پیشنهاد سردبیر

بیان خاطرات ۸۰سال پیش از زبان یک دانشمند متواضع و مهربان، شنیدنی است.

 استادان دانشگاهی که تحصیلات ششم ابتدایی داشتند!

پروفسور داریوش فرهود، پدر علم ژنتیک ایران خستگی‌ناپذیر است و هیچ وقت از مصاحبت با او خسته نمی‌شوی. به همین دلیل می‌شود روزهای اول مدرسه را بهانه دیدار دوباره کرد با مردی که با تمام بزرگی علمی و تواضع تمام‌نشدنی‌اش، دعوتمان را برای گفت‌وگو بی‌پاسخ نمی‌گذارد.

دکتر داریوش فرهود متولد فروردین ۱۳۱۷ است و از ۶سالگی وارد مدرسه شده است.

درست ۸۰ سال پیش وارد دبستان شدم

 استادان دانشگاهی که تحصیلات ششم ابتدایی داشتند!
این پسر، داریوش فرهود است که از نخبگان کلاس ماست

رئیس کنگره بین‌المللی فارماکوژنتیک با اشاره به سن کنونی خود می‌گوید: درست ۸۰ سال پیش در سن ۶سالگی وارد دبستان شدم. آن سال‌ها بچه‌های مدرسه مثل الان آزاد و راحت نبودند که سر کلاس شوخی و خنده کنند و فضای کلاس بیشتر رسمی و خشک بود.

یادم می‌آید ناظمی داشتیم که هم معلم و هم ناظم بود. بداخلاق بود و با چوب می‌زد کف دست بچه‌هایی که شلوغ بودند. البته آن موقع، این رفتار خارج از عرف نبود و همه مدارس همین رفتار را داشتند، اما حالا گاهی خارج از عرف، دانش‌آموزی را کتک می‌زنند و کارش به بیمارستان می‌کشد.

می‌گوید: روزهای ابتدایی کلاس اول را در خیابان سیروس تهران در مدرسه یگانه آغاز کردم و پس از مدتی به خاطر شغل پدرم که رئیس اداره فرهنگ شهرستان هفتگرد خوزستان شده بود به آنجا منتقل شدیم و بقیه کلاس اول را در خوزستان خواندم.

آن روزها ترسی از مدرسه نداشتم اما همیشه ابهامی برایم وجود داشت که فضا و محیط مدرسه چگونه است. خوشبختانه هم در مدرسه یگانه تهران و هم در مدرسه نوبنیاد هفتگرد خانم معلم بسیار خوبی داشتم که خاطره خوشی از نظم و ترتیب و مهربانی برایم به یادگار گذاشت.

از سوم ابتدایی تا پنجم را در مسجد سلیمان درس خواندم و پس از آن دوباره به تهران برگشتیم. دو سال در مدرسه دارالفنون بودم و از مدرسه البرز با موفقیت دانش‌آموخته شدم. در تمام این سال‌ها به خاطر اینکه درس‌هایم خوب بود حس بسیار خوبی داشتیم.

این پسر، داریوش فرهود است

دوره دبیرستان معلمی داشتم که ریاضی را با بی‌حوصلگی تدریس می‌کرد و حتی به‌درستی جواب سؤالات بچه‌ها را نمی‌داد. سال بعد به جای او، دبیر دیگری برای درس ریاضی آمد که بسیار با حوصله و علاقه‌مندانه تدریس می‌کرد و اتفاقاً در آن سال من هم به‌طرز عجیبی پیشرفت کردم.

پروفسور داریوش فرهود ادامه می‌دهد: یکی از همان روزها به عنوان مبصر کلاس برای پرسیدن سؤالی وارد اتاق معلمان شدم. معلم ریاضی سال پیش و معلم جدیدم کنار هم نشسته بودند که با دیدن من معلم جدید رو به معلم‌ها گفت: ببینید این پسر، داریوش فرهود است که از نخبگان کلاس ماست.

معلم ریاضی سال قبل بلافاصله گفت: نه آقا! این پسر اصلاً چیزی بلد نبود! و این دو معلم همین‌طور سر من بحث می‌کردند. یکی مرا شاگرد تنبل و دیگری مرا نخبه می‌دانست.

