تحولات منطقه

۱۳ آذر ۱۴۰۳ - ۱۴:۰۱
کد خبر: ۱٬۰۳۲٬۱۴۶

تحلیل راز سکوت امام علی علیه السلام در مقابل غصب خلافت

حجت الاسلام و المسلمین سید محمدتقی قادری

قیام یک تنه حضرت زهرا سلام الله علیها در برابر غاصبان آنهم تا هزینه جان و به استقبال شهادت شتافتن یکی از جدی ترین پرسشی که در مقابل اهل فکر و نظر قرار می دهد این است، چرا امام علی علیه السلام در مقابل این فتنه سیاسی راه سکوت را در پیش گرفته اند؟

در علت یابی سکوت امام علی علیه السلام با مراجعه به خطبه ها و نامه های امام نهج البلاغه و نیز منابع تاریخی می توان به چند دلیل کلیدی دست یافت.
قیام یک تنه حضرت زهرا سلام الله علیها در برابر غاصبان آنهم تا هزینه جان و به استقبال شهادت شتافتن یکی از جدی ترین پرسشی که در مقابل اهل فکر و نظر قرار می دهد این است، چرا امام علی علیه السلام در مقابل این فتنه سیاسی راه سکوت را در پیش گرفته اند؟ در علت یابی سکوت امام علی علیه السلام با مراجعه به خطبه ها و نامه های امام نهج‌البلاغه و نیز منابع تاریخی می توان به چند دلیل کلیدی دست یافت.

دلایل سکوت امام علی علیه السلام در مقابل غصب خلافت

دلیل اول؛ رجعت و بازگشت امت به جاهلیت

نخستین دلیل سکوت امام علی علیه السلام در برابر غصب خلافت «رجعت و بازگشت امت به جاهلیت» است، چرا که بیش از ده سال از بازگشت مردم از شرک به توحید و ایمان به وحی و نبوت نمی گذشت، در چنین شرایطی اگر امام علی علیه السلام قیام می کرد و جنگ داخلی آغاز می شد با توجه به تاکتیک هایی که سران سقیفه در همراه کردن مهاجر و انصار با خود اعمال کرده بودند، قطعا مردم آن عصر و زمانه که قدرت تشخیص و تحلیل درست حوادث سیاسی را نداشتند در اصل حقانیت اسلام تردید پیدا می کردند و امکان بازگشت به دوره جاهلیت و روگردان شدن از اصل اسلام وجود داشته، امام علیه السلام برای حفظ صیانت از اسلام سکوت را بر قیام در مقابله با غصب خلافت ترجیح دادند، از همین رو در نامه 62 نهج البلاغه در خصوص علت سکوت خود فرمود:

أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بَعَثَ مُحَمَّداً (صلی الله علیه وآله) نَذِیراً لِلْعَالَمِینَ وَ مُهَیْمِناً عَلَی الْمُرْسَلِینَ؛ فَلَمَّا مَضَی، تَنَازَعَ الْمُسْلِمُونَ الْأَمْرَ مِنْ بَعْدِهِ. فَوَاللَّهِ مَا کَانَ یُلْقَی فِی رُوعِی وَ لَا یَخْطُرُ بِبَالِی أَنَّ الْعَرَبَ تُزْعِجُ هَذَا الْأَمْرَ مِنْ بَعْدِهِ (صلی الله علیه وآله) عَنْ أَهْلِ بَیْتِهِ، وَ لَا أَنَّهُمْ مُنَحُّوهُ عَنِّی مِنْ بَعْدِهِ؛ فَمَا رَاعَنِی إِلَّا انْثِیَالُ النَّاسِ عَلَی فُلَانٍ یُبَایِعُونَهُ؛ فَأَمْسَکْتُ [بِیَدِی] یَدِی حَتَّی رَأَیْتُ رَاجِعَةَ النَّاسِ قَدْ رَجَعَتْ عَنِ الْإِسْلَامِ یَدْعُونَ إِلَی مَحْقِ دَیْنِ مُحَمَّدٍ (صلی الله علیه وآله)؛ فَخَشِیتُ إِنْ لَمْ أَنْصُرِ الْإِسْلَامَ وَ أَهْلَهُ أَنْ أَرَی فِیهِ ثَلْماً أَوْ هَدْماً تَکُونُ الْمُصِیبَةُ بِهِ عَلَیَّ أَعْظَمَ مِنْ فَوْتِ وِلَایَتِکُمُ الَّتِی إِنَّمَا هِیَ مَتَاعُ أَیَّامٍ قَلَائِلَ یَزُولُ مِنْهَا مَا کَانَ کَمَا یَزُولُ السَّرَابُ [وَ] أَوْ کَمَا یَتَقَشَّعُ السَّحَابُ؛ فَنَهَضْتُ فِی تِلْکَ الْأَحْدَاثِ حَتَّی زَاحَ الْبَاطِلُ وَ زَهَقَ وَ اطْمَأَنَّ الدِّینُ وَ تَنَهْنَهَ: اما بعد، خداوند سبحان محمد (صلی الله علیه و آله) را فرستاد تا مردم جهان را بیم دهد و گواه بر پیامبران باشد. چون رسول الله (ص) درگذشت، مسلمانان در امر خلافت به نزاع پرداختند. به خدا سوگند، هرگز در خاطرم نمی گذشت که عرب پس از رحلت محمد (صلی الله علیه و آله) خلافت را از اهل بیت او به دیگری واگذارد، یا مرا پس از او از جانشینیش باز دارد و مرا به رنج نیفکند جز شتافتن مردم به سوی فلان و بیعت کردن با او. من چندی از بیعت دست باز داشتم، تا آنکه دیدم گروهی از مردم از اسلام بر می گردند و می خواهند دین محمد (صلی الله علیه و آله) را از بن بر افکنند. ترسیدم که اگر اسلام و مسلمانان را یاری ندهم در دین رخنه ای یا ویرانیی خواهم دید که برای من مصیبت بارتر از فوت شدن حکومت کردن بر شما بود. آن هم حکومتی که اندک روزهایی بیش نپاید و چون سراب زایل گردد، یا همانند ابرهایی که هنوز به هم نپیوسته پراکنده شوند. در گیر و دار آن حوادث از جای برخاستم تا باطل نیست و نابود شد و دین بر جای خود آرام گرفت و استواری یافت.»

