معرکه سن، ظاهرت را تغییر می دهد و وجب به وجب از طراوتِ جوانی فاصله می گیری و به لبخندهای "یادش بخیر"، مبتلا می شوی.
عینک و عصا دستت را می گیرند و بی کیسه ی داروهایت انگار روزت سر نمی شود... عادت می کنی چای کمرنگ تر بنوشی و با دوست و آشنا دردودل کنی و از دیدن سرخوشی جوان ها حظ ببری و پشت سرهم ماشاءا... بگویی.
عبور هرلحظه را که غنیمت بشماری و دیگر از موهای سفید سرت وحشت زده که نباشی و همدم خوش فکر، برایت کیمیای دوران که شود یعنی داری آرام آرام از میانسالی عبور می کنی.
یعنی مرور خاطرات هربار که بیشتر به دلت بنشیند و امواج مهربان خانه را با هیچ چیز دیگری در جهان که قابل معامله ندانی، بدان که قرار است وارد مرحله سوم زندگی ات بشوی. به روزگاری که در آن به سالهای رفته، با مکث تر از همیشه زُل می زنی.
کاش همه ما تمرین کنیم... تمرینِ در جوانی، پیرشدن را... یعنی گاهی جلوتر برویم. آن جلویِ جلو. و بعد سربچرخانیم و ببینیم آیا از زمان حال و امروزمان رضایت داریم؟ آیا خودمان را می پسندیم؟
گاهی در جوانی کمی پیر شویم و آینده را در اکنون مان بگنجانیم. قدر لحظه و روز و سال را بسپریم دست چرتکه عقل و نگذاریم همیشه با گذر زمان پیر شویم. خودمان را بسیار دوست داشته باشیم، آرامش و مرارت هایمان را. جوانی و پیری ناگزیرمان را.
بدانیم چرخ و فلک روزگار است دیگر... بعد از کودکی، اقیانوس مواج جوانی و آنگاه ساحل پرطمأنینه پیری...
کاش آدم ها فرصت اوج گرفتن را از دست ندهند. کاش در دهه سوم و چهارم زندگی برای خودمان شرح پیری بدهیم... اصلا پیرهایِ شاد و خوشبخت ، جوانی شان را عاشقانه و دوراندیش گذرانده اند.
کم خوابی که درِ خانه ات را بزند و روزهای سال در تقویم ات برای آدم های خاص علامت بخورد، یعنی که تو سرد و گرم چشیده ای شده ای که باید دورت چرخید و تاج برسرت گذاشت...
اما حقیقت این است که سال های شناسنامه، فقط سالیان عمر آدمیست که گذشته و آنچه مهم است، قلب و روح انسانهاست که باید تا لحظه پایان؛ جوان و مهربان و بی زنگار بماند. پس ای کاش همه ما به تمرین بیداری و پیری در جوانی، ایمان بیاوریم...
نظر شما