۱۷ مرداد ۱۴۰۳ - ۰۳:۰۶
کد خبر: 1004087

دو روی سکه حرفه خبرنگاری

جواد صبوحی/ روزنامه‌نگار

امروز؛ روز ما خبرنگارهاست تا عین سلمانی‌ها که وقت بیکاری سر همدیگر را می‌تراشند؛ از خودمان و از گره‌های حل نشده حرفه‌مان بگوییم و سختی کارمان را برای بعضی‌ها که هنوز باورمان نکرده‌اند، اثبات کنیم.

مرحوم دکتر محمد ابراهیم باستانی پاریزی، تاریخدان شهیر معاصر کشورمان روزی در پاسخ به این پرسش که چرا امروز دیگر مورخانی به بزرگی بلعمی و طبری نداریم، گفته بود: امروز دیگر نیازی به بیهقی و طبری و بلعمی نیست.

امروز تاریخ را خبرنگاران و دست‌اندرکاران رسانه‌ها می‌نویسند و در این صورت شاید به یک مورخ در یک عصر نیاز چندانی نباشد؛ که بیشتر نیاز به وجود تحلیلگران تاریخ یا ویراستارانی باشد که متون تاریخی را جمع‌آوری و ویرایش کنند و تاریخ را از تحریف نجات دهند.

شغل، حرفه و به عبارت صحیح‌تر، پیشه ما، دورنمایی از همان مثل است که می‌گوید درونش خودمان را می‌کُشد و بیرونش شما را. آن طرف سکه‌ای که زنده‌یاد پاریزی برای ما خبرنگارها نقد کرده، برچسب‌هایی است مثل «مزدور»، «بی‌شناسنامه»، «چِرت پُرس»، «بی‌عقل» و... که این سال‌ها برخی از مسئولان روی ناممان زده‌اند.

یک روز تهدیدت می‌کنند اگر فلان سؤال را بپرسی توی دهانت می‌زنند، روز دیگر میکروفنت را می‌گیرند و به گوشه‌ای پرت می‌کنند و... .

این‌ها تازه روایت‌های دیدنی و نوشتنی است که وقتی کارد به استخوانمان رسیده، خودمان ضبطشان کرده‌ایم و بخشی از آن را هم جایی نوشته‌ایم. خیلی از حرف‌های حرفه ما را نمی‌شود درِ گوشی هم گفت و برای خیلی از دردهایمان هم نمی‌شود نسخه پیچید.

تصویر زیبایی که دیگران از حرفه ما در ذهنشان تجسم کرده‌اند معمولاً برداشتی آرمان‌گرایانه از چند مجموعه تلویزیونی یا چند کتاب ترجمه شده قدیمی است.

در روزهای سخت کرونا با حال نزار، روی تخت بیمارستان، کتاب «خبرنگار» نوشته باب دوترو را می‌خواندم. خاطرات زندگی خبرنگاری که در اتفاقات زیادی حضور داشته؛ مثل جنگ ویتنام، جنگ داخلی بیروت، مبارزات ارتش جمهوری‌خواه ایرلند، ترور انور سادات و...؛  آدمی است که یک بار در تایلند مار سمی نیشش می‌زند، یک روز در بیروت با تیر زخمی می‌شود، روزی هم در ویتنام گرفتار میدان مین می‌شود و یک بار هم سازمان سیا تهدیدش می‌کند.

باب دوترو در بخشی از کتابش، درست همان جایی که می‌توانی مفهوم «سخت و زیان‌آور» بودن این حرفه را با گوشت و پوست و استخوانت لمس کنی، یک‌باره تصویر دیگری را برایت قلم می‌زند. او زمانی را روایت می‌کند که قرار است نبرد فالک لند (جنگ انگلستان و آرژانتین) را پوشش دهد. دوترو می‌نویسد: «به سفارش ا.بی.سی یک راننده با یک خودرو آخرین سیستم جگوار برای بردن من تدارک دیده شده بود. هر روز می‌آمد و مرا از جلو خانه‌ام برمی‌داشت و به مرکز لندن می‌بُرد. چون قرار نبود وقت و انرژی من صرف رانندگی، ماندن در ترافیک و پیدا کردن جای پارک آن خودرو، آن هم در مرکز شهر لندن و به‌خصوص در آن نقطه شلوغ لندن باشد».

لباسی که دوترو و همترازان او می‌پوشند برای خیلی از خبرنگاران وطنی گشاد و بی‌قواره است. نمی‌دانم شاید اساساً برای همین است که آن‌ها در مخیله‌شان به چیزی مثل بازنشستگی در این حرفه هم فکر نمی‌کنند.

در کتاب گزارشگران بزرگ هم که علی‌اکبر قاضی‌زاده ترجمه‌اش کرده است؛ دیوید رندال، نویسنده کتاب به روزنامه‌نگار صدوپنج‌ساله‌ای به نام جرج سلدس اشاره می‌کند که ۸۵ سال از عمرش را روزنامه‌نگار بوده؛ نه اینکه مقاله‌نویس یا یادداشت‌نویس باشد؛ گزارشگری کرده است.

می‌گویند روزنامه نیویورک تایمز با ۱۷۳سال سابقه بیش از ۳هزار خبرنگار و نویسنده دارد که جوان‌ترینشان پنجاه‌ودو ساله است؛ یعنی هم‌سن خود من و هم‌سن‌وسال‌هایم که یا بازنشسته شده‌اند یا عطای این کار را به لقایش بخشیده‌اند.

باور کنید مقصود از این صغری و کبری چیدن‌ها و مقایسه حال بد ما و حال خوش دیگران، بیان ادعای خودکم‌بینی خبرنگاران وطنی یا حرفه‌مان نیست؛ که خبرنگاری، با تمام ناسزا شنیدن‌ها و دردهایی که همان ابتدا به بخشی از آن اشاره کردم، پر از تجربه اتفاقات بکر یا دیدن و همکلامی با آدم‌های نابی است که فرصت دیدن و نشستن پای چشمه زلال افکارشان نصیب هر کسی نمی‌شود، با این حال به هزار و یک دلیل معتقدم این حرفه همچنان سخت است و زیان‌آور.

خبرنگاری سخت و زیان‌آور است چون جوهر حقیقت کلامت یا برای خیلی‌ها بی‌رنگ است یا می‌خواهند با ده‌ها لطایف الحیل، جای پای آن را از روی صفحه ذهن‌ها پاک کنند.

خبرنگاری سخت و زیان‌آور است چون ظرف دلواپسی‌های خبرنگاران دائم در حال قل زدن و جوش آوردن است.

خلاصه آنکه خبرنگاری سخت و زیان‌آور است چون در این حرفه هیچ چیز در قالب ریاضی و به قول منطق، دو دو تا چهارتا قابل تعریف نیست؛ در صحنه عملی خبرنگاری آن‌قدر مؤلفه‌های متغیر و متفاوت وجود دارد که این پیشه را به نوعی به راه رفتن روی طناب نزدیک می‌کند.

منبع: روزنامه قدس

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.