و نیز در خطبه 3 نهج البلاغه آن حضرت فرمود:

(أَمَا وَ اللَّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا فُلَانٌ [ابْنُ أَبِی قُحَافَةَ] وَ إِنَّهُ لَیَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّی مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَی یَنْحَدِرُ عَنِّی السَّیْلُ وَ لَا یَرْقَی إِلَیَّ الطَّیْرُ فَسَدَلْتُ دُونَهَا ثَوْباً وَ طَوَیْتُ عَنْهَا کَشْحاً وَ طَفِقْتُ أَرْتَئِی بَیْنَ أَنْ أَصُولَ بِیَدٍ جَذَّاءَ أَوْ أَصْبِرَ عَلَی طَخْیَةٍ عَمْیَاءَ یَهْرَمُ فِیهَا الْکَبِیرُ وَ یَشِیبُ فِیهَا الصَّغِیرُ وَ یَکْدَحُ فِیهَا مُؤْمِنٌ حَتَّی یَلْقَی رَبَّهُ، فَرَأَیْتُ أَنَّ الصَّبْرَ عَلَی هَاتَا أَحْجَی فَصَبَرْتُ وَ فِی الْعَیْنِ قَذًی وَ فِی الْحَلْقِ شَجًا أَرَی تُرَاثِی نَهْباً: آگاه باشید به خدا سوگند ابابکر، جامه خلافت را بر تن کرد، در حالی که می دانست جایگاه من نسبت به حکومت اسلامی، چون محور آسیاب است به آسیاب که دور آن حرکت می کند. او می دانست که سیل علوم از دامن کوهسار من جاری است، و مرغان دور پرواز اندیشه ها به بلندای ارزش من نتوانند پرواز کرد. پس من ردای خلافت ها کرده و دامن جمع نموده از آن کناره گیری کردم و در این اندیشه بودم که آیا با دست تنها برای گرفتن حق خود به پاخیزم یا در این محیط خفقان زا و تاریکی که به وجود آوردند، صبر پیشه سازم که پیران را فرسوده، جوانان را پیر، و مردان با ایمان را تا قیامت و ملاقات پروردگار اندوهگین نگه می دارد. پس از ارزیابی درست، صبر و بردباری را خردمندانه تر دیدم. پس صبر کردم در حالی که گویا خار در چشم و استخوان در گلوی من مانده بود. و با دیدگان خود می نگریستم که میراث مرا به غارت می برند.»

از همین روست که ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه می نویسد: «روزی فاطمه(س) علی(ع) را دعوت به قیام می کرد. در همین حال فریاد موذن بلند شد که: «اشهد ان محمدا رسول الله(ص)» علی(ع) به زهرا(س) فرمود: آیا دوست داری این فریاد خاموش شود؟ فرمود: نه. فرمود: سخن من جز این نیست: به نقل از سیری در نهج البلاغه, ص 182.»

