تا وقتی بچهکوچیک داشته باشی نه خوابت خوابه، نه خوراکت خوراک... فرقی هم نمیکنه یکی باشه یا چار تا...».
او نه تنها گذشتهاش را به سر من نمیکوبد، بلکه با یک شرم و حیایی از آن قسمتهای به نظر خودش آسان زندگی میگوید چون فکر میکند حالا که آن چیزها وجود ندارد، من دلم میسوزد و حتماً خیلی حسرت میخورم و خب اینطوری گناه دارم! مثلاً اینکه یک تکه نان میداده دست هر بچه و آنها تا خود غروب به باغ و صحرا و مزرعه بودهاند و خیال مادر از هر جهت راحت بود چون نه تنها بچه بزرگتر مسئول مراقبت از کوچکترش بوده، بلکه همه آدمهای روستا هم مواظب بچههای همدیگر بودهاند.
مادربزرگ من پیرزن ساده اما فهمیدهای است که حتی همینقدر از گذشته گفتن را هم با زور و اصرار من انجام میدهد و من آن چندباری که موفق شدم و توانستم از زیر زبانش چیزی از روزگار سختش بکشم بیرون، به منتهای ضعف و ناتوانی خودم، نه فقط در مادری که در انسانیت پی بردهام و به یقین رسیدهام که ما مادرهای امروزی، واقعاً پادشاهان ناشکر دوران مدرنیم!
۳۱ تیر ۱۴۰۳ - ۱۴:۲۹
کد خبر: 1001066
مادربزرگم رگبار همه مشقتها و مصیبتهای زمانه خودش را نمیگیرد سمت مادر امروزی گلهمند.
نظر شما