درواقع می‌خواهم بگویم چقدر نگاه و رفتار معلم‌ها فرق می‌کند و این خاطره مصداق همان شعر است که می‌گوید: «درس معلم ار بود زمزمه محبتی/ جمعه به مکتب آورد طفل گریز پای را».

در مسیر مدرسه

فرهود از خاطرات یخبندان دوران تحصیل می‌گوید: آن سال‌ها برف بسیار زیاد بود و در فصل زمستان، شهر تهران یخ می‌زد. حتی مسیر مدرسه در هر قدم، پاهایمان را به سختی از برف بیرون می‌آوردیم. آن روزها بچه‌های زیادی در برف و یخ سر می‌خوردند و به زمین می‌افتادند.

استرس امتحان

پدر علم ژنتیک ایران درباره استرس روزهای امتحان می‌گوید: هیچ وقت استرس عجیبی از امتحان نداشتم. پدرم رئیس فرهنگ و انسانی آگاه بود. بنابراین هیچ‌گاه استرس به من وارد نمی‌کرد. اما گاهی کمی استرس می‌گرفتم و یادم می‌آید دستانم عرق می‌کرد و سر امتحان مدام به آن‌ها فوت می‌کردم تا بتوانم بنویسم.

دانش‌آموز بسیار باانضباطی بودم. یادم می‌آید سه سال اول دبستان در هفتگرد و مسجد سلیمان درس خواندم. آن سال‌ها بلد نبودند گچی که برای تخته سیاه تهیه می‌شود باید کشته شود. آن‌ها را به صورت دوغاب آن روی زمین می‌ریختند که خیلی هم سفت می‌شد و از همان گچ برای نوشتن روی تخته سیاه استفاده می‌کردیم.

گچ‌های لوله‌ای با رنگ‌های مختلف

فرهود ادامه می‌دهد: پدرم آشنایی در شرکت نفت داشت که برای ما گچ لوله‌ای به رنگ‌های مختلف هدیه می‌داد. خاطرم هست معلم‌های کلاس ما وقتی با این گچ‌ها روی تخته سیاه می‌نوشتند گاهی گچ‌ها می‌شکست و من به عنوان مبصر کلاس همه گچ‌های شکسته را جمع و با دستمال تمیز می‌کردم و آن‌ها را به ترتیب قد با نظم خاصی در کمد خود می‌چیدم و هر بار برای استفاده از کوچک‌ترین گچ برمی‌داشتم و گچ‌های بزرگ را برای استفاده در روزهای بعد نگه می‌داشتم.

فرهود خاطرنشان می‌کند: مدتی پیش گروهی برای مصاحبه پیش من آمدند و گفتند آیا تقویم سال قبل را دارید؟ بلافاصله تقویم ۵۰ سال پیش را دسته‌بندی شده برایشان آوردم که خیلی تعجب کردند و باورشان نمی‌شد از ۵۰ سال پیش برنامه‌های خود را در تقویم یادداشت و نگهداری کرده باشم.

چاشت مدرسه دانش‌آموزان شامل چه خوراکی‌هایی بود؟

پدر علم ژنتیک ایران درباره خوراکی‌های مدرسه زمان خود می‌گوید: یادم هست دوران دبیرستان در مدرسه دارالفنون و البرز غذاهایی برای فروش به بچه‌ها عرضه می‌شد اما من اهل غذای بیرون نبودم و همیشه خوراکی و غذا از منزل می‌آوردم.

ورزش و بازی در مدرسه

دوره اول و دوم ابتدایی، میدانی برای فوتبالی در مدرسه داشتیم که آنجا فوتبال بازی می‌کردم و هنگامی که به تهران برگشتیم در رشته دوومیدانی و پرش طول رتبه آوردم. گاهی بسکتبال و والیبال هم بازی می‌کردم اما با اینکه اهل ورزش و بازی بودم، حرف اول زندگی‌ام ورزش و بازی نبود.