دلیل دوم؛ حفظ وحدت اسلامی مقابل سلطه طلبان

دلیل دوم، سکوت امام علی علیه السلام در مقابل غصب خلافت «حفظ وحدت اسلامی» در مقابله با نفوذ و سلطه احتمالی «امپراطور ایران و روم» بوده است، چراکه شکل گیری اسلام در جزیره العرب تجربه جدیدی از حاکمیت بوده است که اگر به درستی اجرایی و عملیاتی می شد خطر جدی برای دو امپراطوری «ایران و روم» بود، و اگر امام علی علیه السلام قیام می کرد و جامعه اسلامی با جنگ داخلی روبرو می شد امکان مداخله سلطه طلبان، و نیز سر برآوردن یهودیانی بود که به دلیل حاکمیت اسلامی تظاهر به اسلام می کردند و در لاک نفاق فرورفته بودند و به دنبال فرصتی بودند که انتقام بگیرند قیام امام علیه السلام در چنین شرایطی درنهایت به نابودی و تضعیف اسلام منتهی می شد امام برای ناکام گذاشتن اجانب راه سکوت را بر قیام و حق خواهی خود ترجیح دادند.

دلیل سوم؛ مظلومیّت و تنهایی علی علیه السّلام

دلیل سوم؛ سکوت امام علی علیه السلام د رمقابل غصب خلافت «مظلومیت و تنهایی» بود، چراکه غصب خلافت و تحکیم آن آنچنان باسرعت انجام گرفت و مردم همراه با سران سقیفه شدند، و امام علیه السلام غریب و تنها ماند جز اهل بیتش کسی باقی نماند در چنین شرایطی نه تنها قیام منتج به نتیجه نبود بلکه همان اقلیت شیعه نیز از بین می رفت امام علیه السلام برای حفظ همین اقلیت که امروز تبدیل به جمعیت 350 میلیون شدند، سکوت را بر قیام ترجیح دادند از همین رو در خطبه(26) می فرمایند:

«فَنَظَرْتُ فَإِذَا لَیْسَ لِی مُعِینٌ إِلَّا أَهْلُ بَیْتِی فَضَنِنْتُ بِهِمْ عَنِ الْمَوْتِ وَ أَغْضَیْتُ عَلَی الْقَذَی وَ شَرِبْتُ عَلَی الشَّجَا وَ صَبَرْتُ عَلَی أَخْذِ الْکَظَمِ وَ عَلَی أَمَرَّ مِنْ طَعْمِ الْعَلْقَمِ: پس از وفات پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و بی وفایی یاران)، به اطراف خود نگاه کرده یاوری جز اهل بیت خود ندیدم، «که اگر مرا یاری کنند، کشته خواهند شد» پس به مرگ آنان رضایت ندادم. چشم پر از خار و خاشاک را ناچار فرو بستم، و با گلویی که استخوان شکسته در آن گیر کرده بود جام تلخ حوادث را نوشیدم و خشم خویش فرو خوردم و بر نوشیدن جام تلخ تر از گیاه حنظل، شکیبایی نمودم»

و همچنین در خطبه 217 همین دلیل را امام علیه السلام بیان می فرمایند و می گویند: «اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْتَعْدِیکَ عَلَی قُرَیْشٍ وَ مَنْ أَعَانَهُمْ، فَإِنَّهُمْ قَدْ قَطَعُوا رَحِمِی وَ أَکْفَئُوا إِنَائِی وَ أَجْمَعُوا عَلَی مُنَازَعَتِی حَقّاً کُنْتُ أَوْلَی بِهِ مِنْ غَیْرِی، وَ قَالُوا أَلَا إِنَّ فِی الْحَقِّ أَنْ تَأْخُذَهُ وَ فِی الْحَقِّ أَنْ تُمْنَعَهُ، فَاصْبِرْ مَغْمُوماً أَوْ مُتْ مُتَأَسِّفاً. فَنَظَرْتُ فَإِذَا لَیْسَ لِی رَافِدٌ وَ لَا ذَابٌّ وَلَا مُسَاعِدٌ إِلَّا أَهْلَ بَیْتِی، فَضَنَنْتُ بِهِمْ عَنِ الْمَنِیَّةِ؛فَأَغْضَیْتُ عَلَی الْقَذَی وَ جَرِعْتُ رِیقِی عَلَی الشَّجَا، وَ صَبَرْتُ مِنْ کَظْمِ الْغَیْظِ عَلَی أَمَرَّ مِنَ الْعَلْقَمِ وَ آلَمَ لِلْقَلْبِ مِنْ وَخْزِ الشِّفَارِ :

