قدس آنلاین / حمیدرضا شکارسری: «پایان قصه بود/ تمام حیوان‌ها رفته بودند/ تنها باغ وحش مانده بود/ و حصاری که هرقدر می‌گریخت/ هنوز/ گورخری بود»*

قفسی در حال گریز

از آنجا که شعر هنری کلامی و متکی بر زبان است، هرگز نمی‌تواند بی‌معنی باشد. اما در عین حال شعر همیشه از معانی رایج و آشنا می‌گریزد. این گریز، رهایی از واقعیت‌ها و آفرینش واقعیت‌هایی فراتر از وقایع روزمره جهان به مدد تخیل است.

تخیل با چیدمان عناصرِ به ظاهر غریبه در کنار یکدیگر، ساختاری بی‌سابقه را سامان می بخشد. در ساختار تازه، عناصر از ماهیت پیشین خود خلع می‌شوند و هویتی تازه و بدیع می‌یابند.

هویت تازه در پوشش نامی تازه ظاهر می‌شود. آنگاه یک گورخر یک حصار فراری است؛ قفسی در حال گریز که هرچه می‌رود، از خویش رهایی نمی‌یابد.

اینکه مخاطب از شعر افسانه غیاثوند چه خوانش و تأویلی داشته باشد در درجه دوم اهمیت قرار دارد. آنچه در این شعر درجه اول اهمیت را دارد، کشفی است که شاعر داشته است. بندگی ابدی در حصار خویش یک درونمایه آشناست که در پرداختی شاعرانه و بصری، صورتی عینی و ملموس یافته است.

نکته اینجاست که متن شعری بی‌نیاز به خوانش و تأویل مخاطب بسته به زبانی خودبسنده و کامل است اما یافتن لایه‌های معنایی پشت لایه تصویری شعر، به آن عمق و غنایی دیگر می‌بخشد و اندیشه شاعر را نمایان می‌سازد.

شعر ذاتاً به اندیشه نیاز ندارد اما شعرهای ماندگار تاریخ غالباً با پشتوانه اندیشگی شاعر عمق یافته و بسته به نوع خوانش مخاطب، حیات مجدد پذیرفته و باقی مانده است.

 

* «باغ وحش»/ افسانه غیاثوند/ شهرستان ادب/ 1395/ صفحه 11.

 

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.