در همین راستا خبرنگار ما با یکی از این سارقان گفتوگویی داشته که در ادامه میخوانید:
*چند سال داری؟
33 سال و مهندس راه و ساختمان هستم.
*چطور با مهندسی به سمت سرقت رفتی؟
راستش را بخواهید من عاشق شغل نظامی هستم اما خب چه کنم وقتی که دیگر در شغلهای نظامی ظرفیت پذیرش شهر من تمام شده است. شغل دیگری هم نمیتوانم انجام بدهم. در پتروشیمی شهرمان استخدام بودم که بعد از چند روز خبرش در آمد رئیس شرکتمان اختلاس کرده و فرار کرده است بعد هم ما را اخراج کردند چراکه فکر میکردند ما با او همکاری کرده بودیم تا بتواند اختلاس کند و حالا به چنین روزی افتادهایم. از حق نگذریم من تمام آشناهایم در نظام هستند. رفیقم هم تمام آشناهایش در نظام هستند اما حالا وقتی برای استخدام میرویم به ما میگویند دیگر تا هشت سال از شهر شما هیچ کسی را استخدام نمیکنیم. ما هم دیدیم هیچ کار دیگری نمیتوانیم انجام بدهیم. من بدبخت با این همه تحصیلات باید بروم سراغ کار سرقت و دزدی. با رفیقهایم صحبت کردم و آنها به من گفتند که بیا برویم تهران سرقت کنیم مطمئناً یک چیزی دستمان را خواهد گرفت.
*شغل دیگری نمیتوانستی انجام دهی؟
من نمیخواستم به تهران بیایم و زندگی کنم. تهران جای زندگی نیست. لااقل به درد ما که نمیخورد. به همین دلیل در تهران سرقت میکردیم و بعد از آن به شهر خود باز میگشتیم و اموال را به یکی از مالخران شهرهای همسایه میفروختیم. آنقدر که کار مالخری برایشان پول داشته الان ماشینهای شاسی بلند سوار میشوند. ما از تهران حتی محلههای آن را هم نمیشناختیم و الان که دستگیر شدهایم یکی از مشکلات بزرگمان این است که الان ماندهایم در کجای تهران و کدام خانه را زدهایم.
*پس چطور سرقت میکردید؟
به تهران میآمدیم و به دنبال خانههای خالی میگشتیم. زنگ تک تک خانههای تهرانی را میزدیم و آن خانهای که خالی بود را انتخاب میکردیم و پس از آن از طریق بالکن وارد خانهشان میشدیم. بیشتر بالکنها درشان باز بود و اگر هم باز نبود خب در بالکن را تخریب میکردیم و به سادگی وارد میشدیم. بعد از آن نیز دنبال اموال میگشتیم و هرچه که پیدا میکردم روی میز میریختیم. همه اموال را هم بر نمیداشتیم و بعد از اینکه یک سوم اموال را جدا میکردیم یک قسمت را من بر میداشتم و یک قسمت اموال را هم به دوستم میدادم و از آنجا بیرون میآمدیم.
*زاغ زن نداشتید؟
نه. اگر داشتیم که به این صورت دستگیر نمیشدیم. ما از در و دیوار بالا میرفتیم و از بالکن خانه داخل میشدیم. به همین سادگی. این را هم بگویم خیلی از خانهها بودند که اصلاً اموالی داخلشان پیدا نمیشد و ما دست خالی از آنجا بیرون میآمدیم. بیشتر سعی میکردیم اموالی را که صاحبان املاک پنهان کرده اند برداریم تا کسی را بدبخت نکنیم و قسمتی از مالشان را نیز به خودشان میدادیم.
نظر شما