خدایا برای پیروزی بر قریش و یارانشان از تو کمک می خواهم، که پیوند خویشاوندی مرا بریدند، و کار مرا دگرگون کردند، و همگی برای مبارزه با من در حقّی که از همه آنان سزاوارترم، متّحد گردیدند و گفتند: «حق را اگر توانی بگیر، و یا اگر تو را از حق محروم دارند، یا با غم و اندوه صبر کن، و یا با حسرت بمیر».
به اطرافم نگریستم دیدم که نه یاوری دارم، و نه کسی از من دفاع و حمایت می کند، جز خانواده ام که مایل نبودم جانشان به خطر افتد. پس خار در چشم فرو رفته، دیده بر هم نهادم، و با گلوی استخوان در آن گیر کرده، جام تلخ را جرعه جرعه نوشیدم، و در فرو خوردن خشم در امری که تلخ تر از گیاه حنظل، و دردناک تر از فرو رفتن تیزی شمشیر در دل بود شکیبایی کردم»

امام باقر علیه السلام در تحلیلی از وقایع پس از فوت رسول صلی الله علیه و آله می گوید: «به خدا قسم! اگر علی علیه السلام به جای عقیل و عباس، «جعفر» و «حمزه» را داشت، هرگز در خانه نمی نشست.» الکافی، ج 8 (روضه)، ص 189. «کنا عند ابی جعفر علیه السلام فذکرنا ما احدث الناس بعد نبیهم صلی الله علیه و آله و استذلالهم امیرالمومنین علیه السلام... فقال ابوجعفر علیه السلام... اما والله لوان حمزه و جعفرا کانا بحضرتهما ما وصلا الی ما وصلا الیه و لو کانا شاهدیهما لاتلفا نفسیهما».

ابن ابی الحدید نیز نقل می کند. آن گاه که علی علیه السلام را برای بیعت به طرف مسجد می بردند ناله کنان می گفت. (واجعفراه! و لا جعفر الی الیوم، واحمزتاه! و لا حمزه لی الیوم). شرح ابن ابی الحدید، ج 11، ص 111. و نیز می گفت: «لو کان بعد رسول الله صلی الله علیه و آله عمی حمزه و اخی جعفر لم ابایع کرها و لکننی منیت برجلین حدیثی عهد بالاسلام (باسار) العباس و عقیل...» حق الیقین، ج 2، ص 717.]

امام علی علیه السلام هم خود می فرمود. «اگر چهل یاور داشتم در خانه نمی نشستم»؛ «لو وجدت اربعین ذوی عزم لناهضت القوم». [بحارالانوار، ج 28، صص 313 و 270 و ج 33، ص 151؛ شرح ابن ابی الحدید، ج 2، صص 22 و 47. در کتاب الصراط المستقیم، ص 12 این گونه آمده است: «لو وجدت اربعین یوم بویع لاخی تیم لجاهدتهم».

ابوهیثم نقل می کند. پس از آن که امام را با آن وضع به مسجد کشاندند، امام در بازگشت در سر راه خود، سی عدد گوسفند مشاهده کرد و فرمود: «والله لو ان رجالا ینحصون لله عز و جل و لرسوله بعدد هذه الشیاه لاذلت ابن اکله الذبان عن ملکه». ] [الکافی، ج 8، (روضه)، ص 32.]

«به خدا سوگند! اگر به انداره ی این گوسفندان، مردانی خیرخواه خدا و رسول صلی الله علیه و آله می داشتم، ابوبکر را از حکومت خلع می کردم). و در جای دیگر نقل است که پس از کودتای سقیفه، علی علیه السلام سر به آسمان بلند کرد و گفت: خدایا! تو خود می دانی که پیامبر به من فرمود اگر بیست یاور داشتی جهاد کن، و این همان گفته ی تو در قرآن است. «اگر بیست نفر باشید و صبر کنید، بر دویست نفر غلبه می کنید.» بار خدایا! بیست نفر هم پیدا نشد و این را سه مرتبه تکرار کرد. آن گاه به خانه بازگشت. [تفسیر عیاشی، ج 2، ص 66- 68؛ الاختصاص، شیخ مفید، ص 184- 187. «... فرفع راسه الی السماء ثم قال: اللهم انک تعلم ان النبی الامی صلی الله علیه و آله قال لی: ان تموا عشرین فجاهدهم و هو قولک فی کتابک (ان یکن منکم عشرون صابرون یغلبوا ماتین) اللهم انهم لم یتموا عشرین- حتی قالها ثلاثا ثم انصرف».]

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.