درس املا و انشا

فرهود خاطرنشان می‌کند: پدرم فرهنگی و متخصص ادبیات فارسی و عربی بود، بنابراین دیکته‌ام به لحاظ ژنتیکی و محیطی خوب بود. از آن بهتر، انشای بسیار خوبی داشتم به حدی که یادم هست سال دوم دبیرستان همه انشاهایم را به سبک سعدی، یعنی سبک مسجع می‌نوشتم که همان سبک قرآن کریم است.

از  نظر خوشنویسی نیز از دوران دبستان خط خیلی خوب و منظمی داشتم و گاهی خطوط را به نقاشی تبدیل می‌کردم.

درس هندسه

در کلاس هشتم نمره رسم فنی و هندسی‌ام همیشه ۲۰ بود. بقیه بچه‌های کلاس نمره‌ای از ۸ به پایین می‌گرفتند.

آن سال‌ها معلمی داشتیم که یک صندلی روی میز می‌گذاشت و می‌گفت صندلی را از سه طرف یعنی از سه رخسار بکشید. با رسم فنی آن را می‌کشیدیم. در واقع نمی‌گفت ترکیب صندلی را بکشید بلکه می‌گفت صندلی را از نظر هندسی روی کاغذ پیاده کنید. این موضوع ادامه داشت تا زمانی که برای تحصیل در دانشگاه به آلمان رفتم. آنجا هم متخصص آناتومی ما که پروفسور خیلی مشهوری بود می‌گفت به دلیل اینکه آناتومی و قسمت‌های مختلف بدن ازجمله ماهیچه‌ها را یاد بگیرید باید تصویرش را بکشید.

 همه دوستان ایرانی از این کار طفره می‌رفتند و علاقه‌ای به کشیدن تصویر نداشتند بنابراین تصویری با بی‌حوصلگی به استاد ارائه می‌دادند. اما من با همان دقت و حوصله در انتخاب رنگ و تناسب و هندسه که از کودکی در وجودم بود، دو تصویر از پا و بازو با ابعاد بزرگ کشیدم.

آن روز استاد آناتومی به قدری از تصویری که کشیدم خوشش آمد که هر بار هنگام تدریس به عنوان تابلو آموزشی از آن‌ها استفاده می‌کرد.

فرهود می‌گوید: از همان ابتدای کودکی همیشه امید و آرزویی برای آینده داشتم و مثبت‌اندیش بودم. خوب‌ترین‌ها را نگه می‌داشتم برای آینده. دقت و نظم و امید به آینده را همین حالا نیز از کودکی به یادگار دارم. حتی همین حالا بهترین لقمه را برای آخر غذا نگه می‌دارم تا لذت بیشتری ببرم.

تفاوت نظام آموزشی قدیم با امروز

پدر علم ژنتیک ایران می‌گوید: هرکدام از نظام‌های آموزشی قدیم و جدید، محاسن و معایب مخصوص به خود را داشت. اما آن روزها کارآفرینی هم جزوی از آموزش و پرورش بود. آن زمان تعدادی از استادان ادبیات دانشگاه تهران فقط تحصیلات ششم ابتدایی داشتند، این یعنی تحصیلات آن‌قدر به آنان دستمایه می‌داد که به عنوان جعبه ابزار از آن استفاده می‌کردند و معتقد بودند بقیه را خودم باید یاد بگیرم، یعنی خود مردم مستقل و محقق بار می‌آمدند، در حالی که اکنون این‌طور نیست. در عصر حاضر، دانشجوی ما حتی هنگامی که دانش‌آموخته شده و از دانشگاه بیرون می‌آید، نمی‌داند باید چکار کند و منتظر است همه چیز را آماده تحویلش دهند و بگویند این اتاق، این تلفن و این منشی. درواقع در آموزش و پرورش فعلی ایرادهای زیادی می‌بینیم؛ بارها نیز این اشکالات را گوشزد کرده‌ام اما متأسفانه توجه نمی‌کنند.

چیزهایی که مدرسه به ما یاد نمی‌دهد

دکتر فرهود در ادامه به کمبودهای آموزشی در مدارس امروز هم اشاره می‌کند و می‌گوید: یونسکو به حدود ۱۶ تا ۱۷ مهارت اشاره می‌کند که در طول تحصیلات دبستان باید به دانش‌آموزان آموزش داده شود. برای مثال یکی از این مهارت‌ها، مهارت با هم زیستن و مهارت زندگی است؛ بچه‌ها باید بتوانند با دیگران زندگی کنند. با دیگران زندگی کردن یعنی پذیرفتن طرف مقابل، قبول آرای مخالف، شنیدن آرای مخالف و انتقادات. اما امروز می‌بینیم زن و شوهر بلد نیستند با هم زندگی کنند، چراکه هر کدام تنها برای خودش درس خوانده‌ و مهارت «با هم زیستن» را یاد نگرفته‌اند و نمی‌دانند همزیستی یعنی چه. در نظام آموزشی امروز، هیچ کدام از مهارت‌های اینچنینی را به بچه‌ها آموزش نمی‌دهند و تنها چیزی که بچه‌ها یاد می‌گیرند از طریق موبایل است؛ هرچند تلفن همراه دارای محاسنی است اما خطرات بسیار زیادی نیز دارد.

پدر علم ژنتیک ایران تصریح می‌کند: در بسیاری از کشورهای اروپایی آوردن تلفن همراه به مدرسه و سرکلاس ممنوع است که آخرین کشور هم یونان چنین قانونی را در مدارس وضع کرده بود، اما در ایران دانش‌آموزان خیلی راحت از تلفن همراه استفاده می‌کند و هر اطلاعاتی دلشان بخواهد روی موبایل می‌فرستند که می‌تواند زمینه‌ساز آسیب و خطر باشد.

او ادامه می‌دهد: البته یادگیری مهارت‌ها ابتدا باید از خانواده آغاز شود ولی خانواده‌ها نیز دست‌پرورده همان آموزش و پرورش هستند. والدین امروزی، خانم و آقای جوانی هستند که با هم ازدواج کرده‌اند و در واقع بچه‌های ۴۰-۳۰ سال گذشته‌اند.

من نیامده‌ام سؤال‌هایتان را برطرف کنم

این استاد دانشگاه خاطرات تحصیلش در آلمان را یادآوری می‌کند و ادامه می‌دهد: سال ۱۳۳۶ برای تحصیلات به آلمان رفتم و پس از ۱۶ سال به عشق خدمت به وطن به ایران بازگشتم.

از همان دوران قدیم، نظام آموزشی آلمان بسیار عالی و درواقع نظام پرسش‌گری و جست‌وجوگری بود. من همواره به دانشجویانم می‌گویم اگر فکر می‌کنید من آمده‌ام به شما درس بدهم و سؤال‌هایتان را برطرف کنم، در اشتباهید، بلکه من آمده‌ام در شما سؤال ایجاد کنم، چراکه باید دانشجو را پرسشگر بار آورد، اما متأسفانه در ایران این پرسش‌گری و جست‌وجوگری صورت نمی‌گیرد و همه چیز بر اساس حسیات است.

فرهود می‌افزاید: برای مثال دانشجوی ما پس از دانش‌آموختگی حتی بلد نیست لوله آزمایش دستش بگیرد یا اینکه مهندس کشاورزی دو گلدان تازه در منزل ندارد و یا گلدان‌هایش خشکیده است؛ این یعنی کار را یاد نگرفته و تنها بر پایه حسیات آموزش دیده است. از این لحاظ ما در وضعیت بسیار بدی هستیم، چراکه در عصر کنونی، دانشگاه‌های دنیا نسل پنجم است اما دانشگاه‌های ما هنوز نسل یک است.

پدر علم ژنتیک در تعریف دانشگاه‌های نسل یک تا پنج می‌گوید: دانشگاه نسل یک، صرفاً آموزش است. نسل دو یعنی پژوهش نیز به آموزش اضافه می‌شود، نسل سه کارآفرینی در کنارش دارد. دانشگاه نسل چهارم گاهی «دانشگاه بوم‌شناختی» یا «دانشگاهی برای دیگران» نامیده می‌شود. این دانشگاه دارای ارتباط برون‌گرا و عمیق با صنایع و جوامع اطراف آن بوده و متعهد است نیازهای دانشجویان خود را تأمین کند و در پایان دانشگاه نسل پنجم، همگرایی دولت، صنعت، دانشگاه، جامعه مدنی و محیط زیست است.

منبع: روزنامه قدس

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.